با وجودی که اوضاع مالیشان بد نبود، اما کار را بر تفریح ترجیح میداد. مدارس که تعطیل میشد، زیر آفتاب داغ و سوزان تابستانهای دزفول کار میکرد، حتی با زبان روزه و در ماه مبارک رمضان. درآمدش را میرساند دست جوانان انقلابی دربند رژیم پهلوی. یا نوارکاست و کتابهای مذهبی میخرید و بین افراد توزیع میکرد تا به نوعی مبلغی برای اسلام باشد.
#شهید_کرمعلی_خسروآبادی
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
بمب روحیه بود. موقع ورزش و صبحگاه شعار معروفی داشت. او میخواند و بقیه بچهها دم میگرفتند. امروز روز وحدت است؛ همه میگفتند الیوم یوم الافتخار. سید حمید عقب عقب اما در جلوی گروهان میدوید و رو به ما دستها را طرف آسمان میگرفت و تکان میداد. همزمان چفیهها، دستمالها و اورکتها بالا میآمد و توی هوا میچرخید و با شور و حال این شعار تکرار میشد:
امروز روز وحدت است ؛ الیوم یوم الاافتخار
روز شکست دشمن است ؛ الیوم یوم الافتخار
قال الحسین قال الامام؛ الیوم یوم الافتخار
انّا فی نهج الامام؛ الیوم یوم الافتخار
#شهید_عبدالحمید_مهدینسب
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
هدایت شده از هیات محبان اباالفضل العباس(علیه السلام)
پنجشنبه ۳۱ فروردین اینجاییم؛ با خانواده بزرگ هیات. به صرف تماشای فیلم غریب.
زمانه و زندگی شهید محمد بروجردی. خلاصه اینکه بعد مدتها قراره دور هم جمع بشیم و یه فیلم خوب ببینیم.
🔻تعداد محدودی بلیط رزرو شده بنام هیات، اگر دوست داشتید بیاید، به آیدی زیر پیام بدید.
@aliyane
🔸پنجشنبه ۳۱ فروردین ساعت ۲۱
🔸هزینه هر نفر ۲۵ (ما چون گروهی بلیط گرفتیم ۲۳)
هیئت محبان اباالفضل العباس علیهالسلام
محفل فدائیان ولایت - شهرستان دزفول
هدایت شده از مجنون | علیعلیان
پــادکــــســـت -بســـجــی.mp3
3.79M
🎙 پادکست بسیجی
معرفی #شهید_عزیز_امینیخواه
از شهدای عملیات فتح المبین
صوت بالا خوانشی از خاطرات حاج مصطفی آهوزاده میباشد.
#مجنون
#با_هندزفری_گوش_کنید
@aliya_ne
.قداست چفیه از زمانی برای من معنی پیدا کرد که آن را بر گردن جوانهای بیآلایشی دیدم که توی عرف آنروز بهشان میگفتند بسیجی. فهمیدنش نیاز به درک عمیقی نداشت، جسم بیجانی در برخورد با نفوس پاک بسیجیها روح یافته بود. معنا پیدا کرده بود و شده بود نماد مقاومت. نماد آدمهایی که فارغ از تمام هیاهوی آنروزها، فکر و ذکرشان را گذاشتند برای دفاع مقدس. انگار هر کسی این پارچه سفید، این رشتهی بافته شده از پر ملائک همراهش بود اعلام میکرد که به دنیا و تعلقاتش پشت پا زده...
یکی از همان ستارههای آسمانی عزیز امینیخواه بود. جوانی لاغر اندام با محاسنِ کوتاه و چهرهای متبسم. ظاهر سادهای داشت. با لباسهای خاکی و چفیهای دور گردن..
از بچههای مسجد محمدی بود. قبل شروع جنگ به عضویت ذخیره سپاه دزفول در آمده بود و همان زمان دوره آموزش نظامی را در پادگان کرخه گذراند.
از همان موقعی که برای اولين بار توی پادگان کرخه دیدمش فهمیدم این جوان آرام و پر تلاش یک نیروی زبدهی فرهنگیست. واقعا جنبه فرهنگی او بر جنبه نظامیاش میچربید. ولی هیچوقت ندیدم کار فرهنگی و تبلیغی را بهانه کند برای دوری از جبهه. در واقع اولویت اولش حضور در جبهه بود اما بخاطر علاقه و استعدادش شده بود مسئول روابط عمومی و تبلیغات ستاد ذخیره سپاه.
و اینگونه از جبهه به شهر پل زد. با برنامههای فرهنگی که راه انداخت فضای جبهه و جهاد را آورد میان کوچه و بازار و مساجد شهر. کارهایی میکرد که آنروزها ما هنوز به اهمیتش پی نبرده بودیم. یعنی این کارها به اندازه او برای ما اولیت نداشت.
توی سطح شهر کتاب فروشی راه انداخته بود؛ کتابهای شهید مطهری، آیت الله طالقانی و شهید دستغیب را بین جوانها پخش میکرد. میگفت باید سطح مطالعه مردم بالا برود، ما انقلاب کردیم که مردم همه چیز را بدانند، مردم باید رشد کنند تا بتوانند تصمیم های بزرگ بگیرند.
هفتهنامهای راه انداخته بود در خصوص شهدای ذخیره سپاه. زندگینامه و خاطرات وصیت نامه آنان را آماده میکردند و توی سطح شهر منتشر میشد.
توی ستاد ذخیره سپاه برای بچهها جلسه قرآن و برنامه های مذهبی برگزار میشد که مجری این برنامهها عزیز امینی خواه بود. در سطح شهر هم پلاکاردهایی درباره دفاع مقدس و آرمان های حضرت امام " ره " نصب میکرد.
برنامه هفتگی دیدار با خانواده شهدای ذخیره را راه انداخته بود و اصرارش برای تداوم این برنامه به گونهای بود که گاهی اوقات با خواهش و تمنا از بچهها میخواست تا در این مراسم شرکت کنند . . .
سال 60 وقتی کلاس های درس پس از وقفه یک ساله در دزفول راه اندازی شد ، عزیز مانند سایر دوستانش ثبت نام کرد. سال چهارم بود. اما این درس خواندن به سرانجام نرسید. آخر با فرا خوان نیروهای بسیج برای شرکت در عملیات فتح المبین عزیز امینیخواه هم با درس و تحصیل خداحافظی کرد و راهی جبهه شد. سرانجام در تاریخ دوم فروردین سال 1361 آسمانی شد. روحش شاد و یادش گرامی
#شهید_عزیز_امینیخواه
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
دانشجوی تربیت معلم بود و کمک هزینه تحصیلی دریافت میکرد. همزمان هم به عنوان نیروی بسیجی اعزام شده بود جبهه. برای شرکت توی عملیاتها حقوق ناچیزی هم از سپاه میگرفت. نامه زده بود به ریاست تربیت معلم و نمایندگی ولی فقیه در سپاه. که نکند مشکل شرعی داشته باشد یکنفر دو حقوق از جمهوری اسلامی بگیرد!
اختلاسها و دزدیها و ضایع کردن بیتالمال توسط برخی مسئولین یادمان نبرد چه کسانی برای این حکومت خون دادند. چه جوانهایی با چه دغدغههایی ..
#شهید_محمدرضا_شریفپور
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
شهید محمد رضا شریفی پور.mp3
3.05M
#بشنوید
معلمی که از دو ارگان حقوق میگرفت!
روایتی از شهید محمدرضا شریفی پور
فرمانده گروهان فتح گردان بلال شهرستان دزفول که در عملیات کربلای ۴ آسمانی شد.
#شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
قرنهاست زمین انتظار مردانی اینچنین را میکشد تا بیایند و کربلای ایران را عاشقانه بسازند و زمینه ساز ظهور باشند…
آن مردان آمدند و رفتند، فقط من و تو ماندیم و از جریان چیزی نفهمیدیم…
ببخشید اگر این روزها کمتر فعالیت میکنیم.
درگیر امتحانات و مدرسه هستیم 🙌
#شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
هدایت شده از شهید حسین ولایتی فر
رفاقت تا بهشت
روایت نوجوونهایی که شهید ولایتیفر رو ندیدن، ولی طعم شیرین رفاقت باهاش رو تجربه کردند. از لینک زیر مشاهده کنید:
https://www.aparat.com/v/cj72z
#شهید_حسین_ولایتی
@shahidvelayati
آقا مرتضی در عملیات والفجر ۲ روی ارتفاعات حاج عمران به سختی مجروح شد، اما چون فرمانده بود، همچنان ایستاد تا روحیه نیروهایش از بین نرود. در مورد نحوه شهادتش نوشته اند وقتی همه را از قله به پایین کشاند، به آرزویش که وصال یار بود رسید.
آقا مرتضی همیشه میگفت ...
#شهید_مرتضی_زارع
@shavadon
هدایت شده از چهارشنبههایشهدایی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انا لله و انا الیه راجعون 🥀
مادری دیگر از مادران صبور شهدا آسمانی شد.
«بانو گوهر احمدجورکش(سامانی)» مادر شهید جاویدالاثر «نادعلی سامانی» پس از 40 سال چشم انتظاری برای بازگشت پیکر فرزند شهیدش ، دارفانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست. درد و دل های این مادر را در فراق فرزندش بشنوید:
نَه عروسیشـَه دیدُوم...
نه تَشییع جنازَهشَه دیدُوم...
هیچی ازش ندیدُوم...
#مادران_شهدا
@shohada_mohebandez
@mohebandez
هدایت شده از مجنون | علیعلیان
45.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 مستند بانو مقاومت
نگاهی به زندگی مادر شهید سوار سیم (مار علی)
فقط اونجایی که گفت من بسیجی هستم نمیتونم چادرم رو از سرم در بیارم...😢
"تهیه کننده: مجتبی سلامتی زارع"
@aliya_ne
هدایت شده از برآوا | باشگاه تربیت و مهارت
رفیق شهیدم.mp3
2.96M
دلـــــــت کــــــه گرفـــــــــت
بـا رفیـقی درد و دل کـن
کــــه آســـمــــانــــی بـاشـــد
ایـــــــن زمــــــیــــــنـــــــیهـــا،
در کـار خـود مـانـده انـد . . .
این قسمت از رادیو برآوا رو برای رفیقمون کار کردیم. رفیقی که به برکت اسم اونه که الان دور هم جمع شدیم.❤️❤️
#شهید_حسین_ولایتی_فر
#رادیو_برآوا
@barava
:::…
خبر خوب اینکه شوادون خاطرات
قراره به امید خدا دوباره فـعـال بشه!
اینجا قراره به زبون ساده و نوجوانانه،
خــیــلــی ســـریــع و کـوتـاه و خـودمـونی
شــهــدای دزفـــول رو مــعــرفی کــنــیــم!
اگه احیانا دوست دارید صدای ما
در انتشار سیره شهدای شهرمون
باشید، بهمون توی معرفی کانال
و نــشــر مــطالــب کــمــک کــنــیــد.
#شوادون_خاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 فاذا فرغت فانصب
انس عجیبی با قرآن داشت و توی هر حالی مشغول تلاوت قرآن میشد. شبها بعد از اینکه پست نگهبانیش تموم میشد بجای اینکه مستقیم بره استراحت کنه، قرآنش رو بر میداشت و گوشهای مینشست و شروع میکرد به خوندن. فاذا فرغت فانصب. استراحتش همین بود!
"شهید حبیب وکیلی"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 تشنه اذان حمید بودیم
صدای اذانش گیرایی خاصی داشت. این نظر یک نفر یا دو نفر نبود. الله اکبر که میگفت همه جا سکوت محض میشد. انگار همه جرعه جرعه اذانش را سر میکشیدند. آن جملات قصار آسمانی وقتی از حنجره حمید منتشر میشدند آرامش عجیبی داشتند. همین بود که همه را تشنه اذان حمید کرده بود.
"شهید حمید گیمدیلی"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 سرباز کوچک امام
عکسهای رادیولوژی مادر رو برداشت و رفت. داده بود براش کلیشه عکس امام خمینی رو درست کنند. شبها تا دیروقت از این خیابون به اون خیابون میرفت و عکس امام رو با اسپره رنگ و کلیشه مینداخت روی در و دیوار شهر. ترس توی کتش نمیرفت. یازده سال بیشتر نداشت که چنین شجاعتهایی از خودش نشون میداد.!
"شهید محمد کاظم بدیعی"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 استراحت متفاوت
رفته بودیم اردو در منطقه شهیون. حبیب وقتی از کارها و برنامههای اردو خسته میشد میرفت روی صخرهها مینشست. من هم میرفتم کنارش. میدیدم کتاب اصول کافی رو باز کرده و مشغول مطالعه احادیثه. این استراحت حبیب بود. استراحتش مطالعه بود.
"شهید حبيب وکیلی"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 روزهشو نشکست!
سن و سالش خیلی کم بود که شروع کرد به گرفتن روزه. جسم و جونی هم نداشت. دلم نمیخواست به خودش فشار بیاره و مانعش میشدم. اما اصرارهای من بیفایده بود. حتی یه روز گلوش و ورم کرده بود، بردمش بیمارستان. به دکتر نگفته بود روزه است. داروهاشو هم که گرفتیم لب نزد تا افطار. با اینکه هنوز بهش واجب نبود اما روزهشو نشکست!
"شهید علی مشتاق دزفولی"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 من پول میخوام چکار؟
پدرمون راننده نیسان باری بود. بهروز هم دست راستش. توی پر و خالی کردن بار بهش کمک میکرد. بعضی وقتا که باری برای شهرهای دیگه گیر بابا میومد بهروز رو هم همراهش میبرد. مزدش رو که میدادند بدون کم و کاست همهشو میذاشت توی جیب پدر. میگفت تو سرپرست مایی! من پول میخوام چهکار؟
"شهید بهروز رضا بدلی"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 شبیه قاسم
سن و سالی نداشت، چندتا از برادرهاش هم جبهه بودند. اما اصرار پشت اصرار که اونم اعزام بشه. نمیخواستیم بزاریم بره. روز اعزام دیدمش که داره پابلندی میکنه تا قدبلند تر بنظر بیاد و کسی بخاطر کوچیکی جثهاش از صف اعزام بیرون نندازهاش. بندهخدا تا توی اتوبوس هم رفت. ولی با هر دردسری که بود سر مچش رو گرفتیم و پیادهاش کردیم و نذاشتیم اعزام بشه.
"شهید علی مشتاق دزفولی"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 توی جبهه میخوریم و میخوابیم
هروقت میومد مرخصی ازش میپرسیدم مادر تو جبهه چیکار میکنی؟ همیشه یک جواب میداد: میخوریم و میخوابیم، هیچ کاری نمیکنیم! یک بار هم نشد از اون چیزی که واقعا تو اون شرایط بهشون میگذشت حرفی بزنه.
"شهید علیرضا چوبتراش"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 ره صد ساله
سن و سالی نداشت که اثر مهر روی پیشونیش بمونه، اما نماز شبهای مکرر و سجدههای طولانی کار خودش رو کرده بود. غلامرضا از همون نوجوونایی بود که داشت ره صد ساله رو یک شبه طی میکرد.
"شهید غلامرضا صفائیفر"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 شاگرد اول کلاس
هوش عجیبی داشت. معمولا کتاب و دفتر دستش نبود اما شاگرد اول کلاس بود. گاهی صدای پدر و مادرش در میاومد که چرا نمیری سراغ درس و مشقت؟ چرا درس نمیخونی؟ با خنده جواب میداد همه رو بلدم. من سر کلاس یاد میگیرم، نیازی به خوندن ندارم.
"شهید بهروز رضا بدلی"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 ماشین بیت المال
تویوتای سپاه زیر پاش بود. توی مسیر همسر و خواهرش رو میبینه که دارند از بازار برمیگردند خونه. خواهرش گفته بود همسرت خیلی اذیته. توی این وضعیت بارداری سخته که بخواد مسیر طولانی پیاده بره، یه لطفی کن و مارو تا خونهخودتون برسون. حمید بهشون گفته بود این ماشین من نیست که بخوام استفاده شخصی کنم. ماشین سپاهه. ماشین بیت المال! براشون تاکسی گرفته بود، خودش هم با ماشین سپاه رفت.
"شهید عبدالحمید صالح نژاد"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠حکم شنیدن غنا در خط مقدم
برای شروع عملیات بطرف نقطه رهایی حرکت کردیم. خیلی زود به نقطهای رسیدیم که میبایست منتظر حمله باشیم. اونقدری نزدیک بودیم که صدای رادیوی نگهبان عراقی رو میشنیدیم. وقتی رادیو عراق شروع به پخش موسیقی و ترانه ایرانی کرد، مجید انگشتهاشو گذاشت توی گوشش که صدای ترانه رو نشنوه. شهید حسین ناجی با شوخی گفت شاید این از معدود موارد شنیدن غنایی باشه که چیزی گردن آدم نمیاد.
"شهید عبدالمجید صدفساز"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 از چیزی نمیترسید
اونقدری با دل و جرئت بود که بچههای اطلاعات و شناسایی میگفتند:« ما از عراقیها نمیترسیم، از نترسی حسین میترسیم!» ترس توی وجود این نوجوون ۱۸ ساله راهی نداشت. بدون هیچ واهمهای میزد به دل دشمن. انگار برای شناسایی و اخذ اطلاعات از مواضع و نیروهای دشمن ساخته شده بود.
"شهید عبدالحسین قمشی"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 با اینکه فرمانده بود...
آدم خوش اخلاق و شوخ طبعی بود. برای همه آغوش باز میکرد. موقع صحبت آدم خشکی نبود. چند نفر از نیروهاش فهمیده بودند شنا بلد نیست، گرفتند و بردنش توی کرخه. یکی از بچهها دست گذاشت گردن حاجی و هی سرش رو میکرد زیر آب! با اینکه فرمانده بود فقط میخندید و چیز خاصی نمیگفت...
"شهید حاجعظیم محمدی زاده"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon
💠 افتخار نسل ما
میگفت از افتخارات نسل ما اینه که داریم تو عصر و زمانی زندگی میکنیم که اسرائیل قراره تو اون دوره و به دست ما نابود شه.
"شهید حسین ولایتیفر"
@shavadon | شوادونخاطرات
https://eitaa.com/shavadon