معمولاً روزه بود. با سفره که همنشین میشد، همسایهی قانعی بود. هیچ وقت نشد سیر غذا بخورد. همیشه کم میخورد، اما بسیار زِبر و زرنگ و تر و فرز بود. با آن صورت لاغر و قامت استخوانیش همیشه می گفت: « بدن که سبك باشه ، جنب و جوش آدم ، راحت تره…» گاهی هم که مجلس کمی خودمانی تر میشد، دلیل خورد و خوراک ناچیزش را ، ادراک حال و روز فقرا عنوان می کرد.
#شهید_غلامعلی_آهوزاده
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
چهره شاد و بشاشی داشت. با شوخیهایش بقیه را میخنداند و بین بچهها طراوت تکثیر میکرد. اما همین آدم سوز درونی عجیب و خلوتهای آتشینی داشت. خلوتهایی که دیدنش کمتر نصیب کسی میشد. شوخیها و خندههایش پردهای بود برای پوشاندن آن همه شعلهای که در وجودش زبانه میکشید.
#شهید_حاج_احمد_نونچی
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
کنار مادر نشسته بود. سرش رو آورد بالا و آروم در گوشش زمزمه کرد: مامان من میدونم رفتنی هستم. جوری هم شهید میشم که دیدن پیکرم خیلی اذیتت میکنه. مامان! یه خواهش ازت دارم. تو فقط بیا نگاه کن و برو. اون لحظه دوستها و رفیقام دارن تو رو میبینن. مراقب باش مادر! حرفی نزنیها.. و مادر زل زده بود توی چشمهای محمدرضا. نمیدونم شاید اونلحظه داشت تصویر دامادی شاخ شمشادش رو تصور میکرد. وقتی پیکرش رو آوردند سر در بدن نداشت. مادر اما آروم بود. با صلابت. گفت دیشب خواب دیدم که سر محمدرضامو دستم دادن و گفتن: این سر رو بگیر و شستوشو بده.. من سر محمدرضامو گذاشتم روی پام و با گلاب شستم. توی سردخونه تمام قد ایستاده بود. میگفت: در راه خدا دادمش. نمیخوام ببینم چه حال و روزی داره....
#شهید_محمدرضا_آلمبارک
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
قبل عملیات برای اینکه همه نیروهای عمل کننده از یک محل نباشند تصمیم گرفتم اسم چند نفر از بچههای مسجد امام صادق را خط بزنم. یکی از آن بچهها محمدرضا خوانساری بود. وقتی فهمید از دستم خیلی ناراحت شد. آنشب تا پشت نیروهای عراقی رفتیم اما به هردلیلی عملیات انجام نشد و برگشتیم. روز بعد موقع نماز بچهها داشتند وضو میگرفتند، بهشون تذکر دادم که حواستون رو جمع کنید این موقع روز عراق معمولا توپ و خمپاره میزنه. همان لحظه خمپاره ۶۰ میلیمتری کنارم فرود آمد. مجروح شدم و بردنم دزفول. دوروز بعد یکی از بچهها را دیدم، از عملیات پرسیدم. گفت عملیاتی که میخواستید انجام بدید، انجام شده اما.. پرسیدم چی شده؟ گفت تو که مجروح شدی «محمد رضا» رو جایگزین تو کردند و حین عملیات تیر به سینهش خورد. بچهها نتونستند بیارنش عقب. دست تقدیر جای تو و محمدرضا رو عوض کرد. الان ۴۱ ساله که پیکرش برنگشته!
#شهید_محمدرضا_خوانساری
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
در سلام کردن همیشه پیشدستی میکرد. حتی در سلام کردن به کودکان. امکان نداشت بتوان او را غافلگیر کرد. با چهرهای خندان و پرانرژی؛ به قول خودش تمام ثواب های احوال پرسی را درو می کرد. میگفت: « به تک تک سلولهای بدنم دستور دادهام که هرگز اجازه ندهند، کوچکترین غرور و نخوتی واردشان شود.»
#شهید_حاج_احمد_نونچی
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
«تیمسار ظهیرنژاد» و «تیمساز خزایی» در به در دنبالش می گشتند. برای تقدیر ازاو آمده بودند. خودش که لام تا کام حرفی نمیزد، اما از این ور و آن ور شنیدیم که طرح عملیات مشترک سپاه و ارتش در منطقه دشتعباس و تپههای بلتا، از شاهکارهای او بوده. گزارشات دقیق شناسایی و پیشنهاد حضور ارتش ، در جلسه ای که «رئوفی» و «سوداگر» حضور داشتهاند، راهگشای محورهای عملیات شده بود.
#شهید_غلامعلی_آهوزاده
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
نیمههای شب از چادر زدم بیرون. نزدیکیهای تانکر آب بودم که صدایی از سمت دستشوییها به گوشم رسید. جلوتر رفتم. یک نفر مشغول شستشوی اونجا بود. با خودم گفتم: «باید برم و ببینم کیه این نصفه شب اومده دستشوییها رو بشوره، تا فردا به رضا بگم تشویقش کنه!»
جلوتر رفتم. نیاز به دیدن چهرهاش نبود. از قد و قوارهی ریز و فرزی و چابکیاش معلوم بود خودِ رضاست. چه فکر کرده بودم و چه شده بود؟! فرماندهی گردان ادوات، نیمه شب در حال تمیز کردن دستشوییها بود.
#شهید_رضا_پورعابد
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
شهید غلامرضا عارفیان را پدر معنوی جلسات قرائت قرآن شهرستان دزفول میدانند کسی که تمام دغدغهی او اجرای کارهای تربیتی و کادرسازی در کارخانه ی انسان سازی مساجد است. به گونهای که در وصیتش مینویسد : «تنها ارث و وارثم جلسه کودکان و نوجوانان مسجد است که از دوستان و برادران همفکر میخواهم حتماً جلسه را دایر و به عنوان یک کار اساسی و پایهای برایش کمر همت ببندند.»
#شهید_غلامرضا_عارفیان
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
هدایت شده از همهینوکرها
enc_16759573710900739313175.mp3
3.28M
چقدر میتونه توی روضـه ها گره وا شه ؛
چقدر قشنگه زندگیم ، وقفِ تو آقـا شه . . .
صوت شب جمعه، بیاد همه شهدا
شهید حسین ولایتی، شهید علیرضاحاجیوند
@shahidvelayati
@shavadon
دلشکسته از فراق رفقای شهیدش، رو کرد به آسمان و با گریه گفت: «خدایا! دیگر روی این را ندارم که چشم در چشم مادران شهدا بیندازم! خدایا! چرا من بارها و بارها میروم جبهه و برمیگردم، اما دست تقدیر برایم شهادت را رقم نمی زند؟! خدایا! چرا قبولم نمیکنی؟ هرچند خودم خوب می دانم که لیاقت دیدار ندارم! خدایا! اگر لیاقت دیدارت را پیدا کردم، کاری کن که پیکرم به شهر باز نگردد. آرزویم این است که گمنام بمانم! » و این زمزمه را مادر شنیده بود. مادری که ۳۵ سال انتظار آمدن یوسفش را کشید.
#شهید_غلامحسین_دیمی
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb
هدایت شده از الف دزفول
🌷قتلگاه سیزده نوجوان بسیجی مسجد نجفیه دزفول🌷
در اثر اصابت موشک به مسجد نجفیه دزفول در مورخ ۱۹اسفندماه سال ۱۳۵۹، سیزده تن از نوجوانان بسیجی مسجد که عمدتاً سیزده ساله بودند ، به شهادت رسیدند
جهت آشنایی بیشتر با حادثه لینک زیر را ببینید👇🏼
🌐 https://alefdezful.com/0515
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول
🌐www.alefdezful.com
✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻
🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
با سر و صورت و لباسهای خاکی دیدمش که دارد از شهید آباد برمیگردد. صدایش کردم. ایستاد و سلام کرد. گفتم: «خبری شده ؟! چرا این همه سر و وضعت خاکیه؟» با دستهایش لباسهایش را تکاند و گفت: «چیزی نیست! خواهرم و شوهرش و بچهاش با موشک شهید شدن! همین الان دفنشون کردیم و دارم برمیگردم منطقه!»
#شهید_رضا_پورعابد
#_شوادون_خاطرات
@shavadon
https://eitaa.com/joinchat/2732851499Cab6458eedb