🌱 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید🌱
🗓 امروزیکشنبه ↯
☀️ ۱بهمن ۱۴۰۲
🌙 ۹رجب ۱۴۴۵
🌲 ۲۱ژانویه ۲۰۲۴
📿 ذکر روز :
یا ذوالجلال و الاکرام
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
امروز لبخند بزن بزار همه بفهمن تو
قوی تر از اون چیزی هستی که دیروز بودی...
سلام صبح یک شنبتون
سرشار از موفقیت در کار و زندگی☕️
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
واقعا ما چه مونه ؟!
بعد یه عمر دویدن برا قد کشیدن و
بزرگ شدن کارمون شده حسرت و آه !!
هی تو سر زمان زدیم که پا تو کفش
مامان و بابا کنیم، هی چادر سرکردیم،
هی کت بابا رو پوشیدیم هی آه کشیدیم
که کی قدشون میشیم...
بعد خنده داره الان حسرت بچگی تو سرمونه ...
ما چه مونه !
اصلا ای کاش به جای آی با کلاه ،
اول آی بی کلاه درست زندگی کردنو یاد
میگرفتیم ، تا یه آب راحت از گلوی
روزگارمون پایین می رفت !!!
ما چه مونه؟!
چرا عاشق نمی شیم، رفیق ، همدم
نمی شیم برا هم ...
با بی انصافی از هم دور می شیم
دست دلمونو از عشق خالی میذاریم .
ما چه مونه ...
درد و درمون دست خودمونه بعد
پشت تنهایی هم در نمی یایم...
نمی دونم
ما چه مونه ...!؟
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
پندانه👌
#فکرچگونه تولید میشود؟
تمام چیزهایی که نمیپذیرید،تبدیل به فکرشما میشوند،و دائما ذهن شمارا مشغول نگه میدارند.
ازآن جا که ذهن شماسازنده تصاویر زندگی شماست،آنچه نپذیرفتهاید،تبدیل به زندگی شما میشود و خود را تکثیر میکند.
اما چیزهایی که میپذیرید دیگر بخشی از ذهن شما نمیشود و از دایره ذهن خارج میشود.
مثلا شما پذیرفتهاید که خورشید در آسمان است، آب رفع تشنگی میکند، یا لباستان را چگونه بپوشید یا چگونه دوچرخه برانید. آیا در طول شبانه روز به این چیزها فکر میکنید؟ مسلما خیر.
پس اگر چیزی را دوست ندارید و میخواهید از زندگیتان محو شود، آن را بپذیرید.
به تدریج که ذهن خود را با پذیرش خلوت کنید، جا برای خلق تازهها بازمیشه👌
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_آوا
#معجزه
#پارت_دهم
من آوا هستم ساکن یکی از شهرهای ایران…..
شب سه تایی نشستیم، واسه مامان و بابا چایی ریختم، بابا از بچگی بهم میگفت فندق کنارشون نشستم...بابا با لبخندی گفت: ما سر و پا گوشیم بفرما فندق خانم ،گفتم بابایی میتونم راحت حرفمو بزنم با اشاره سر تایید کرد... و گفت حتما گفتم راستش من دوست ندارم با امیر ازدواج کنم نمیتونم تا اونو به عنوان همسر و شریک زندگی بپذیرم اصلا هیچ حسی به امیر ندارم میشه جواب منفی به دایی بدی اخه به امیر قول داده بودم که نذارم کسی بفهمه اون روز بین من و امیر چی گذشته واسه همین از اون ماجرا هیچ وقت به کسی چیزی نگفتم ما جواب منفی دادیم و سر این موضوع سال ها با خانواده داییم قهر بودیم..امیر با مریم ازدواج کرد و صاحب یه پسر خوشگل شدن اون ها کنار هم خوشبخت بودن من از دیدن خوشبختیشون لذت میبردم بعد چند سال آشتی بین دو خانواده باز هم صمیمیت رو به جمعمون اورد...وضع مالیمون خیلی خوب شده بود همه چی داشتیم بابا درامدش عالی بود خونمونو فروختیم و یه خونه بزرگتر تو یه محله خیلی خوب خریدیم....
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
⭕️ هر وقت در سختی هستی،
منتظر لحظهای باش که سختی میرود.
هیچ چیزی تا آخر نمیماند
این قانون حتمی کائنات است.
رنجها میروند، صبر کن، بیدار و آگاه باش...!
زیرا بعد از رنج، بعد از شب، سپیده میزند و خورشید طلوع میکند.
در لحظات تاریکی و رنج نگران نباش
با آن مبارزه نکن، مخواه که زودتر بگذرد،
مجبورش نکن برود، فقط اجازه بده اتفاق بیفتد
سخت است اما صبور باش،
به کائنات اعتماد کن
به وقتش خودش خواهد رفت
زندگی یک جریان است،
هیچ چیزی یکسان نمیماند.
به تو میگویم هیچ چیزی در زندگیت اشتباهی رخ نمیدهد، همه چیز برای خوبی و خیریت تو رخ میدهد.
حتی اگر ظاهری تلخ داشته باشد.
من این را نگرش مذهبی مینامم؛
انسان مذهبی کسی است که اعتماد دارد همه چیز برای خیریت و خوبی او اتفاق میافتد.
اینگونه به زندگی نگاه کن و آن لحظهای که خیلی دور نیست میآید که درد و رنج کاملاً ناپدید میشود.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
امیدوارم هر بار امیدت را گم کردی بلد باشی دوباره پیدایش کنی؛
جوری که کم ترین زمان را فدای نابلدی کنی.
برایت آرزو میکنم بالاخره با پوست و خونت عجین شود
که در این زندگیِ عجیب، هیچکس جز خودت به فریادت نمیرسد.
این لعنتی را ممکن کن:
«به خودت بیشتر از هرکس و هرچیز بِرِس!»
شاید در تنگناهای این مسیر تنها چیزی که به کارت بیاید
این باشد که به کولهات سر بزنی و در هر قدم تاکید کنی
«ادامه دادن کارِ زنده هاست!»
رویا ببافی و همزمان،
توقعت را از خودت و آسمان بالای سرت و زمین زیر پایت
در منطقی ترین سطحِ ممکن نگه داری
به معنای کاملِ این جمله: «مراقبت کن از خودَت...»
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🔺 یکی از بدترین اعتیادها ، فکر و خیال کردن است !
بیش از حد فکر کردن ، شما را نابود می کند !
🌸 موقعیتی که در آن قرار دارید را پیچیده تر می کند ، شرایط را به هم گره می زند ، باعث نگرانیتان می شود و همه چیز را از آنچه که در واقعیت است ، بدتر می کند !
🌸 مثلا بعضیا یه مهمونی که میرن میان خونه هی فکر میکنن چرا اینو گفتم ، چرا اینو نگفتم . منظور فلانی از اون حرفش کی بود ، چی بود ؟ و این دست افکار ...
🌸 یه نوع وسواس فکری ، می بینی طرف معمولاً سرش پایینه و تو فکر و خیاله ...
🌸 یکی از بهترین راه حل ها اینه که زندگیتونو اونقدر با ( فکر خوب و کار خوب پر کنید ) که دیگر فرصتی برای فکر بد و کار بد باقی نماند !
🌸 وقتی بیکاری و کار مفید انجام نمیدی خب معلومه ذهنت صد جا میره ... ذهن یه در بازه است ، که کلیدش باید دست خودت باشه !
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_آوا
#معجزه
#پارت_یازدهم
من آوا هستم ساکن یکی از شهرهای ایران…..
اسباب کشی کردیم رفتیم خونه جدید غافل از اینکه قراره چه اتفاقاتی برام بیفته ،خونه جدید با همسایه های جدید برام خیلی جذاب و خوش آیند بود مخصوصا که همسایه هامون آدم های خیلی خوبی بودن مثل یه خانواده بزرگ کنار هم بودیم.. همشون آدم های مهربون و با خدایی بودن شب نشینیهای هر روزمون برقرار بود. و توی این شب نشینی ها مشکلات اهالی محل یکی یکی حل میشد.. همه برای کمک به هم دیگه از هیچ کاری دریغ نمیکردن.. پیر و جوان کودک و زن و مرد همه هم دل بودن و پای درد و دل هم دیگه مینشستن اما بین این همه فرشته،،پسر یکی از همسایه ها گل سر سبد محله بود همه دوستش داشتن حلال مشکلات بود و مورد اعتماد همه بیست و یک سال بیشتر نداشت اما همیشه حرفش خریدار داشت و نظرش برای همه مهم بود و قابل احترام بیشتر از سنش میفهمید سر به زیر و کاری بود متین و مغرور با ایمان و مهربون بود خیلی هم خوش هیکل و خوش تیپ و حسابی هم خوش قیافه بود خلاصه هر چی خوبی بود خدا به ناصر هدیه داده بود...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
"هيچى سلامتى "!
اين همون جمله ى كوتاهيه كه تا همين دو سه هفته قبل، در جوابِ "چه خبر" خيلى راحت به زبون مياورديمش، اما حالا شايد متوجه شده باشيم كه سلامتى واقعاااا "مهم ترين چيزه"!
شايد حالا متوجه شده باشيم كه همون دور زدنِ ساده تو ماشين با رفيقمون خيلى خوب بود و قدرشو ندونستيم.
همون قهوه اى كه تو كافه بى خيالِ دنيا، سفارش ميداديم خيلى ميچسبيد
همون پيتزايى كه يهويى هوس ميكرديم و با يه تلفن مياوردن دمِ خونه خيلى حال ميداد.
همون چرخ زدنِ الكى تو پاساژ و خيابون، نعمتِ بزرگى بود.
شايد اگه از دلِ اين بحران خوب و خوش بيرون بيايم، ديگه وقتى كه حوصلمون سر رفته، نگيم: اى بابا اينم شد زندگى؟! يا سرِ يه ناراحتىِ كوچيک به اين دنيا بد و بيراه نگيم
شايد اگه اين روزاى سخت بخير بگذره، از اين به بعد تو جوابِ چه خبر؟ بگيم: "خداروشكر، سلامتى"❤️🙏
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🍃در اصفهان مردی عصایی به زنش زد و زن به خاطر خوردن آن عصا درگذشت که قصدکشتن در آن بود، چون مرد از قبیله زن ترسید پیش کسی رفت و با او مشورت کرد
🍃وی گفت:علاجش در این است که جوان خوشگل و زیبارویی را به منزل ببری و به قتل رسانی و پیش همسرت بیندازی و بگویی که زوجه ام با این جوان زنا میکرد و من دیدم ،لذا هردو را به قتل رسانیدم، پس مرد ساده لوح کلام آن مرد را تصدیق نمود و رفت درخانه اش نشست دید جوان زیبایی از راه میگذرد او را طلبید با زور به خانه اش برد طعامش داد و ناغافل او را به قتل رسانید و پیش همسرش خوابانید،
🍃 قبیله زن چون این ماجرا شنیدند گفتند کارخوبی کردی که آنها را در این حال به قتل رساندی ... آن مردی که مورد مشورت بود رفت درب منزل مرد ساده لوح گفت: نصیحت مرا گوش کردی گفت: آری گفت:جوان را بیاور ببینم چگونه است؟ تاسر جوان را دید به سرش کوبید وای این جوان که فرزند من است
🍃 آنچه بر ما میرسد آن هم ز ماست. (مولوی).
از مکافـات عمل غافـل مشو گندم از گندم بروید جو ز جو
(مولانا)
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_آوا
#معجزه
#پارت_دوازده
من آوا هستم ساکن یکی از شهرهای ایران…..
ناصر پای ثابت شب نشینی هامون بود و به خاطر سر و زبونی که داشت همه عاشقش بودن...ما چهار تا دوست صمیمی بودیم تو محل من و ترانه و ندا و الهه...ترانه دختر سربه زیر و ارومی بود ندا دختر پول دارترین همسایمون بود. شاید به اندازه همه ساکنین محل مال و ثروت داشتن خیلی هم خوشگل بود ندا عاشق ناصر بود و برای به دست اوردنش هر کاری میکرد الهه خوشگل تر از ندا بود و این زیبایی اونو تبدیل کرده بود به یک دختر مغرور که فکر می کرد میتونه هر کسی رو که بخواد به دام خودش بندازه با وجود عشقی که ندا نسبت به ناصر داشت ناصر هیچ وقت به عشق ندا پاسخ نمیداد اصلا براش مهم نبود هر کاری میکرد ناصر انگار اصلا نمیدید و هیچ جوره نمیتونست ناصر رو به دام خودش بندازه این موضوع باعث شده بود الهه هم خاطر خواه ناصر بشه هر دو برای به دست اوردن ناصر هر کاری میکردن اما ناصر هیچ وقت تو دامشون نمی افتاد و همیشه خیلی عادی از کنارشون رد میشد...بعضی وقت ها به خاطر بی توجهی که به دوستام میکرد ازش بدم میومد و گاهی ستایشش میکردم که اینقدر دل بزرگی داره و پاکی و شرافتش رو به پول و زیبایی نمیفروشه...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد