#قصه
«رنج بردن يك نقطهنظر است»
گروهي جهانگرد در روستايي دورافتاده بهدنبال غذا ميگشتند. بالاخره مقداري غذاي مانده دريافت كردند و چون بيم مسموم شدن داشتند، ابتدا مقداري از آن را جلوي سگي انداختند كه با لذت و ولع آن را خورد. سپس با خيالي آسوده غذا را خوردند. اما روز بعد، شنيدند كه آن سگ مرده، پس همه وحشتزده نشانههاي مسموميت شديد تا به حد مرگ را در خود مشاهده كردند. پزشكي فرا خوانده شد. ابتدا جوياي علت مرگ سگ شد. يكي از اهالي گفت:«من مرگ سگ بينوا را به چشم ديدم، اتومبيلي او را زير گرفت و به جوي آب پرت كرد و سگ جابهجا مرد».
والش می گوید :"آنچه اتفاق ميافتد صرفاً چيزي است كه اتفاق ميافتد، ولي اينكه تو نسبت به آن چه تصوري داري مسئلهي ديگري است.زندگي بيمعني است. تنها معناي زندگي، همان مفهومي است كه ما به آن ميدهيم. به همين ترتيب تجارب، پيشامدها و رويدادهاي فردي و ديگر پديدههاي شخصي به خودي خود هيچ معنايي ندارند، به جز معنايي كه ما به آنها ميدهيم.
هيچچيز في نفسه و به خودي خود رنجآور نيست، رنج ناشي از فكر نادرست است. رنج ناشي از خطاي فكر است.رنج ناشي از قضاوتي است كه شما در مورد چيزي داريد. قضاوت را برداريد، رنج از بين ميرود."
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_افسون
#قضاوت_ممنوع
#پارت_صد_هشت
سلام افسون هستم ازیه خانواده ی۶نفره که دوتابرادردارم یه خواهر
با هر بدبختی بود از ماشین پیاده شدم وقتی من رو دیدار تعجب چشماش گرد شده بود برای اولین بار پرسید چه بلایی سرت امده مریض شدی..گفتم من زیاد زنده نمیمونم ازت خواهش میکنم بذار بچه ها چندوقتی پیشم باشن یه دل سیر ببینمشون..با این حرفم نجمه زدزیرگریه نمیدونم مادرحامدتونگاهم چی دیدکه رفت بچه هام رواوردهردوتاشون دویدن بغلم رادوین تادیدم گفت مامان چقدر لاغرشدی غذانمیخوری،بوسش کردم گفتم توپیشم باشی غذامیخورم بازچاق میشم..خلاصه اون روزیکساعتی بچه ها رو تو ماشین دیدم برگشتم..چندروزی از این ماجرا گذشته بودیه روزصبح که بیدار شدم دیدم مادرم نیست گفتم لابدرفته خریداماوقتی چندساعتی گذشت خبری ازش نشدنگرانش شدم بهش زنگ زدم ولی جواب ندادبه داداشم زنگ زدم اونم ازش خبری نداشت..نزدیک ظهرمادرم بابچه هاامدن باورم نمیشدانقدرخوشحال بودم که گریه میکردم مامانم گفت باخانواده ی حامدصحبت کردم قراره بچه هایه مدت پیشت بمونن..مادرم یه فرشته بودکه برای خوشحالی من هرکاری میکرد..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#پندانه
خودت رو لایق آرزوهات کن!
توی این دنیا چیزی به نام قانون جذب
و میدان مغناطیسی وجود داره.
چیزهای خوب جذب آدم های خوب میشن.
چیزهای معمولی جذب آدم های معمولی.
هرچی اندیشه هات و تلاش هات بزرگتر باشه
بیشتر خودت رو لایق آرزوها
و اهداف بزرگتر میکنی.
زندگی معمولی و از روی نیاز
مختص آدم های معمولیه
و زندگی خوب و بدون نیاز،
مختص افراد بی نیاز و بزرگ.
پس یاد بگیریم به جای کوچک کردن
و محدود کردن دنیامون،
خودمون رو بزرگ کنیم.
دنیا گوش به فرمان ماست...🙂🙂
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🔻لحاف دنیا
در قطار، پسر جوان گفت: رفت و آمد هفتگی بین تهران و یزد برایتان سخت نیست؟
چیزی که یاد گرفته بودم را به او گفتم: «در زندگیِ هر کسی سختیهایی هست. بگذار سختی زندگی من هم همین رفتوآمد هفتگی باشد.»
گل از گلش شکفت و گفت: «راست گفتی! استادم میگفت: لحاف دنیا کوتاه است. نمیتوانی کامل خودت را با آن بپوشانی. روی پایت بکشی، سرت بیرون میماند. روی سرت بکشی، پاهایت بدون لحاف میماند. دنیا همین است.»
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_افسون
#قضاوت_ممنوع
#پارت_صد_نه
سلام افسون هستم ازیه خانواده ی۶نفره که دوتابرادردارم یه خواهر
دردهام زیادشده بودچیزی نمیتونستم بخورم شکمم اب اورده بودرنگم زردشده بودحالت تهوع امانم روبریده بودنجمه مادرم خیلی اصرارداشتن بستری بشم اماقبول نمیکردم میخواستم توخونه ی خودم کناربچه هام باشم..تو این مدت چندباری خواستم به پدرم وافسانه زنگبزنم اماروم نمیشد میدونستم به این راحتی نمیبخشنم یه روزکه دیگه حالم خیلی بدشدرفتم بیمارستان برای تخلیه ی اب شکمم به مادرم گفتم اگرزنده برگشتم لطفامن روببردیدن افسانه پدرم میخوام حلالیت بطلبم..مادرم فقط گریه میکردمیگفت توخوب میشی اوناهم میبخشنت..خلاصه خداخواست یه فرصت دیگه بهم دادمن برگشتم خونه دوروزبعدش افسانه پدرم امدن دیدنم میدونستم کارمادرمه..پدرم افسانه تامن روبااون قیافه دیدن زدن زیرگریه پدرم بعدازسالهابغلم کرداماافسانه فقط نگاهم میکرداشک میریخت..اون روزازافسانه خواستم من روببخشه سکوت کردهیچی نگفت..پدرم ازاون روزامدکنارمون موندکم کم رابطه اش بامامانم بهترشدهردوتاشون مراقبم بودن..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🔅#پندانه
✍️ اینطوری حال خوبت رو حفظ کن
🔹آدمی که باهاش دوست میشی؛ همونیه که باهاش بحثت میشه.
🔸ماشینی که میخری؛ همونیه که نیاز به تعمیر داره و باید خرجش کنی.
🔹کاری که ازش لذت میبری؛ همونیه که باید استرسش رو هم تحمل کنی.
🔸همسری که برای زندگی انتخاب میکنی؛ همونیه که باهاش به اختلاف میخوری و دعواتون میشه.
🔹بچهای که با شیرینکاریاش عشق میکنی؛ همونیه که خرابکاری بهبار میاره و اضطراب آیندهاش رو داری.
💢هر چیزی و هر کسی که بهت حال خوبی میده، لازمه نقصهاشو هم بپذیری!
🔺اینطوری حال خوبت حفظ میشه.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#پندانه
🔸به خودت نگاه کنی خداشناس میشوی
از یه متخصص ارتوپد سوال شد:
چطوری خدا رو شناختی؟
گفت:
کنار دریا، مرغابیای رو دیدم که پاش شکسته بود. اومد پاش رو داخل گلهای رس مالید، بعد به پشت خوابید و پاش رو سمت نور خورشید گرفت تا خشک شد. اینطوری پای خودشو گچ گرفت!
فهمیدم خدایی هست که به او آموزش داده.
به خودت نگاه کنی، خداشناس میشی. مغرور نشو.
وقتی پرندهای زنده است مورچه رو میخوره، وقتی میمیره مورچه اونو میخوره.
شرایط بهمرور زمان تغییر میکنه، هیچوقت کسی رو تحقیر نکن، شاید امروز قدرتمند باشی اما زمان از شما قدرتمندتره.
یک درخت، هزاران چوب کبریت رو میسازه اما وقتی زمانش برسه، یک چوب کبریت میتونه هزاران درخت رو بسوزونه.
پس خوب باشیم و خوبی کنیم...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
*شاید گِرِه گاه ما نفرت باشه. نفرت، مانع تحقق خیر و صلاحمون میشه
هر چی بیشتر نفرت بورزیم اون رو در خودمون قوی تر میکنیم و تو ذهن خودمون شیاری از نفرت حکاکی میکنیم که خودشو تو حالت دائمی چهره مون نشون میده
اونوقته که مردم ازمون فراری میشن و هزاران فرصت طلایی رو که هر روز انتظارمون رو میکشه از دست خواهیم داد.
پس گِرِه گاه مونن رو پیدا کنیم (چه بسا بیش از یدونه گره گاه داشته باشیم) تا اَلوارای موفقیت و خوشبختی و وفور نعمت، شتابان از رودخونه به سمتموم سرازیر بشه..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#پندانه
#زشتی_و_زیبایی
✨روزی، آدم نادانی كه صورت زیبایی داشت، به « افلاطون» كه مردی دانشمند بود، گفت: ” ای افلاطون، تو مرد زشتی هستی”.
افلاطون گفت: « عیبی كه بود گفتی و آن را به همه نشان دادی، اما آنچه كه دارم، همه هنر است، ولی تو نمی توانی آن را ببینی. هنر تو، تنها همین حرفی بود كه گفتی، بقیه وجود تو سراسر عیب است و زشتی.
بدان كه قبل از گفتن تو، خود را در آینه دیده بودم و به زشتی صورت خودم پی برده بودم. بعد از آن سعی كردم وجودم را پر از خوبی و دانش كنم تا دو زشتی در یك جا جمع نشود.
تو مردی زیبارو هستی، اما سعی كن با رفتار و كارهای زشت خود، این زیبایی رابه زشتی تبدیل نكنی”.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
یاد بگیریم
باهم باشیم
بدون تصاحب یکدیگر
همنوا باشیم
بدون تصرف اندیشه یکدیگر
همراه باشیم
بدون خدشه دار کردن راه یکدیگر
همکار باشیم
بدون دخالت در کار یکدیگر
همدل باشیم
بدون راهیابی به راز یکدیگر
همنشین باشیم
بدون تجاوز به مرزهای یکدیگر
خلاصه : مهربان باشیم فقط همین
امروز و هر روزمان یادمان باشد همیشه :
مرنج و مرنجان
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_افسون
#قضاوت_ممنوع
#پارت_صد_ده
سلام افسون هستم ازیه خانواده ی۶نفره که دوتابرادردارم یه خواهر
از اینکه میدیدم رابطه ی پدرومادرم خوب شد خیلی خوشحال بودم حداقل ازاین بابت دیگه عذاب وجدان نداشتم وخودم رو سرزنش نمیکردم که بخاطرمن ازهم دورشدن..پدرم شده بودهمون ادم سابق انقدربهم محبت میکردکه گاهی ازش خجالت میکشیدم وجالب بودبچه هام اصلاباهاش غریبی نمیکردن خیلی زودبهش وابسته شدن ازسرکولش بالامیرفتن بابابزرگ ازدهنشون نمی افتاد.پدرمم خیلی دوستشونداشت هردفعه میرفت بیرون کلی براشون خرت پرت میخرید..تواون روزهای سخت بیماریم تنهاآروزم این بودکه یکباردیگه برم مشهد زیارت وزهراخانم روببینم..یه روزکه بانجمه حرف میزدیم گفتم کاش میشدبرم مشهدمامانم تاحرفم روشنیدگفت اگرتوانایی سفرروداری میتونم به بابات بگم بریم ازخداخواسته گفتم اره میتونم ترخدابه بابابگو..هرچندحالم خیلی خوب نبود..امانمیخواستم فرصت زیارت روازخودم بگیرم..مادرم وقتی موضوع روبه پدرم گفت اولش مخالفت کردبخاطرحال من اما وقتی مادرم گفت ببریمش شایدامام رضا شفاش بده بابام کوتاه امد.
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
ﺍﺯ ﺭﻭﺍﻧﺸﻨﺎﺳﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: بﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻟﮕﻮ ﺑﺮﺍﯼ ﭘﯿﺮﻭﯼ در زندگی ﭼﯿﺴﺖ؟ ﮔﻔﺖ: ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺍﻟﮕﻮ ﻫﺴﺘﻨﺪ، ﮔﻔﺘﻨﺪ: ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﮐﻪ ﻫﯿﭻ ﻧﻤﯽﺩﺍﻧﻨﺪ!
ﮔﻔﺖ: ﺳﺨﺖ ﺩﺭ ﺍﺷﺘﺒﺎﻫﯿﺪ، ﮐﻮﺩﮐﺎﻥ ﺷﺶ ﺧﺼﻮﺻﯿﺖ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﮐﻪ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﻫﯿﭻﮔﺎﻩ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ.
ﺍﻭﻝ ﺍﯾﻨﮑﻪ: ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺑﯽﺩﻟﯿﻞ ﺷﺎﺩ ﻫﺴﺘﻨﺪ.
ﺩﻭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ: ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺳﺮﺷﺎﻥ ﺑﻪ ﮐﺎﺭﯼ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺍﺳﺖ.
ﺳﻮﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ: ﻭﻗﺘﯽ ﭼﯿﺰﯼ ﺭﺍ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻨﺪ، ﺗﺎ ﺑﺪﺳﺖ ﻧﯿﺎﻭﺭﻧﺪ ﺩﺳﺖ ﺍﺯ ﺍﺻﺮﺍﺭ ﺑﺮ ﻧﻤﯽﺩﺍﺭﻧﺪ.
ﭼﻬﺎﺭﻡ ﺍﯾﻨﮑﻪ: ﺑﻪ ﻫﯿﭻ ﭼﯿﺰ ﺩﻝ ﻧﻤﯽﺑﻨﺪﻧﺪ.
ﭘﻨﺠﻢ ﺍﯾﻨﮑﻪ: ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﺩﻋﻮﺍ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﺳﺮﯾﻊ ﺁﺷﺘﯽ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻫﻢ ﮐﯿﻨﻪ ﺑﻪ ﺩﻝ ﻧﻤﯽﮔﯿﺮﻧﺪ
و ﺷﺸﻢ ﺍﯾﻨﮑﻪ ﺑﻪ ﺭﺍﺣﺘﯽ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ.
پس کودکانه زندگی کنید!
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی 📚✍🏻
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد