داستان_زندگی_اعضای کانال
#پارت_سی_دوم
برای دومین بارم بود مهر #طلاق میومد روی شناسنامه ام.....
همه من رو نحس میخوندن
اسم من فیروزه است
ابوذر که فهمید میخوام حرف بزنم اونم رفت داخل حالا من مونده بودم و ابراهیم ....
ابراهیم اومد نزدیکتر و ارومتر گفت فیروزه صدام رو میشنوی یا نه ،فیروزه من بدون تو نمیتونم...
محمد رو گرفتم خودم رو باهاش سرگرم کردم
ابراهیم ادامه داد ،فیروزه اون خونه بدون تو برام رنگی نداره
ببین بچه ات رو ،دوست نداری بالا سرش باشی؟
بازم اومد نزدیکتر و گفت تو مادر بچه ی منی جات ..... خواست دستمو بگیره که تندی بلند شدم و گفتم آره من مادر بچه ات م ولی زن تو دیگه نیستم
هنوز یادت رفته مثل جنی ها شدی و از خونه ات پرتم کردی بیرون ؟تو آدم با ثباتی نیستی ،من نمیتونم با ادم بی ثبات زندگی کنم
من نمیتونم یه شب اینجا یه شب اونجا رو تحمل کنم
نمیتونم زیر حرفای مرضیه کمر خورد کنم
از شدت عصبانیت و ناراحتی دستام داشت میلرزید
مامان شریفه اروم از پله ها اومد پایین و رو به ابراهیم گفت حرفای فیروزه رو که شنیدی الان میتونی بری این دختر دیگه شیری نداره که به پسرت بده خشک شده
ابراهیم اروم اومدجلو و گفت محمدپیشت بمونه امشب
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد