eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
37.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1 فایل
اتفاقات عبرت آموز زندگیتون رو بگین به اشتراک بزاریم👇🏻☺️ هر گونه کپی و ایده برداری از کانال وبنرها و ریپ ها حرام و پیگرد قانونی دارد .... تبلیغات 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1587085673C0abe731c1e مدیر @setareh_ostadi
مشاهده در ایتا
دانلود
در جهانتون با عشق رفتار کنید؛عاجزانه دنبال کار نگردید؛عاجزانه دنبال روابط عاشقانه نباشید؛عاجزانه دنبال پول و درآمد نباشید!با شادی و اشتیاق جستجو کنید و لبریز از حس سپاسگزاری باشید. اگه فقط به جنبه مثبت شغل الانتون تمرکز کنید، اگه برای همین مقدار درآمدی که الان دارید از خدا تشکر کنید؛ اگه فقط به خصوصیات مثبت طرف رابطه تون توجه کنید،اونوقته که میتونید قدم در راه شغل عالی ، درآمد عالی و رابطه ای عالی بذارید. ارتعاشتونو بر پایه «عشق و خواستن» قرار بدید تا جهان با درخواست شما همراه بشه. ما مخلوقات قدرتمندی هستیم؛عاجز نیستیم! ما نمادی از شکوه وعظمت خداوند هستیم. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
اسمم مونسه دختری از ایران علی گفت بهت قول میدم دراولین فرصت برمیگردیم همینجا،،وبرات توی شهرخونه بگیرم اینجازندگی کنیم..شاید اولش برات سخت باشه که بخوای توی روستازندگی کنی اونم باآدمهای که شناختی ازشون نداری وتوبراشون غریبه هستی،وازنظرفرهنگی شایدیه کم فاصله بینمون باشه..ولی بدون من ومادرم پشتت هستیم وتنهات نمیذاریم..واقعابرام سخت بودکه برم وتوی روستازندگی کنم ولی حمایت علی خیالم رویه کم راحت کرد..علی گفت راستی مونس یه چیزدیگه ای هم میخوام بهت بگم..اینکه ازگذشته توفقط من ومادرم خبرداریم وهیچ کس چیزی راجع به گذشته ات نمیدونه..وقتی نگاه نگران من رودیدبه خودش جسارت دادو دستام روگرفت گفت نگران نباش من خودم همه چی رودرست میکنم بهم اعتمادکن..چاره ای غیرکوتاه امدن نداشتم گفتم باشه هرچی توبگی..علی باخوشحالی لبخندی بهم زدگفت من دارم میرم جای من ازلیلاوعباس هم خداحافظی کن فرداشب میبینمت و بلندشد رفت..واسه دفعه اول حس خوبی به علی پیداکردم...اون شب خیلی اروم شده بودم وبه خودم قول دادم امین رواززندگیم پاک کنم وامیدداشته باشم به روزهای خوب کنارعلی وباخیال راحت چشمام روبستم خوابیدم..... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🔥چرا غیبت می‌کنیم؟ 🍀 طبق حدیثی از امام صادق (ع) دلایل غیبت 10 مورد است که برخی را اشاره می کنیم: 🔅1- از کسی ناراحتیم برای خاموش کردن خشم خود از او غیبت می کنیم. 🔅2- برای کمک به افرادی خاص غیبت می کنیم.(مثال پدرمان از خواهرمان بدش می آید برای خودشیرینی نزد پدر و کمک به روحیات او ، ما هم غیبت خواهرمان را می کنیم و به جمع شیطان می پیوندم.) 🔅3- گاهی در جمعی از کسی غیبت می کنند ما هم برای این که نشان بدهیم چیزی می دانیم و دانا هستیم از فرد مورد خاصی شروع به غیبت می کنیم. 🔅4- گاهی وقتی به کسی حسودی می کنیم غیبتش می کنیم. مثال کسی خانه ای خریده که ما به آن حسودی می کنیم و ما سعی میکنیم از او غیبت کنیم . 🔅5- گاهی برای این که جمعی را بخندانیم و مزه بریزیم ، غیبت می کنیم و اصطلاحا ریشه غیبت از استهزا است. 🔅6- گاهی برای این که خود را انسان پاکی نشان دهیم ، عیب دیگران را غیبت و مثال می زنیم. پس ریشه ای برای غیبت می شود... ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🟣 پنج مهارت لازم برای زندگی پنج مهارتی هست که یادگرفتنشان به زندگی بهترتان کمک می‌کنند؛ مهارت‌هایی که هم سخت و هم آسان‌اند و همین تضاد عجیبشان است که گاهی خیلی از ما را دچار چالشی سخت برای آموختنشان می‌کند: ❶ سکوت واژه‌ای که هزاران قصه پشت خودش دارد. شاید باورش سخت باشد اما سکوت و خودداری وقت خشم؛ سکوت درباره چیزهایی که نمی‌دانیم واقعا مهارت بزرگی است که آموختنش حتما بر دانایی‌تان می‌افزاید. ❷ هوش هیجانی کمکتان می‌کند زندگی عاطفی، اجتماعی و کاری بسیار بهتری داشته باشید. ❸ مدیریت زمان و بهترین استفاده از لحظات زندگی ⁣❹ مهارت خوب گوش دادن؛ بسیاری وقت‌ها فقط فکر می‌کنیم شنونده خوبی هستیم. درواقع اغلب مشغول فکر کردن به چیزی هستیم که خودمان می‌خواهیم بگوییم. ❺ قدرت «نه گفتن» مهارت واقعا مهمی است که بار زیادی از استرس و فشارتان را کم خواهد کرد... ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
اسمم مونسه دختری از ایران اون زمان شبهاکه میخوابیدم بخاطرامنیتی که توخونه لیلا باوجودعباس احساس میکردم دراتاقم روقفل نمیکردم وترسی ازدزد نداشتم..توی خواب حس کردم یه دست داره موهام رونوازش میکنه،ازترس سریع مثل جن زده هاازخواب پریدم توجام نشستم..هوا روشن شده بود‌ونوربه چشمم میخورد،چشمام رو ریزکردم تابهترببینم..واون چیزی روکه روبه روم میدیدم باورنمیکردم،،مادرم کنارم نشسته بود...باز لال شده بودم بغلم کرد گریه میکرد و میگفت مونسم دختر خوشگلم چقدربزرگ شدی،،خودم رو از بغلش کشیدم بیرون ازترس شروع کردم جیغ زدن که لیلابچه بغل سریع امدتواتاق،،بچه رودادبه مادرم گفت بریدبیرون بهتون گفتم اینجوری نمیشه...لیلا امدسفت بغلم کردگفت اروم باش نترس...بخداقرارنیست اتفاق بدی بیفته من هستم،گفتم چرا امدن حتمامیخوان من روبه زورببرن قرارچه بلای سرم بیارن..لیلا گفت مونس زری به مادرت ادرس داده خواسته ایندفعه توی ازدواجت تنها نباشی مادرت باآقات امدن...خیلی پشیمونن نمیخوان بهت اسیبی برسونن خیالت راحت حرفشون روگوش کن ویادت نره ایندفعه تنهانیستی..... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🟣 نکاتی که خانم ها باید به آن توجه کنند: - به مادر و خواهر همسرتان به چشم یک زن نگاه کنید و بدانید که آنها هم سختی ها و مشکلات یک زن را دارند . - از همسرتان نزد خانواده اش بدگویی نکنید - در حضور اقوام ، دوستان و آشنایان خود و همسرتان صریح بگویید که همسر و زندگی تان را دوست دارید - دوست دارند مانند پادشاه با آنها رفتار کنید با همسرتان مثل پادشاه رفتار کنید تا مانند ملكه با شما رفتار کند - هیچوقت از همسرتان به طور مستقیم انتقاد نکنید. - زمانی‌ که از همسرتان رضایت دارید و او مرد ایده آل شماست ،به این فکر کنید که او دست پرورده ی والدین خود است لذا همیشه قدردان آنها باشید. ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
یه روز به همسرم گفتم : «همیشه برای من سوال بوده که چرا تو همیشه ابتدا سر و ته سوسیس را با چاقو می‌زنی، بعد آن را داخل ماهیتابه می‌اندازی! » او گفت: «علتش را نمی‌دانم ؛این چیزی است که وقتی بچه بودم، از مادرم یاد گرفتم.» چند هفته بعد وقتی خانواده همسرم را دیدم، از مادرش پرسیدم که ؛ چرا سر و ته سوسیس را قبل از سرخ کردن، صاف می‌کند ؟ او گفت: «خودم هم دلیل خاصی برایش نداشتم هیچ‌وقت، اما چون دیدم مادرم این کار را می‌کند، خودم هم همیشه همان را انجام دادم.» طاقتم تمام شد و با مادربزرگ همسرم تماس گرفتم تا بفهمم که چرا سر و ته سوسیس را می‌زده ؟! او وقتی قضیه را فهمید، خندید و گفت : «در سال‌های دوری که از آن حرف می‌زنی، من در آشپزخانه فقط یک ماهیتابه کوچک داشتم و چون سوسیس داخلش جا نمی‌شد، مجبور بودم سر و ته آن را بزنم تا کوتاه‌تر شود... همین !!! » ما گاهی به چیزهایی آداب و رسوم می‌گوییم که ریشه آن اتفاقی مانند این داستان است! ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
اسمم مونسه دختری از ایران باحرفهای لیلاترسم ریخت مادرم امدتو ایندفعه من بغلش کردم باصدای بلندشروع کردم گریه کردن..مادرم قربون صدقه ام میرفت باهام گریه میکرد نمیدونم چقدرتوبغلش زارزدم که اقاجان روبالاسرم دیدم..اونم چشماش خیس اشک بودنشست کنارم میگفت مونس منوببخش من خودم الان دختردارشدم ومیدونم چه ظلمی رودرحق توکردم بیا از‌ سر تقصیرات من بگذر..اون لحظه هیچ کینه ای ازش نداشتم دستاش روگرفتم خودم روانداختم توبغلش چقدردلم امنیت پدرم رو میخواست..ماسه تا ساعتها کنار هم گریه کردیم ازگذشته گفتیم..مادرم گفت مونس امدم ایندفعه درحقت مادری کنم یادکارپروانه افتادم سکوت کردم..قرار بود اونم درحقم مادری کنه..مادرم گفت من درحق تو وپروانه کوتاهی کردم ومیخوام بعدازسرسامان دادن تو با اقات برم سراغ پروانه و هر جور شده ازدلش دربیارم ولی اول میخوام شاهد خوشبختی توباشم اونم بامردی که خودت انتخاب کردی..میخوام حمایتت کنم،،لیلا توحرف مادرم پریدگفت مونس احتیاج به حمایت مالی نداره وبرای خریدن جهیزیه هیچ مشکلی نداره..باتعجب نگاهش کردم من پولی نداشتم چه طوراون این حرف رومیزد... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌱🌱🌱 هیزم شکن پیری از سختی روزگار وکهولت ، پشتش خمیده شده بود.مشغول جمع کردن هیزم از جنگل بود. آن قدر خسته ونا امید شده بود که دسته هیزم را به زمین گذاشت وفریاد زد: دیگر تحمل این زندگی را ندارم،کاش همین الان مرگ به سراغم می آمد ومرا با خود می برد.همین که این حرف از دهانش خارج شد، مرگ به صورت یک اسکلت وحشتناک ظاهر شد و به او گفت: چه می خواهی ای انسان فانی؟شنیدم مرا صدا کردی. هیزم شکن پیر با صدایی لرزان جواب داد:ببخشیدقربان، ممکن است کمک کنید تا من این دسته هیزم را روی پشتم بگذارم. گاهی ماازاینکه آرزوهایمان برآورده شوند،سخت پشیمان خواهیم شد پس مواظب باشیم که چه آرزویی می کنیم چون ممکن است بر آورده شود وآن وقت... تفکر خود را تغییر دهید تا زندگی شما تغییر کند... ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
‹‹ تکنولوژی فکر ›› ﺭﻭﺯﯼ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺑﺎ ﻫﻢ بحث شاﻥ ﺷﺪ! ﻣﺎﺭ ﻣﯿﮕﻔﺖ: ﺍﻧﺴﺎﻧﻬﺎ ﺍﺯ ﺗﺮﺱِ ﻇﺎﻫﺮ ﺧﻮﻓﻨﺎﮎِ ﻣﻦ ﻣﯿﻤﯿﺮﻧﺪ؛ ﻧﻪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻧﯿﺶ ﺯﺩﻧﻢ! ﺍﻣﺎ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﻤﯽ ﭘﺬﯾﺮﻓﺖ. ﻣﺎﺭ، ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﺣﺮﻓﺶ، ﺑﻪ ﭼﻮﭘﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ ﺑﻮﺩ؛ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺷﺪ ﻭ ﺭﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﺍﻭ ﺭﺍ ﻣﯽ ﮔﺰﻡ ﻭ ﻣﺨﻔﯽ ﻣﯿﺸﻮﻡ؛ ﺗﻮ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮﺵ ﺳﺮ ﻭ ﺻﺪﺍ ﻭ ﺧﻮﺩﻧﻤﺎﯾﯽ ﮐﻦ! ﻣﺎﺭ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺭﺍ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﭘﺮﻭﺍﺯ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﺎﻻﯼ ﺳﺮ ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻧﻤﻮﺩ. ﭼﻮﭘﺎﻥ ﻓﻮﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﯼ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻟﻌﻨﺘﯽ! ﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻣﮑﯿﺪﻥ ﺟﺎﯼ ﻧﯿﺶ ﻭ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﺯﻫﺮ ﮐﺮﺩ. ﻣﻘﺪﺍﺭﯼ ﺩﺍﺭﻭ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺯﺧﻤﺶ مرهم کرد ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﯼ ﺑﻬﺒﻮﺩ ﯾﺎﻓﺖ. چندی گذشت و ﺳﭙﺲ ﻣﺎﺭ ﻭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﻘﺸﻪ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪ: ﺍﯾﻨﺒﺎﺭ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻧﯿﺶ ﺯﺩ ﻭ ﻣﺎﺭ ﺧﻮﺩﻧﻤﺎﯾﯽ ﮐﺮﺩ! ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺍﺯ ﺧﻮﺍﺏ ﭘﺮﯾﺪﻭ ﻫﻤﯿﻦ ﮐﻪ ﻣﺎﺭ ﺭﺍ ﺩﯾﺪ، ﺍﺯ ﺗﺮﺱ ﭘﺎ ﺑﻪ ﻓﺮﺍﺭ ﮔﺬﺍﺷﺖ! ﺍﻭ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻭﺣﺸﺖ ﺍﺯ ﻣﺎﺭ، ﺩﯾﮕﺮ ﺯﻫﺮ ﺭﺍ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﻧﻨﻤﻮﺩ! ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯ ﺑﻌﺪ، ﭼﻮﭘﺎﻥ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﻣﺎﺭ ﻭ ﻧﯿﺶ ﺯﻧﺒﻮﺭ ﻣﺮﺩ...!!! 🌱ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ از ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﻫﺎ ﻭ ﮐﺎﺭﻫﺎ ﻧﯿﺰﻫﻤﯿﻨﮕﻮﻧﻪ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺍﻓﺮﺍﺩ ﻓﻘﻂ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﺗﺮﺱ ﺍﺯ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﺎﺑﻮﺩ ﻣﯿﺸﻮﻧﺪ. 🌱بیشتر ﻣﻮﺍﻇﺐ باورها و ﺗﻠﻘﯿﻦ ﻫﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ مان ﺑﺎﺷﯿم! ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
🌟🌙 شـــــــــب🌙🌟 ⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی پسر جوابش را نگرفت ولي باز به تمرينش ادامه داد. چند ماه بعد استاد پسر را به اولين مسابقه برد. پسر در اولين مسابقه برنده شد. پدر و مادرش که از پيروزي بسيار شاد بودند، به شدت تشويقش مي کردند.پسر در دور دوم و سوم هم برنده شد تا به مرحله نهايي رسيد. حريف او يک پسر قوي هيکل بود که همه را با يک ضربه شکست داده بود. پسر مي ترسيد با او روبرو شود ولي استاد به او اطمينان داد که برنده خواهد شد. مسابقه آغاز شد و حريف يک ضربه محکم به پسر زد. پسر به زمين افتاد و از درد به خود پيچيد. داور دستور قطع مسابقه را داد. ولي استاد مخالفت کرد و گفت: «نه ، مسابقه بايد ادامه يابد».پس از اين دو حريف باز رو در روي هم قرار گرفتند و مبارزه آغاز شد، در يک لحظه حريف اشتباهي کرد و پسر با قدرت او را به زمين کوبيد و برنده شد! پس از مسابقه پسر نزد استاد رفت و با تعجب پرسيد: «استاد من چگونه حريف قدرتمندم را شکست دادم؟» استاد با خونسردي گفت: «ضعف تو باعث پيروزي ات شد! وقتي تو آن فن هميشگي را با قدرت روي حريف انجام دادي تنها راه مقابله با تو اين بود که دست چپ تو را بگيرد در حالي که تو دست چپ نداشتي ». ✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی📚✍🏻 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 🌸 صبحتون 💓پراز زیبـایی 🌸روزتون پرانـرژی 💓چهره تون شاد و خندون 🌸لبتون پراز تبسم 💓قلب تون پر از نور الهی 🌸و زندگیتون پراز 💓رحمت و نعمت الهی 🍃سلام، صبح بخیر ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈