#داستان
ﺑﺮﮔﻪﺍﯼ ﺩﺭ ﺧﻴﺎﺑﺎﻥ ﻧﺼﺐ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺭﻭﯼ ﺁﻥ ﺍﯾﻦ ﺟﻤﻠﻪ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ :
ﻣﺒﻠﻎ 20 ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺭﺍ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩﺍﻡ ﻭ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ ﺯﯾﺮﺍ ﻫﺰﯾﻨﻪ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻧﺪﺍﺭﻡ، ﻫﺮ کس ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﺑﯿﺎﺭﻩ ﺑﻪ فلان ﺁﺩﺭﺱ ﮐﻪ ﺷﺪﯾﺪﺍ ﺑﻪ ﺁﻥ ﻧﯿﺎﺯ ﺩﺍﺭﻡ .
ﺷﺨﺼﯽ ﺑﺮﮔﻪ ﺭﺍ ﻣﯽ ﺑﯿﻨﺪ ﻭ ﻣﺒﻠﻎ 20 ﻫﺰﺍﺭ ﺗﻮﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺟﯿﺒﺶ ﺑﯿﺮﻭﻥ ﻣﯽﺁﻭﺭﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺁﺩﺭﺱ ﻣﻰﺑﺮﺩ .
ﻣﯽﺑﯿﻨﺪ ﭘﯿﺮﺯﻧﯽ ﺳﺎﻛﻦ ﻣﻨﺰﻝ ﻫﺴﺖ .
ﺷﺨﺺ ﭘﻮﻝ ﺭﺍ ﺗﺤﻮﻳﻞ ﻣﻴﺪﻫﺪ، ﭘﯿﺮﺯﻥ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻰﻛﻨﺪ ﻭ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ:
ﺷﻤﺎ ﻧﻔﺮ ﺩﻭﺍﺯﺩﻫﻤﯽ ﻫﺴﺘﯿﺪ ﮐﻪ ﺁﻣﺪﯾﺪ ﻭ ﺍﺩﻋﺎ ﻣﻴﻜﻨﻴﺪ ﭘﻮﻟﻢ ﺭﺍ ﭘﻴﺪﺍ ﻛﺮﺩﻩﺍﻳﺪ .
ﺟﻮﺍﻥ ﻟﺒﺨﻨﺪﻯ ﺯﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﺧﺮﻭﺟﯽ ﺣﺮﮐﺖ ﻛﺮﺩ، ﭘﻴﺮﺯﻥ ﻛﻪ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﮔﺮﻳﻪ ﻣﻴﻜﺮﺩ ﮔﻔﺖ : ﭘﺴﺮﻡ، ﻭﺭﻗﻪ ﺭﺍ ﭘﺎﺭﻩ ﻛﻦ، ﭼﻮﻥ ﻣﻦ ﻧﻪ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﻡ ﻭ ﻧﻪ ﺳﻮﺍﺩ ﻧﻮﺷﺘﻨﺶ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﻡ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻫﻤﺪﺭﺩﻯ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﻣﻦ، ﻣﻦ ﺭﺍ ﺩﻟﮕﺮﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺯﻧﺪﮔﻰ ﺍﻣﻴﺪﻭﺍﺭ ﻛﺮﺩ ﻭ ﺍﻳﻦ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﺧﻴﺮ ﺩﻧﻴﺎ ﺑﺮﺍﻯ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ .
ﻫﺮ ﮐﺠﺎ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﻫﺴﺖ، ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ ﻫﺴﺖ...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_الهام
#دعا_نویس
#پارت_پنجاه_دو
الهام متولد سال ۶۷هستم...
مامان رو کاناپه تا صبح نخوابید..اون شب ما هم نتونستیم درست بخوابیم..مامان گاهی برای عشق ما گریه میکرد..صبح زود مامان هاشم رو بیدار کردو گفت:یواشکی برو خونتون پیش معصومه..هاشم که مستی از سرش پریده بود گفت:زن دایی میشه چند دقیقه منو الهام تنها بزارید..؟؟قول میدم کاریش نداشته باشم..مامان رفت اشپزخونه و تنهامون گذاشت..هاشم گفت:دیوانه وار عاشقتم..هیچ وقت منو فراموش نکن..چیزی نگفتم و در رو باز کردم وقتی دیدم کسی نیست به هاشم گفتم:بیا برو..هاشم که رفت ،نشستم گریه کردم ،مامان گفت:اگه پای بچه این وسط نبود شاید کمکت میکردم..اما اون بچه قلب و روح داره....
زندگی برام بی معنی و بی مفهوم شده بود..عین آدم آهنی شده بودم..اکثر اوقات صدای داد وبیدادها و دعواهای هاشم و معصومه تو ساختمون میپیچید و هاشم بزرگترا رو نفرین میکرد..مادربزرگ میگفت:بچه بدنیا بیاد مهر معصومه هم به دل هاشم میفته چون مادر بچه اشه...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✨آهنگری با وجود رنجهای متعدد و بیماری اش عمیقا به خدا عشق می ورزید. روزری یکی از دوستانش که اعتقادی به خدا نداشت،از او پرسید:تو چگونه می توانی خدایی را که رنج و بیماری نصیبت می کند، را دوست داشته باشی؟
💥آهنگر سر به زیر اورد و گفت: وقتی که میخواهم وسیله آهنی بسازم،یک تکه آهن را در کوره قرار می دهم.سپس آنرا روی سندان می گذارم و می کوبم تا به شکل دلخواه درآید.اگر به صورت دلخواهم درآمد،می دانم که وسیله مفیدی خواهد بود،اگر نه آنرا کنار میگذارم.
👌همین موضوع باعث شده است که همیشه به درگاه خدا دعا کنم که خدایا ، مرا در کوره های رنج قرار ده ،اما هیچ وقت کنار نگذار..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🔆 #پندانه
🔔زنگولهای بر گردن
▪️میگویند آقامحمدخان قاجار علاقه خاصی به شکار روباه داشته. تمام روز را در پی یک روباه میتاخته، بعد آن بیچاره را میگرفته و دور گردنش، زنگولهای آویزان کرده و آخر رهایش میکرده.
▪️تا اینجا ظاهراً مشکلی نیست. البته که روباه بسیار دویده، وحشت کرده اما زنده است؛ هم جانش را دارد، هم دُمش و هم پوستش. میماند آن زنگوله.
▪️از این به بعد روباه هرجا که برود زنگوله در گردنش صدا میکند. دیگر نمیتواند شکار کند چون صدای زنگوله، شکار را فراری میدهد. بنابراین گرسنه میماند. صدای زنگوله، جفتش را هم فراری میدهد پس تنها میماند. از همه بدتر، صدای زنگوله، خود روباه را آشفته میکند و آرامش را از او میگیرد.
▪️این همان بلایی است که انسان امروزی سر ذهن پر تَنشِ خود میآورد و فکر و خیال رهایش نمیکند.
▪️زنگولهای از عادتها، خلقیات و افکار منفی، دور گردنش قلاده میکند بعد خودش را گول میزند و فکر میکند که آزاد است ولی نیست. برده افکار و رفتار خودش شده و هرجا برود آنها را با خودش میبرد. آن هم با چه سر و صدایی، درست مثل سر و صدای یک زنگوله.
❗️راستی هر یک از ما چقدر اسیر زنگوله هایمان هستیم؟ اصلاً از وجودشان آگاهیم ..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب🌙🌟
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
پادشاهی در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد، هنگام بازگشت، سرباز پیری را دید که با لباسی اندک در سرما نگهبانی میداد، از او پرسید: آیا سردت نیست؟ نگهبان پیر گفت: چرا ای پادشاه؛ اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
پادشاه گفت: من الان داخل قصر میروم و میگویم یکی از لباسهای گرم مرا را برایت بیاورند.
نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. پادشاه اما به محض ورود به داخل قصر، وعدهاش را فراموش کرد، صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالی قصر پیدا کردند، در حالی که در کنارش با خطی ناخوانا نوشته بود: ای پادشاه! من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل میکردم، اما وعده لباس گرم تو، مرا از پای درآورد.
مواظب وعده هایی که میدهیم باشیم!
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی 📚✍🏻
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌱 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید🌱
🗓 امروزچهارشنبه↯
☀️ ۱۴دی ۱۴۰۲
🌙 ۲۱جمادی الثانی ۱۴۴۵
🌲 ۴ژانویه ۲۰۲۴
📿 ذکر روز :
لااله الاالله الملک الحق المبین
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
صبح یعنی آغاز
فرصت شادی و لبخند و امید
صبح یعنی امروز
سهمی از زندگی و عشق از آن خود توست
لحظه را قدر بدان
تا بخواهی، زندگانی زیباست
سلام صبح بخیر
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
9.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این متن زیبارو تقدیم کن به بهترین های زندگیت ...
من برای تمام آدمها حالِ خوب آرزو میکنم
من برای تمام آدمها آرزو میکنم که عاشق شوند، عاشق آدمها و چیزهای خوب؛
آرزو میکنم هر صبح که چشم باز کردند،
به اشتیاق هدفی لبخند بزنند،
تلاش کنند و امیدوار باشند به رسیدن...
آرزو میکنم همه یکنفر را داشتهباشند
که دوستشان داشتهباشد، که بگوید؛
نگران چیزی نباش، درستش میکنیم...
آرزو میکنم عمرها طولانی باشد و
زیستنها عمیق!
که آدمها عمیقا زندگی کنند.
آرزو میکنم روزی برسد که جهان پر باشد
از آدمهای خوشبختی که به بزرگترین
آرزوهاشان دستیافتهاند و در کمال آرامش
و بدون دغدغههای آزاردهنده، زندگی میکنند.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
6نوع انسان سمی که باید بدونید:
- شخصیت نق نقو: آنها به شما احساس تنش می دهند آنها شما رو بی دلیل پایین می آورند و مدام در حال نق زدن و درد دل کردن با شما هستند.
- شخصیت تعارفی: آنها اهل تعارف غیر واقعی هستن باهاشون راحت نیستی و این عدم همدلی شما رو در موقعیت های ناخوشایندی قرار می دهد.
- شخصیت بدبین: نگاشون به هر اتفاقی منفیه و بدترین حالت ممکن و در نظر بگیرید این افراد به مرور شما رو منفی میکنند تا حدی که رویاهاتو فراموش کنی.
- شخصیت منتقد: از شما در تصمیم گیری حمایت نمیکنه از هر حرکتی که انجام می دهید انتقاد میکند باعث میشه احساس کنید نمی توانید هیچ کاری را درست انجام دهید.
- شخصیت حسود: از موفقیت شما و بقیه ناراحت میشن صرف کردن اوقات با حسودها خطرناک است چون آنها به شما یاد می دهند موفقیت های خودتان را بی اهمیت بدونید.
- شخصیت قربانی: دیگران را برای بدشانسی سرزنش می کند مدام برای جلب توجه دیگران است بیشتر در مورد بهانه های خود برای شکست صحبت می کند.
چند تا از این ادما دورو برتون هستن؟
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_الهام
#دعا_نویس
#پارت_پنجاه_سه
الهام متولد سال ۶۷هستم
مادربزرگ میگفت:بچه بدنیا بیاد مهر معصومه هم به دل هاشم میفته چون مادر بچه اشه..برجستگی شکم معصومه دیده میشد و سارافونهای خوشگل میپوشید.میدونستیم بچه دختره..خرجشونو پدربزرگ و عمو میداد چون هاشم لج کرده بود و سرکار نمیرفت..همیشه خونه بود و میخوابید هر وقت خسته میشد میرفت کنار دوستاش و مست میومد خونه..همیشه وحشت داشتم تو عالم مستی اسم منو پیش معصومه بیاره..بالاخره درد معصومه شروع شد و با فریادهاش همه رفتیم پیشش و زن عمو آماده اش کرد تا ببره بیمارستان چون هاشم طبق معمول پیش دوستاش بود..معصومه گریه میکرد و از درد مثل یک مار به خودش میپیچیدو میگفت:دارم میمیرم،من سر زایمان میمیرم مامان،من میترسم..زن عمو هم دلداریش میداد و میگفت:نترس ،یکی دو ساعت دیگه دخترت بغلته..معصومه حالش خیلی بد بود،،مامان بزرگ از زیر قرآن رد کرد و مامان گفت:انشالله خیلی راحت زایمان کنی و ایه الکرسی خوند..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✨ پسری مادرش را بعد از درگذشت پدرش، به خانه سالمندان برد و هر لحظه از او عیادت میکرد.
یکبار از خانه سالمندان تماسی دریافت کرد که مادرش درحال جان دادن است پس باشتاب رفت تا قبل از اینکه مادرش از دنیا برود، او را ببیند.
از مادرش پرسید: مادر چه می خواهی برایت انجام دهم؟
مادر گفت: از تو میخواهم که برای خانه سالمندان پنکه بگذاری چون آنها پنکه ندارند و در یخچال غذاهای خوب بگذاری، چه شبها که بدون غذا خوابیدم.
فرزند با تعجب گفت: داری جان میدهی و از من این ها را درخواست میکنی و قبلا به من گلایه نکردی؟!
مادر پاسخ داد: بله فرزندم من با این گرما و گرسنگی خو گرفتم و عادت کردم
ولی میترسم وقتی فرزندانت در پیری تو را به اینجا می آورند، به گرما و گرسنگی عادت نکنی...
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
📚#تلنگر
🔸به یکدیگر رحم کنیم! خداوند بر ما رحم
میکند ...
اکنون چشمانت را ببند ...
و برای همه آنانی که آرزویی دارند ،
بخواه تا به خواسته هایشان برسند.
من برای تو از عمق وجودم دعا میکنم،
تا هر آنچه بر دلت نشسته به لطف خدا
برآورده شود.
تو هم دعا کن برای آرزوهای دیگران ...
آنــوقت خواهی دید که
چگونه گره زندگی ات گشوده میشود.
به خدایی که تو را باور دارد ،
اعتماد داشته باش...
تو رسالتی عظیم بر دوش داری.
فقط دعا کافی نیست. حرکت کن
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد