eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
37.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1 فایل
اتفاقات عبرت آموز زندگیتون رو بگین به اشتراک بزاریم👇🏻☺️ هر گونه کپی و ایده برداری از کانال وبنرها و ریپ ها حرام و پیگرد قانونی دارد .... تبلیغات 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1587085673C0abe731c1e مدیر @setareh_ostadi
مشاهده در ایتا
دانلود
الهام متولد سال ۶۷هستم زن عمو گفت :الهام تو هم بیا..زود مانتو پوشیدم و سوار ماشین شدیم ..تو راه به هاشم پیام دادم :زودبیابیمارستان ،معصومه داره زایمان میکنه.زن عمو تو راه میگفت:نمیدونی چقدر از شوهر دادن معصومه پشیمونم،فکر میکردم بهتر از هاشم پیدا نمیشه،چون پدر و مادر پولدار داره،مثل من نیست که چشمم به دست اقاجون باشه..عموت هیچ وقت تن به کار نداد..فکر میکردم اگه دخترم به هاشم بره خوشبخت میشه.زن عمو اشکشو پاک کرد و ادامه داد:نمیدونستم هاشم عاشق یکی دیگه میشه و دختر منم بدبخت میشه..خلاصه رسیدیم بیمارستان و دختر معصومه بدنیا اومد.دوباره زنگ زدم هاشم که گوشیش خاموش بود..معصومه رو اوردند بخش...طفلک مثل یه میت شده بود،رنگ به رخسار نداشت(معصومه ریز نقش و ضعیف بود)...معصومه ناله میکرد..خانمی که همراه دخترش تخت بغلی بود از زن عمو سوال کرد:این بچه چند سالشه؟زن عمو گفت:۱۷-۱۸سالشه..خانمه گفت:مگه دخترت رو دستت مونده بود که زود شوهرش دادی ؟؟؟ ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
الهام متولد سال ۶۷هستم خانمه خبر نداشت که بیچاره معصومه از ۹سالگی بچگی نکرده و همش استرس شوهر وغیره رو داشت.معصومه منو نگاه کرد..سلام کردم و گفتم:مبارکت باشه عزیزم.معصومه گفت:الهام خیلی وحشتناک بود خیلیییی...فکر میکردم الان میمیرم.معصومه زد زیر گریه..گفتم:گریه نکن ،دختر خوشگلت بدنیا اومده.گفت:خیلی درد داشتم،خیلی سخت بود خیلی..من دیگه بچه دار نمیشم.با هق هق گفت:پس هاشم کو.؟گفتیم :الان میاد .بعداز چند دقیقه یه نوزاد خوشگل و زیبا که لای پتو پیچیده شده بود رو اوردند ،زیباترین نوزادی بود که تو عمرم میدیدم..اکثر نوزادها یه کم زشت میشند و رفته رفته خوشگل میشند اما نوزاد معصومه واقعا قشنگ بود..پرستار گفت:کمکش کنید تا به نوزادش شیر بده.معصومه ترسیده بود..بالاخره کمکش کردیم و دخترش شیر خورد.اون شب من پیش معصومه موندم..از هاشم همچنان خبری نبود..خانمه که همراه تخت بغلی بود گفت:پس شوهرش کو.گفتم:نمیدونم.گفت:حتما قهر کرده،مگه مجبورند تو این سن ازدواج کنند...فقط بهش بگو دیگه بچه دار نشه ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
الهام متولد سال ۶۷هستم.... فردا هاشم با قیافه و موهای ژولیده با یه دسته گل اومد..بعداز مرخص شدند عمه ولیمه ی خوبی گرفت و اسم بچه هانیه شد..من عاشق هانیه بودم خیلی داشت خوشگل‌تر میشد ،چند ماه گذشت ومن اصلا با هاشم برخوردی نداشتم.مشکلات روحی معصومه شروع شد..انگار افسردگی بعداز زایمان گرفته بود..مرتب گریه میکرد...سر بچه اش داد میکشید و فحشش میداد..دکتر براش قرص اعصاب نوشت و نصف بیشتر روز خواب بود،..هانیه رو بقیه نگه میداشتند..زن عمو میگفت:هاشم با دخترای دیگه دوست میشه و با زن‌های مطلقه مختلف رابطه داره...هاشم انگار گفته بود:حالا که نمیتونم به عشقم برسم میخواهم جوونی کنم..زن عمو میگفت:هاشم از رابطه های نامشروع خودش برای معصومه تعریف میکنه...برای اینکه اعصاب معصومه رو خرد کنه از تن و بدن اون خانمها مرتب تعریف میکنه.اشک تو چشمهام جمع شد.هاشم دیگه هاشم سابق نبود..دوسال تمام درس خوندم تا در رشته ی مورد علاقه ام یعنی پرستاری و همون شهر خودمون قبول شدم... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
الهام متولد سال ۶۷هستم... مامان جشن مفصلی گرفت و همه رو دعوت کرد..هانیه ی خوشگلم دو ساله شده بود..معصومه بهم میگفت:خوش به حالت الهام..کاش منم درس میخوندم..هاشم برای جشن نیومده بود از معصومه پرسیدم که کجاست.؟؟گفت:نمیدونم الان کنارکیه و چیکار میکنه.؟دلم برای معصومه میسوخت...چشماش پراز اشک شده بود..مهمونی تموم شدو همه رفتند..مامان گفت:خداروشکر موفقیتتو دیدم ،بابات هم حتما خوشحاله..یهو در زدند.رفتم در رو باز کردم اما کسی نبود..صدای بسته شدن در معصومه اینا اومد..میخواستم در رو ببندم که دیدم یه بسته و یه کارت تبریک جلوی در هست..برداشتم دیدم از طرف هاشمه..نوشته بود :قبولت مبارک تنها عشق زندگی من..داخل جعبه هم یه زنجیر و پلاک طلا که طرحش دو تا قلب کوچیک تو هم بود.مامان گفت:کادوی هاشمه..؟گفتم:اره..گفت:بهش پیام بده بیاد ببره .از جیب زن و بچه اش میدزده برای تو کادو میخره.؟؟بعداز دو سال هنوز فراموش نکرده.؟؟گفتم:باشه مامان جان .... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
الهام متولد سال ۶۷هستم...‌ مامان گفت:پیام بده فردا بیاد ازت بگیره گفتم:چشم مامان جان،فردا که از خونه داشتم میرفتم بیرون بهش پیام دادم:بیا کارت دارم.پیام داد :غروب قرار میزارم تا همدیگر رو ببینیم.به مامان گفتم که غروب میخواهد قراربزاره...گفت:فقط اونو بهش پس بده..غروب پیام داد :سر خیابون منتظرم بیا..رفتم سوار ماشینش شدم..گفت:سلام عشقم..بالاخره راضی شدی با من باشی..گفتم:بریم یه جای خلوت،ممکنه اینجا کسی مارو ببینه..کنار یه خیابون پارک کرد..جعبه رو از کیفم در اوردم و گذاشتم رو داشبورد..گفتم:اینو میبری میدی به معصومه،فقط اون زن لایق این کادو هست..هاشم سکوت کرده بود وچیزی نمیگفت..از سکوتش استفاده کردم و گفتم:هاشم چیکار داری میکنی با خودت و زندگیت؟؟امارتو دارم که از هیچ زن و دختری نمیگذری.؟؟گفت:اونا فقط بفکر پولی هستند که بهشون میدم..من هم میخواهم فقط جای خالی تورو احساس نکنم..فقط تو عشق واقعی منی..خودمم خسته شدم..... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
الهام متولد سال ۶۷هستم هاشم میگفت:از معصوم بدم میاد حتی هانیه رو هم دوست ندارم ،چون بچه ام از تو نیست دوستش ندارم،تازه دیشب معصومه میگفت بیا بازم بچه دار شیم..نمیدونم چی فکر میکنند.؟بعد هاشم دستمو گرفت و گفت:الهام تو خوشبختی..؟گفتم:اره...چرا معصومه رو طلاق نمیدی وقتی دوستش نداری..؟گفت:هزار بار ازش خواهش کردم اما هر بار تیغ رو برداشته و خواسته خودشو بکشه حتی بعضی وقتها میگه بخدا هانیه رو خفه میکنم.گفتم:هاشم !بخدا گناه داره نفرینش گریبانگیرت میشه..گفت:دیگه بدتر از این هم مگه داریم،.نه عشقی دارم و نه خونه و زندگی..نه شب دارم ونه روز.گفتم:با چند نفری.؟؟گفت:بخدا فقط با یه خانم بیوه هستم(ملیحه)یکساله صیغه اش کردم و یه دختر ۱۲ساله داره...گهگاهی هم زنی یا دختری به دلم بشینه..فقط با همون یه نفر همیشه هستم.گفتم:مراقب باش بیماری نگیری.گفت:مراقبم..چند وقت دیگه میخواهم دایمش کنم...ملیحه هم بفهمه با کسای دیگه هستم پوستمو میکنه..یه پول قلمبه بدم دفتر خونه بدون رضایت زنم عقد میکنند.... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
الهام متولد سال ۶۷هستم... از حرف های هاشم ناراحت شدم و سریع پیاده شدم..گفتم :گفت:باشه ،منم زود میرم چون تولد ملیحه است منتظرمه..گفتم:هاشم بخدا خیلی لجنی....خیلی کثیفی..زن وبچه ات تو خونه تنها هستند و عذاب میکشند تو فکر یکی دیگه ایی؟برگشتم خونه..خیلی عصبانی بودم..نمیدونستم چیکار کنم..به مامان چیزی نگفتم،هر چند همش میپرسید حالت خوبه.؟اون شب رو اصلا نخوابیدم ،باید کاری میکردم..ساعت ۲/۵نصف شب بود که هاشم برام عکس یه خانم خیلی خوشگل و جذاب و جاافتاده ایی رو که ارایش کامل داشت .هاشم زیر عکس نوشته بود :معرفی میکنم،عشق جدید و همسر اینده ام ملیحه جوون..الهام امشب شب رویایی بود برامون و حلقه ی ازدواج رو موقتادستش کردم تا زمانی که ازدواجمون رسمی بشه.عکس رو سیو کردم و بهش پیام دادم :خجالت نمیکشی؟؟حیا نمیکنی؟گفت:از چی خجالت بکشم؟زنمه..محرممه.میدونی چرا دوستش دارم ،برای این ملیحه رو دوست دارم که تو چهره اش تورو میبینم.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
الهام متولد سال ۶۷هستم... هاشم بعد گفت:الهام جون من برم چون ملیحه بیدار شه من پیشش نباشم عصبی میشه..بعد افلاین شد.خوابم نمیبرد..رفتم اتاق مامان دیدم خوابه...یواش در واحد رو باز کردم و رفتم بیرون تو راه پله ها..نگاه کردم دیدم معصومه انلاینه..براش نوشتم:بیداری؟در رو باز کن بیام پیشت..دیدم در بازه..رفتم داخل ومتوجه شدم معصومه وسط پذیرایی نشسته و اینقدر گریه کرده که چشماش پف کرده بود.گفتم:معصومه چی شده؟؟گفت:هاشم هنوز نیومده...هفته ایی دو شب (پنجشنبه و جمعه)میومد خونه که اونم امشب نیومده..نمیدونستم چی بگم..گفتم:گریه نکن هانیه بیدار میشه..گفت:میدونم با همون عشقشه و همیشه با یه زنه..گفتم:از کجا میدونی..؟گفت:هاشم برای عذاب دادن من همه کار میکنه،هفته ی پیش با دوستاش و اون زنه رفته بود شمال عکسشو برام فرستاده..گفتم:عکس رو ببینم..بهم نشون داد همون ملیحه بود..معصومه گفت؛:میبینی چقدر خوشگل و خوش هیکله..؟من پیش اون هیچم.گفتم:هاشم ولش میکنه مطمئن باش... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
الهام متولد سال ۶۷هستم معصومه گفت:اره ولش میکنه ،هه..من با یه دونه بچه حالا چیکار کنم ؟؟کجا برم،؟؟برم پیش زنه التماس کنم به زندگی من رحم کنه..؟؟بنظرت الهام برم بگم.گفتم:معصومه ،یه کم به خودت ارزش قائل شو ،هاشم رو ولش کن...بزار هر غلطی میکنه بکنه...تو اینجا کنار پدر و مادرت هستی ،مارو داری،خونه و زندگی داری..گفت:تا خودمو شناختم هاشم رو کنارم دیدم و تو دنیا فقط یه مرد رو دوست دارم و اونم هاشمه....اونم بره چیکار کنم...؟جوابی بهش نداشتم..فردا قضیه رو به مامان گفتم...مامان گفت:مشخص بود ،مردی که شب خونه نیاد سرش جایی گرمه..بغض سنگینی گلومو گرفته بود...دلم برای معصومه و بچه اش میسوخت،،خیلی ناراحت بودم...شاید هم منم دچار حسادت شده بودم..نمیدونم ،اما واقعا دلم برای معصومه میسوخت..بالاخره بعداز ۴روز هاشم سرو کله اش پیدا شد و صدای جیغ و داد ها و نفرینهای معصومه کل ساختمون رو گرفت..مامان گفت:انگار این دعوا با دعواهای دیگشون فرق داره بهتره برم بالا...تو راه پله دیدم بقیه هم دارند میاند... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
الهام متولد سال ۶۷هستم رفتیم دیدم هانیه یه گوشه کز کرده و گریه میکنه،زن عمو زود بغلش کرد و گفت:چی شده..؟ معصومه گفت:مامان اومده وسایلشو جمع کنه بره بره..گفتیم :یعنی چی..؟؟هاشم گفت:یعنی دیگه نمیزارم شما برام تصمیم بگیرید،گفتید فقط اسمش روته گفتم نه نمیخواهم ،کفتید فقط نامزدیه گفتم نه نمیخواهم گفتید بی ابرو میشه گفتم نه نمیخواهم گفتید بچه اته گفتم نمیخواهم ولی خرجشو میدم ...نزاشتید به عشقم برسم ،الان میخواهم برای خودم تصمیم بگیر و زندگی کنم..بعد با خشم به معصومه نگاه کرد و گفت:معصومه حالم ازت بهم میخورم ازت متنفرم ،یه عمره آویزونم هستی ،ولم کن ،توروخدا بسه...عمو از روی ناراحتی که به دخترش توهین میکنه اومد یقه ی هاشم رو گرفت وگفت:تو بیخود میکنی دختر منو ول میکنی ؟شوهرشی و باید تا اخر عمر بهش وفادار باشی..هاشم عمو رو هول داد و گفت:ولم کن مرتیکه..تو خودت یه عمره پدره این خاندان رو در اوردی مفتخور...ما داریم خرجتو میدیم...بعد هم حتما گفتید هاشم خر خوبیه دخترمونو بندازیم بهش........ ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
الهام متولد سال ۶۷هستم... هاشم وسایلشو برداشت و جلوی در گفت:نقطه ی مشترک ما فقط هانیه است ،معصومه رو طلاق نمیدم چون دلم براش میسوزه تا اخر عمر خرج دخترمونو میدم ،،الان هم دارم میرم ازدواج کنم..همسرمم خیلی دوستش دارم ،صیغه بودیم الان داریم دائم میکنیم..تمام شبهایی که خونه نمیومدم پس اون بودم...زنم شرط کرده باید وسایلمو ببرم اونجا..همه شوک زده داشتیم نگاهش میکردیم که معصومه با گریه به پاش افتاد والتماس کردکه تنهاش نزار و هانیه رو بی پدر نکنه..هاشم گفت:معصومه خیلی حقیر و بی ارزشی پیش من،اون زنمه و امروز قراره عقد کنیم..من بهش گفتم:کثافت از خدا نمیترسی با زن بدبختت اینکار رو میکنی.؟حالا اون زن رو نگیری چه اتفاقی میفته؟میمیره؟؟انشالله بمیره..انشالله به بدترین درد مبتلا بشه..اون زن هرزه است...کسی که فاحشه نباشه هیچ وقت پاشو تو زندگی مرد زن دار نمیزاره..هاشم گفت:تو لال شو که هر چی میکشم از دست تو میکشم ،تو منو بدبخت کردی و به خاک سیاه نشوندی...بعد رو به بقیه کرد و گفت:معرفی میکنم کسی که یه عمر عاشقش بودم ولی ایشون دست رد زد به سینه ام. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
الهام متولد سال ۶۷هستم... هاشم گفت:من میتونستم جلوی همتون وایستام و بگم که عاشق الهامم و براش میمیرم.،،اما این خانم قبول نمیکرد هنوزم عاشقشم،هنوزم دوستش دارم..چون نمیتونم بهش برسم براش جایگزین کردم..این همون کسی هست که همتون نفرینش میکردید..عموم به طرفم هجوم اورد و گفت:تو خوده شیطان،دختر بی بابا همین میشه..عمه محکم زد تو صورتم..هاشم گفت:مامان چیکار میکنی؟؟مگه عشق جوونی جرمه،،مگه اون زمان متاهل بودم؟؟من از وقتی تازه نوجوون میشدم عاشق الهام شدم....با این دختر بیچاره چیکار داری؟؟عمه گفت:من یه عمر از این مادر و دختر متنفر بودم..و چشم دیدنشونو نداشتم..یه عمر بزور تو این ساختمون تحملشون کردم...حالا پسرم تو روم وایستا و میگه عاشق این دخترم،،،؟؟یه دفعه هانیه گفت:بابا ،بابا...وقتی نگاه کردیم دیدیم معصومه لب پنجره وایستاد منو هاشم سریع خودمونو بهش رسوندیم و کشیدیمش پایین..معصومه داد میکشید ولم کنید میخواهم بمیرم ،دیگه هیچی برام مهم نیست... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈