داستان_زندگی_اعضای کانال
#پارت_بیست_هشتم
برای دومین بارم بود مهر #طلاق میومد روی شناسنامه ام.....
همه من رو نحس میخوندن
اسم من فیروزه است
دست مامان شریفه رو گرفتم و عمیق بوسیدم و گفتم ازت ممنونم
مامان شریفه آروم در و بست و رفت تا من توی آرامش به محمد شیر بدم...
دستاش توی دستم بود و با لذت نگاهش میکردم که داره معصوم شیر میخوره
گفتم کاش همیشه مال خودم بودی پیش خودم بودی....
همون لحظه بود که صدای هیاهو از حیاط شنیدم....
صدای عربده های. ابراهیم میومد که به ابوذر میگفت خوشم نمیاد ازت تو چیکاره ی زن منی
همون لحظه سراسیمه رفتم بیرون نکنه خدایی نکرده بلایی سر پسر مردم بیاره
که ابراهیم بهم حمله ور شد و داد زد نکنه حرفای جواهر راسته و صیغه ی این یه لاقبا شدی فیروزه ها؟؟!جوابمو بده
از ترس داشتم به خودم میلرزیدم که مامان شیریفه دخالت کرد و گفت به خدای احد و واحد اگه الان صداتو نیاری پایین از خونه بیرونت میکنم ،غلط کرد جواهر که اون حرفو زد ،نه پسر من اهلشه نه این دختر معصوم از خدا بترسید
یهو ابراهیم چشماش رو انداخت تو چشمم و گفت فیروزه،....
ملتمسانه بهم گفت نمیخام زنم بشی توروخدا از این خونه فقط بیا بیرون من برات خونه میگیرم....
از نگاه ملتمسانه ی ابراهیم جا خوردم اصلا با خودش نمیدونست چند چنده..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
📚متنى بسيار زيبا و خواندنى
دیشب خواب دیدم که مرده بودم ...
روز اول یه فرشته اومد بم گفت:
چی میخوای؟
بهش گفتم:آب
گفت برو بالای اون تپه آب بخور ... وقتی رفتم دیدم یه چشمه بزرگی بود، دل سیر آب خوردم
روزسوم همون فرشته گفت : امروز چی میخوای؟
بازم گفتم: آب ...
گفت برو بالا اون تپه آب بخور ... درحالی ک چشمه کوچکترشده بود،دل سیر آب خوردم .....
روز هفتم، همون فرشته گفت:امروز چی میخوای؟؟
بازم گفتم آب ..
گفت برو بالا اون تپه ... درحالی که چشمه کوچک وکوچکتر شده بود..آب خوردم....
بعد چهلم همون فرشته گفت : امروز چی میخوای؟ ... با عطش فراوان
گفتم : آب ...
گفت برو بالا اون تپه ... درکمال تعجب دیدم قطراتی مدام در حال ریزش هستند ...برگشتم و به فرشته گفتم :
چرا اینطوری شده؟؟؟...
گفت : روز اول ، همه دوستات ، فامیلات ، عشقت و مادرت برات اشک ریختند ، روز سوم فقط عشقت ، رفیقات و مادرت برات اشک ریختن ...
روزهفتم فقط عشقت و مادرت برات اشک ریختن ولی روز چهلم فقط این مادرت بود که برات اشک میریخت و همین قطرات همیشه پاپرجاست...
وقتی بیدار شدم پای مادرمو بوسیدم وفهمیدم عشق فقط مادر است وبس
سلامتی همه مادرا🌹
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
اگر قرارست خوشبخت باشی همین امروز شروع کن
منتظرِ هیچ معجزهی عجیب و غریبی نباش
رویِ پایِ خودت بایست و
لحظههایت را زیباتر از همیشه بساز
آدمهایِ بیهمت همیشه "شانس" را بهانه میکنند
اجازه نده با بهانههایشان ناامیدت کنند
قوی باش و هدفهایت را دنبال کن...
به قلهی خوشبختیات که رسیدی
برایشان دست تکان بده
ثابت کن که هیچ توانستنی اتفاقی نیست
باید هم بخواهی ، هم تلاش کنی
برای رسیدن به قله باید صخرههایِ بلندی را
پشتِ سر گذاشت.باید به ترسهایِ زیادی غلبه کرد
و با سختیهایِ زیادی جنگید ، باید جسورانه ادامه داد...
یادت نرود آدمهایی که از ارتفاع میترسند
هیچ وقت به قله نخواهند رسید...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
داستان_زندگی_اعضای کانال
#پارت_بیست_نهم
برای دومین بارم بود مهر #طلاق میومد روی شناسنامه ام.....
همه من رو نحس میخوندن
اسم من فیروزه است
ابراهیم ملتمسانه نگاهم میکرد و من هنوز شوکه بودم ولی چشمام روریختم توچشماش و محکم گفتم دروغ میگی تو منو دوست نداری
اگر دوستم داشتی نمیشدی یکیعین جواهر و دست به بی آبروکردنم بزنی و اسممرو تو زبونا بندازی آبروی پسر مردمم ببرین
دوستم نداری که نمیذاری پسر ۶ماهه ام تو بغلم باشه ...
ابراهیم زد تو سر خودش وگفت چه توقعی از من داری وقتی اومدی به یه غریبه پناه اوردی!؟
گفتم غریبه؟هه ...این غریبه ها از تو که شوهرم بودی واز اون جواهر که نامادریم بود بیشتر آبرومو خریدن و زمانی که جواهر تو محل رسوام کرد راهم نداد تو خونه ی پدرم منو زیر پر وبالشون گرفتن،
از صدای بلندم محمدم ترسید و گریه کرد داشتم تکونش میدادم که آروم شه یدفعه ابراهیم از بغلمکشیدش و گفت اگه بچه میخای از این خونه پاشو تا مادری کنی ...
بعد هم به سرعت نور رفت...
دوباره من مونده بودم و یک دنیا غصه ...
.مامان شریفهاومد دست گذاشت رو شونه ام که شروع کردم به گریه کردن
ابوذر رومیدیدم که گوشه ی حیاط سرگردون وایساده و نگاهمون میکنه از شرم حرفای ابراهیم نمیدونسنم توی صورتش نگاه کنم .....
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✨﷽✨
#ذره_ای_تلنگــــــــــر
🔹دوش حمام ببین!
آب از بالا میاد؛ اما از پایین تنظیم میشه.
اینکه اصلا آب بیاد یا نه؛
کم باشه یا زیاد؛
سرد باشه یا گرم؛
به تو مربوط میشه؛
تا کدوم شیر بچرخونی؛
تا کدوم طرف بچرخونی؛
کم بچرخونی یا زیاد؛
اصلا بچرخونی یا نه؛
همه به خودت ربط داره.
🔸میخوام بگم ماجرای "رزق و روزی"
یک چنین ماجرایی است.
🔸رزق ما تو آسمونه؛
به همین خاطر قرآن میگه :
"فی السماء رزقکم"
ولی اینکه فرو بباره یا نه؛
ویا کم بباره ویا زیاد؛ به سعی و تلاش ما
بستگی داره....
" لیس للانسان الا ما سعی"
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
بزرگى با شاگردش از باغى میگذشت
چشمشان به یک کفش کهنه افتاد.
شاگرد گفت : گمان میکنم
این کفشهای کارگرى است که
در این باغ کار میکند،
بیایید با پنهان کردن کفشها عکس العمل
کارگر را ببینیم و بعد کفشها را پس بدهیم
و کمى شاد شویم. استاد گفت :
چرا براى خندیدن خودمان
او را ناراحت کنیم..؟
بیا کارى که میگویم انجام بده
و عکس العملش را ببین..
مقدارى پول درون آن کفش قرار بده..
شاگرد هم پذیرفت و بعد از قرار دادن پول،
مخفى شدند..
کارگر براى تعویض لباس به وسائل خود
مراجعه کرد و همین که
پا درون کفش گذاشت متوجه شیئى
درون کفش شد و بعد از وارسى
پول ها را دید با گریه فریاد زد
خدایا شکرت..
خدایی که هیچ وقت بندگانت را
فراموش نمیکنى..!
میدانى که همسر مریض
و فرزندان گرسنه دارم و در فکر بودم که
امروز با دست خالى و با چه رویی
به نزد آنها باز گردم
و همین طور اشک میریخت...
استاد به شاگردش گفت :
همیشه سعى کن براى خوشحالیت
ببخشى نه بستانی...🌸🍃
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
از دروغ بپرهیز، از همهی دروغها،
مخصوصا دروغ به خودت.
مراقب دروغ خودت باش و هر ساعت،
هر دقیقه، آن را وارسی کن.
و از سرزنش بپرهیز،
هم سرزنش خودت و هم سرزنش
دیگران: آنچه در تو بد مینماید به صرف این حقیقت که آن را
در خودت مشاهده کردهای پالایش مییابد.
و از ترس دوری کن،
گرچه ترس صرفا پیآمد
هر دروغی است.
از کمدلی خودت در دستیابی
به عشق نهراس،
و در عین حال حتی از کارهای بد خودت هم نهراس.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
داستان_زندگی_اعضای کانال
#پارت_سیم
برای دومین بارم بود مهر #طلاق میومد روی شناسنامه ام.....
همه من رو نحس میخوندن
اسم من فیروزه است
ابوذر جلو اومد و گفت فردا دوباره با وکیل حرف میزنم و زودتر قرار دادگاه رو تنظیم میکنم بچه تون زودتر بیاد پیشتون تا ۲سالگی حق مادره اونم نوزاد....
یه لحظه مکثی کرد وآروم گفت مادر اگر حضور من توی خونه باعث حرف و حدیثها میشه من چند وقتی رو میرم خونه ی یکی از دوستانم
مامان شریفه نذاشت ادامه بده و گفت ما سه تا زن تو خونه تنها چیکار کنیم اونم با اون داداشی که تو داری مگه میشه این دختر رو تنها گذاشت؟
یهو دیدی کریم اومد بی آبرویی مثل اونشب من میتونم جلو اون تن لندهورش رو بگیرم ؟
نه مادر تو امید این خونه ای
با شرم گفتم من واقعا اسباب زحمتم مامان شریفه کاش اجازه میدادی من میرفتم از این خونه ....حرفم تموم نشده بود که صدای کوبیده شدن در اومد
ابوذر رفت پشت در و دیدم که مرضیه است ،
ابوذر پوفی کشید و گفت لا اله الا الله پسر میره مادر میاد ،مادر میره پسر میاد بس کنید دیگه
مرضیه که انگار بخواد خبر مهمی بهم بده از دم در تو خونه نگاهم کرد و گفت فیروزه باید باهات حرف بزنم ،من دعانویس این دعا رو پیدا کردم ،
اگه پسرتو دوست داری اگه میخوای برگردی به زندگیت خودت باااید همراهم بیای وگرنه این طلسم باطل نمیشه ....
مامان شریفه پیش دستی کرد و گفت فیروزه هیچ علاقه ای به زندگی ای که توش هوو باشه نداره برو از در این خونه بیرون
و محکم در و بست ....
از مامان شریفه و این هوش و ذکاوتش در تعجب بودم ،به مرضیه فهموند که شرط ادامه ی زندگی من طلاق منیژه است..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#همسرانه
🎀صمیمیت با همسر، بدون صرف هزینه!
🎀 به همسرتان نشان دهید که برای شما اهمیت دارد و اولویت اول زندگی شماست:
🎀همسر شما نیاز دارد که بداند برای شما اهمیت دارد و حتی اولویت اول زندگی شماست. اگر بتوانید چنین حسی به همسرتان بدهید، گام بزرگی برای رسیدن به صمیمیت در زندگی زناشوییتان برداشتهاید.
🎀بنابراین سعی کنید همواره از همسرتان حمایت کنید، در برابر دیگران از وی تعریف کرده و هوایش را داشته باشید.
🎀تلاشهای وی را هرچند از نظر شما کوچک و ناکافی باشد، حتما ببینید. اجازه دهید حرفهایش را بشنوید و همدلی کنید.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌟🌙#داستــــــــــان_شـــــــــب🌙🌟
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
راننده تاکسی گفت: میدونی بهترین شغل دنیا چيه؟
گفتم: چیه؟ گفت: راننده تاكسی.
خنديدم. راننده گفت:جون تو. هر وقت بخوای ميای سركار، هر وقت نخوای نميای، هر مسيری خودت بخوای میری، هروقت دلت خواست يه گوشه میزنی بغل استراحت میكنی، مدام آدم جديد میبينی، آدمهای مختلف، حرفهای مختلف،
ديدم راست میگه، گفتم: خوش به حالتون.
راننده گفت: حالا اگه گفتی بدترين شغل دنيا چيه؟
گفتم: چی؟ راننده گفت: راننده تاكسی و ادامه داد:
هر روز بايد بری سركار، دو روز كار نكنی ديگه هيچی تو دست و بالت نيست، از صبح هی كلاچ، هی ترمز، پادرد، زانودرد، كمردرد. با اين لوازم يدكی گرون، يه تصادفم بكنی كه ديگه واويلا میشه، هر مسيری مسافر بگه بايد همون رو بری، هرچی آدم عجيب و غريب هست سوار ماشينت میشه، همه هم ازت طلبكارن. تابستونها از گرما میپزی، زمستونها از سرما كبود میشی. هرچی میدويی آخرش هم لنگی.
به راننده نگاه كردم. راننده خنديد و گفت:
زندگی همه چيش همينجوره. هم میشه بهش خوب نگاه كرد، هم میشه بد نگاه کرد.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#شب_بخیر
سلام و صد سلام
صبح زیبای بهاریتون بخیر
الهی
سهم امروزتون شادی
سهم زندگیتون عشق
سهم قلبتون مهربانی
سهم چشمتون زیبائی
سهم عمرتون عزت
روزتون زیبا و پر برکت
هر صبح با طلوع دوباره خورشید
دلمان را مملو از عشق کنیم
و به باغچه دل خود سری بزنیم
علفهای هرز را بِکنیم
به گلها آبی بدهیم
بگذاریم ریههایمان هوایی تازه بخورد
اصلاً زندگی کنیم
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#صبح_بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#چقدراينمتندلنشينه... 👌
ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﯾﻪ نفر ﻣﯿﺮنجی... ﺣﺘﯽ ﺍﮔﻪ ﺑﮕﯽ ﺑﺨﺸﯿﺪیش... ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺗﻪ ﺩﻟﺖ میمونه...
ﮐﯿﻨﻪ ﻧﯿﺴﺖ...
ﯾﻪ ﺟﺎﯼ ﺯﺧمه...
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﮐﻪ ﻧﻤﯿﺬﺍﺭﻩ ﺍﻭﺿﺎﻉ ﻣﺜﻞ ﻗﺒﻞ ﺑﺸﻪ..!
ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺗﻼﺵ ﮐﻨﯽ و ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺑﺰﻧﯽ ﺑﻪ ﺍﻭﻥ ﺭﺍﻩ ﻭ ﺑﮕﯽ ﻧـــﻪ... ﺑﯽ ﻓﺎﯾﺪﻩ ﺳﺖ!
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﺍﯾﻦ ﻭﺳﻂ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﺭﻓﺘﻪ ﻭ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﻟﯿﺶ ﺗﺎ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺩﺭﺩ ﻣﯿﮑﻨﻪ..!
ﯾﻪ ﭼﯿﺰ سنگين مثل...
"ﺣــــﺮﻣـــــﺖ...
#حواسمونباشهحرمتهاراحفظکنیم
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد