هرگز به خاطر مردم تغيیر نكن!
اين جماعت هر روز تو را جور دیگری
می خواهند ...
شهری كه همه در آن می لنگند،،،
به كسي كه راست راه می رود ،
می خندند ...
ياد بگير تنها کسی كه لبخند تو را
می خواهد، عكاس است!
كه او هم پولش را می گيرد ...
به چیزی كه دل ندارد،دل نبند ...
هرگز تمامت را برای کسی رو نكن،
بگذار کمی، دست نيافتنی باشی...
آدم ها تمامت كه كنند،،،
رهايت می كنند!
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_پریا
#آرامش_از_دست_رفته
#پارت_هفتاد_یک
سلام اسم من پریاست۲۷سالمه
فرزندآخرخانواده هستم...
بعدازچندثانیه همون اقای که پشت خط بودشروع کرد تمام مشخصات من روگفت حتی خیلی چیزهای روکه من تواین یکسال به رامین نگفته بودم روبدون هیچ پس پیش کردنی گفت ازشماره تلفن سیامک ادرس خونش بگیرتاادرس مغازه وخانواده اش بعد شماره تماس پدرومادرم حتی خواهربرادرهام ادرس خونه هاشون روگفت همه چی رو راجع به من میدونستن توشوک بودم احساس کردم سرم داره یخ میکنه خیلی حالم بدبودحالت تهوع بهم دست دادسرم روازپنجره بردم بیرون هرچی تومعدم بود بالااوردم..چشمام داشت سیاهی میرفت بیحال لم دادم به صندلی اون لحظه خیلی دوستداشتم چشمام روببندم دیگه بیدارنشم..رامین دیدحال خوبی ندارم تماسش قطع کردگفت خانم حسینی خوبی امامن نمیتونستم حتی بهش فحش بدم یابگم پیادم کن مثل ادمهای فلج اختیارهیچ کاری رونداشتم شوک روحی روانی بدی بهم واردشده بودرامین سریع رسوندم بیمارستان فشارم خیلی پایین بودبه محض زدن امپول وسرم خوابم بردهیچی نفهمیدم وقتی چشام روبازکردم روتخت بودم بعدازیکساعت رامین من رورسوندنزدیک خونم رفت..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
آدمها آنقدرها که جدی مینویسند خشک و عبوس نیستند،
آنقدرها که بذلهگویی میکنند شاد و خندان نیستند،
آنقدرها که در نوشتهها قربانصدقهی هم میروند دلبسته نیستند،
آنقدرها که شکایت میکنند ناراضی نیستند.
آدمها به آن شدتی که سرود ای ایران را میخوانند وطندوست نیستند،
به آن حرارتی که برای امام حسین سینه میزنند مذهبی نیستند،
آنقدرها که کتاب میخرند کتابخوان نیستند،
آنقدرها که پردهدری میکنند بیحیا نیستند.
آدمها آنقدرها که پرت و پلا میگویند کمشعور نیستند،
آنقدرها که حرفهای زیبا میزنند پاک و منزه نیستند، آنقدرها که دشمنانشان میگویند پلید نیستند،
آنقدرها که دوستانشان تعریف میکنند دوستداشتنی نیستند...
کار دارد شناختن آدمها، به این آسانیها نیست..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
هر آنچه در این عالم اتفاق می افتد،
چه حکمت آن را دریابید یا نه؛
برای خیری والاتر است.
هر چند آن خیر به سادگی برایت قابل تشخیص نباشد
آرزوهایت شاید سال ها طول بکشد
شاید هم یک روز
ولی آنچه که خواست خداوند پشتش باشد همواره راهش را به زندگی ات پیدا میکند
سوامی ساتیاناندا
خدایا
سلامتی رانصیب خانواده هایمان
آرامش رانصیب خانه هایمان
ودلخوشی رانصیب دلهایمان گردان❤️
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🦋برای خودت دعا کن که آرام باشی.
وقتی طوفان می آید، تو همچنان آرام باشی تا طوفان از آرامش تو آرام بگیرد.
🌺🌿برای خودت دعا کن تا صبور باشی؛
آنقدر صبور باشی تا بالاخره ابرهای سیاه آسمان کنار بروند و خورشید دوباره بتابد.
برای خودت دعا کن تا خورشید را بهتر بشناسی
ﺯﻧﺪﮔﻲﻫﻴﭻﮔﺎﻩ ﺑﻪ ﺑﻦبست نمیرسد.
کافیست چشم باز کنیم و راههای گشوده ی بیشماری را فرا روی خود ببینیم. خدا که باشد، هرمعجزه ای ممکن میگردد
ایمان داشته باش که قشنگترین عشق,
نگاه مهربان خداوند به بندگانش است
زندگی را به او بسپار
و مطمئن باش
که تا وقتی پشتت به خدا گرم است
تمام هراس های دنیا،
خنده دار است..
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🔹روزی مردی از کنار جنگلی می گذشت مرد دیگری را دید که با اره ای کند به سختی مشغول بریدن شاخه های درختان است .پرسید ای مرد چرا اره ات را تیز نمی کنی تا سریعتر شاخه ها را ببری . مرد گفت وقت ندارم باید هیزم ها را تحویل دهم کارم خیلی زیاد است و حتی گاه شب ها هم کار میکنم تا سفارش ها را به موقع برسانم .
🔸دیگر وقتی برای تیز کردن اره نمی ماند .مرد داستان ما اگر گاهی می ایستاد و وقتی برای تیز کردن اره می گذاشت شاید دیگر با کمبود وقت مواجه نمی شد چون بدون شک با اره کند نمی توان سریع و موثر کار کرد .
🔹حکایت بیشتر ما انسانها نیز همین است .باید اندکی تامل کنیم . گاه ذهن ما بسیار درگیر کار یا تحصیل است و ما با فشار زیاد سعی در پیش کشیدن خود داریم .گاه باید بایستیم و به درون خود رسیدگی کنیم و اره ذهن و روح خود را تیز کنیم زندگی ترکیبی است از تناقض هاست.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🎬 راست گویی و صداقت
👈 اگر در زندگیتون نمی تونید
راست بگویید و راست بشنوید
کارتون تمومه .
❤ عشق بدترین راست ها میگیره
هضم میکنه
جذب میکنه و دفع میکنه.
یادتون باشه
ما به دو دلیل اصلی دروغ می گیم
▪یکی اینکه :
در کودکی آسیب خوردیم
و به این نتیجه رسیدیم که
هر وقت از ما چیزی میپرسند
باید فکر کنیم که چه باید بگوییم
نه اینکه چه هست
▪دوم اینکه :
وحشت از تنبیه شدن داریم
یعنی علتش ترس است.
هر کسی که بترسد
می تواند دروغ بگوید
✖ بنابراین اگر مشکل راستگویی دارید
و فکر می کنید که
باید پنهان کاری کنید
و سیاست داشته باشید
تو زندگیتون از پا در می آیید.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_پریا
#آرامش_از_دست_رفته
#پارت_هفتاد_دو
سلام اسم من پریاست۲۷سالمه
فرزندآخرخانواده هستم...
بعدازیکساعت رامین من رورسوندنزدیک خونم رفت..نمیتونستم اتفاقاتی که افتاده رودرک کنم اون رومثل ادمهای گیچ بودم ازفرداصبح بایدمیرفتم سرکاربااینکه ازلحاظ روحی روانی خیلی بهم ریخته بودم امامجبوربودم برم..روزهای خیلی بدی روپشت سرمیذاشتم واین وسط فهمیدم اون خانم واقای که رامین روزهای اول اشنایمون به عنوان پدرومادرش معرفی کرده مامورپلیس بودن حتی اون مهمونی رستوران ودوستاشم همه ماموربودن نقش بازی کردن که رامین بتونه بابرنامه ریزی راه پیداکنه به خونه ی من..معمای اینکه چرارامین من رو میرسوند و اصرار میکرد..برم برق روروشن کنم بعدبیام در رو هم ببندم برام مشخص شد..در اصل شنودهای کنار ایفون رو برمیداشته یامیذاشته..خلاصه من بازم باختم نابودشدم به مرزجنون رسیدم خواب خوراک نداشتم..نه فکر کنید بخاطر رامین نه بخاطر سواستفاده ای که ازم کرده بود .افسرده شدم سعی میکردم خودم روباکارم سرگرم کنم..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#پندانه 🙏🤍
✍️ هرچه بارت سبکتر خوابت راحتتر
🔹پیرمرد خارکَنی هر صبح به صحرا میرفت و با داس خار از زمین میکَند. سپس خارها را با طنابی جمع میکرد و بر دوش خود میافکند.
🔸قبل از غروب خارها را به شهر میآورد و برای طبخ نان به مردم میفروخت.
🔹شب که به خانه میرسید درد زخم محل خارها در کمرش اجازه نمیداد کمر بر بستر بگذارد و بخوابد و همیشه به پهلو میخوابید.
🔸روزی در بیابان سوارهای دید که دلش به حال پیرمرد سوخت و از اسب پیاده شد و برای پیرمرد خار جمع کرد.
🔹چون خارها را به پیرمرد داد، پیرمرد گفت:
من خارها را بر کمر خود میبندم و تیغ خارها بر پشتم فرومیرود، برای اینکه نانی از دست مردم تصدق نگیرم و نگاه تحقیر و ترحمشان را تیغی سنگینتر از تیغ این خارها بر پشت خود میبینم که میخواهد در قلبم فرورود.
🔸ای رهگذر، از لطف تو سپاسگزارم. من اندازه خرید نان خود برای فردا خارم را جمع کردهام، اگر خار بیشتر و بیش از نیاز بر کمر خود گیرم خارها بر پشتم سنگینتر میشوند و بارم هر اندازه سنگینتر باشد تیغها عمیقتر بر کمرم فرومیروند و خواب شب بر چشمانم سنگینتر میشود.
💢 آری! هرکس متاع دنیا بیشتر بر دوش کشد، خواب شبش سنگینتر باشد.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
📚انسان سالم"
⇦ کينه نمي ورزد،
⇦ زیبایی ها را دوست مي دارد،
⇦ خجالت نمي کشد،
⇦ خود را باور دارد،
⇦ خشمگین نمیشود
⇦ و مهربان است...
📚 ˝انسان سالم"
⇦ همه چيز را کافي مي داند،
⇦ حسد نمي ورزد، دروغ نمیگوید
⇦ و خود را لايق مي داند...
📚 انسان سالم"
⇦ نيازي به رقص و پايکوبي
⇦ و تظاهر به خوشي ندارد،
⇦ زيرا شادکامي را در درون خويش
⇦ مي جويد و مي يابد...
📚انسان سالم"
⇦ براي بزرگداشت خود احتياج به
⇦ تحقير و تخریب ديگران ندارد،
⇦ زيرا خوب مي داند که هر انسان
⇦ تحفه الهي است...
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✍ خُــدا روزی رو میرسونه!
راستی، میدونی روزی چیــه؟
امروز که داشتی از خیابون رد می شدی و دستِ یه پیرمرد و گرفتی و رد کردی و... یادت رفت!
☕️ چند دقیقه پیش که رفتی برای خودت چای بریزی، یه استکان هم برای همکارت ریختی.... و یادت رفت!
دیشب که بابات ازت همون کاری رو خواست که اصلاً به انجامش تمایل نداشتی، اما انجامش دادی و ....یادت رفت!
همه ی اینا؛ روزی هایِ قشنگیه، که خدا هر روز بدستان خودت، به خودت میرسونه، تا قیافه ی روحت رو قشنگ تر کنه... اما تو نمی بینی شون و یادت میــره....
📜 راستی؛ چهار تا تقلّب هم خدا برات نوشته، تا روزی هات رو بیشتر کنی؛
#استغفار، #تکبیر، #طهارت، #صدقه...
این چهار تا فرمول، ظرفِ روحت رو بزرگتر و پاک تر می کنند، و قدرتِ دریافتِ روزی رو زیادتر...
چه روزی های مادّی، و چه روزی های خوشگل و عاشقانه ای که یادت میره!
حواست به این چهار تا فرمول باشه 😊
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_پریا
#آرامش_از_دست_رفته
#پارت_هفتاد_سه
سلام اسم من پریاست۲۷سالمه
فرزندآخرخانواده هستم..
خودم روباکارم سرگرم میکردم شایدتمام این اتفاقات تلخ روفراموش کنم..بعدازاون روز که رامین باسنگدلی تمام اب پاکی رو ریخت رودستم دیگه سراغی ازش نگرفتم..تمام عشق محبتی که ازش تووجودم داشتم تبدیل شدبه نفرت..انقدرداغون خراب بودم که حوصله ی شکایت ازش روهم نداشتم البته احتمال اینکه به نتیجه ام برسم صفربودپس کلا بیخیالش شدم..خانواده ام متوجه حال روحی خرابم شده بودن اماهیچی بهشون نگفتم که بیشترنگرانشون نکنم..چندماهی گذشت زندگی من داشت به روال عادی برمیگشت که بازسرکله ی رامین پیداشدامده بودبرای عذرخواهی وحلالیت میگفت چندتااتفاق بدبرام توزندگیم افتاده فکرمیکنم تاوان کاریه که باتوکردم من روببخش.دیگه برام مهم نبودگفتم برو نمیخوام ببینمت برای همیشه اززندگیم خطتت زدم توازسیامک هم پست تری اون ازدوستداشتنم سواستفاده کرد توازسادگیم تومیدونستی من یه تجربه تلخ داشتم ولی بخاطرخودت وکارت من رونابودکردی..رامین خیلی دلیل منطقی برای رفتارش اورد اما من دیگه باورش نداشتم نمیتونستم ببخشمش ودیگه قبولش کنم...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد