eitaa logo
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد
37.2هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1 فایل
اتفاقات عبرت آموز زندگیتون رو بگین به اشتراک بزاریم👇🏻☺️ هر گونه کپی و ایده برداری از کانال وبنرها و ریپ ها حرام و پیگرد قانونی دارد .... تبلیغات 👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/1587085673C0abe731c1e مدیر @setareh_ostadi
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام اسم من پریاست۲۷سالمه فرزندآخرخانواده هستم... خیلی ازدستش ناراحت شدم هرچی فکرمیکردم ببینم ایرادکارم کجاست که رامین داره اینجوری باهام رفتارمیکنه به نتیجه ای نمیرسیدم تصمیم گرفتم فرداصبح برم دیدنش،،سرم روگذاشتم روبالشت ولی مگه خوابم میبردساعت برام نمیگذشت منم کلافه عصبی بودم تا 1شب بیشترنتونستم تحمل کنم مخصوصاوقتی میدیدم انلاین جواب نمیده اژانس گرفتم رفتم جلوی خونشون اماروم نمیشدزنگبزنم میگفتم جواب پدرومادرش روچی بدم..نگاه کردم دیدم ماشینش جلوی درپارک مطمئن شدم خونست یه سنگ کوچیک برداشتم زدم به پنجره ی خونشون،همون موقع یه اقای امدجلوی پنجره یه نگاهی به بیرون کردرفت تو..نشناختمش گفتم لابدمهموم‌دارن دوباره یه سنگ دیگه پرتاب کردم ایندفعه ام همون اقای مُسن بایه خانم امدپشت پنجره زیرلب یه چیزهای به هم گفتن رفتن تو..مونده بودم چه جوری رامین روبکشونم پایین ازش بپرسم چراانلاینی جواب رونمیدی که یدفعه یه فکردی به ذهنم رسید رفتم سمت ماشینش یه لگدمحکم به ماشینش زدم طوری که صدای دزدگیرش درامد.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام اسم من پریاست۲۷سالمه فرزندآخرخانواده هستم... چنددقیقه ای طول کشیدرامین امدپشت پنجره اتاق دزدگیرماشین رو زد رفت..باز رفتم یه لگددیگه به ماشینش زدم و صداش درامد..اون اقای مُسن با رامین امدن پشت پنجره بعد از چند ثانیه امدن پایین دور بر ماشین رونگاه کردن..رامین به اون اقای مسن گفت پدرجان چیزی نیست ...شما برو بالا نگران نباش..از شنیدن اسم پدر جا خوردم اخه پدر رامین رومن دیده بوداین شکلی نبود..اگر این پدرش بود پس اونی که من دیده بودم کی بود..اون اقا مسن رفت بالا،،گفتم اخ جون تنها شد برم ازش سوال کنم که یدفعه ازتوجیبش یه بیسیم دراورد..رفت توحیاط یه چیزی گفت دوباره برگشت هنگ بودم تمام بدنم یخ زده بودذهنم درگیراون بیسیم بوددست رامین چکارمیکرد..اینجوربیسیمهامخصوص پلیسهابودولی تاجای که من میدونستم رامین پلیس نبودچنددقیقه ای طول کشیدیه ماشین پلیس امددونفرتوماشین بودن گوشهام روتیزکردم ببینم چی بهشون میگه رامین بعدازسلام احوالپرسی گفت توکوچه یه گشتی بزنیدچندبارسنگ به شیشه خونه خورده اژیرماشین هم صداش درامد... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام اسم من پریاست۲۷سالمه فرزندآخرخانواده هستم... خلاصه ماشین پلیس رفت ته کوچه رامین خواست بره داخل که رفتم جلو صداش کردم..وقتی برگشت من رو دید چشماش ازتعجب گردشده بود.آمد سمتم اروم گفت اینجا چه کارمیکنی.اولین باربوداینقدرعصبانی میدیدمش..بامن تا حالا اینجوری حرف نزده بودگفتم چراجواب زنگ پیامهارونمیدی اون بیسیم چی بودتودستت توکی هستی بااین حرفم رامین عصبانی ترشدگفت نکنه اون سنگ زدنهاآژیرماشینم کارتوبوده توچشمهاش زول زدم گفتم اره من بودم والانم ازت توضیح میخوام..نذاشت حرفم تموم بشه .کشیدم یه جای تاریک ازکوچه گفت ببین بازبون خوش دارم بهت میگم..گوشهات روبازکن ازاینجا میری این دور اطرافم دیگه نیا...هرچی بین مابوده فراموش کن نه بهم زنگ بزن نه پیام بده فهمیدی..ازحرفهاش خندم گرفته بودگفتم داری شوخی میکنی..درکمال تعجب گفت من نه اهل شوخی هستم نه حرفهای که بهت زدم شوخیه..هرچی بهت گفتم حقیقته...انگارداشتم خواب میدیدم قلبم داشت ازسینم میزد بیرون این رامین اصلا اونی نبود که من میشناختم۱۸۰ درجه عوض شده بود.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام اسم من پریاست۲۷سالمه فرزندآخرخانواده هستم... انقدر رامین جدی وقاطع حرف میزدکه فکرمیکردم نمیشناسمش حال اون لحظه ام رونمیتونم براتون توصیف کنم..من یه پریابدبخت بودم که دوبارچوب سادگی واعتمادم روخوردم...هرچندمن عاشق سیامک بودم هرکاری کردم برای این بودکه زندگیم رونجات بدم وتوسن کم اسم طلاق نیاوردم..ولی رامین روباورکرده بودم که دوستمداره اصلا نمیتونستم قبول کنم تمام حرفهاوکارهای که برام کرده جزیه برنامه بوده نه ازروی احساسات قلبیش..اون لحظه دوستداشتم دادبزنم لعنتی توکه میدونستی من چه گذشته تلخی داشتم چرامن روواردبازیت کردی واحساسم روبه لجن کشیدی..خلاصه توشوک بودم که یدفعه یه ماشین پیچیدتوکوچه رامین شناختش فکرکنم ازهمسایه هاشون بودنمیخواست من روببینه سریع گفت برو تو ماشین بشین و صداتم درنیاد..من که انگارتواین دنیا نبودم.رامین با اون ماشین سلام علیک کردبعدسوارماشین شد حرکت کرد.حتی نگامم نکرد من زول زده بودم بهش انقدر تند میرفت که حتی نگاهمم نمیکرد..دیگه تحمل این رفتارش رونداشتم .. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام اسم من پریاست۲۷سالمه فرزندآخرخانواده هستم.. دیگه تحمل این رفتارش رونداشتم خواستم دادبزنم بگم توماموری چرا بهم دروغ گفتی؟که خودش پیش دستی کرد گفت ببین خانم پریاحسینی بزارکامل روشنت کنم وبرم سراصل مطلب که بدونی باهات شوخی ندارم بهتره انقدری بدون که توطعمه ماموراطلاعات بودی.بیشتر ازا ینم سعی کن تجسس نکن که به ضررخودت تموم میشه..شاید الان بگی چرا بهت چیزی نگفتیم چون ازاول هم نمیخواستیم شماچیزی بدونی ممکن بود همکاری نکنی یابترسی یاجای حرفی بزنی کارماروخراب کنی..من ماموریت داشتم باشماطرح دوستی بریزم واردخونت بشم تادستگاه شنودکاربذارم..از عصبانیت تمام بدنم میلرزیدگفتم من چه خلافی کرده بودم که میخواستید دستگاه شنود تو خونم کاربذارید.یه نگاهی بهم کرد گفت برای تونه برای همسایه بالایت یکسال دنبالش بودیم با هرترفندی خواستیم بهش نزدیک بشیم نشد..چند نفر هم فرستادیم پایین رواجاره کنن اماخونه روبه هیچ کس اجاره نمیداد تا فهمیدم خونه روبه تواجاره داده..هرچندمیدونستیم کلی راجع به توام تحقیق کرده تابهت اجاره داده وشرایط شمابرای ماعالی بود... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام اسم من پریاست۲۷سالمه فرزندآخرخانواده هستم.. رامین گفت شرایط شمابرای ماعالی بودچون هم مجردبودی هم تنهاوراحت میتونستیم واردخونت بشیم شنودکاربذاریم..هرچندمن الان هم مجبورنیستم هیچ کدوم ازاینهاروبرای توتوضیح بدم اماچون میخوام مستقیم قلبت رونشونه بگیرم که بری پشت سرت روهم نگاه نکنی دارن بهت میگم..اون ماموریت تموم شده بامدارکی که ماجمع کردیم تونستیم صاحبخونه ات که یه قاچاقچی حرفه ای وسردسته ی یه بابندبزرگ بودروبگیریم این حرفهای هم که الان دارم بهت میگم دیگه اطلاعات سوخته است خواستم فقط بدونی چراواردزندگیت شدم.تونگاهش هیچ ردی ازشوخی مسخره بازی نبودچشماش سرخ وحشتناک بود.‌نمیتونستم حرفهاش روباورکنم گفتم ببین اگرعاشق یکی دیگه شدی یاازاین رابطه خسته شدی نیازی نیست این دروغهاروبهم ببافی من میرم توام برودنبال زندگیت ولی من روخرفرض نکن..بااین حرفم یدفعه زدروترمزگفت دروغ چیه تو فقط یه طعمه بودی همین..اون لحظه تمام اون یکسال رابطمون جلوی چشمم مثل یه فیلم گذشت شروع کردم جیغ کشیدن بهش بدبیراه گفتن... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام اسم من پریاست۲۷سالمه فرزندآخرخانواده هستم.. اون لحظه تمام اون یکسال رابطمون جلوی چشمم مثل یه فیلم گذشت شروع کردم جیغ کشیدن بهش بدبیراه گفتن انقدر دادزده بودم که حنجره ام میسوخت رامین هیچی نمیگفت حتی تلاشی هم برای اروم کردنم نمیکرد..داد میزدم بگو این حرفهادروغ توعاشق من بوداون همه گل کادوبرای من میخریدی بهم ابرازعلاقه میکردی تو رو خدا رامین بگو دروغ میگی بگوشوخی میکنی اماوجودرامین ازسنگ بودیه کلمه گفت من حرفهام رو زدم ومیتونم باچندتامدرک توخونت بهت ثابت کنم که هرچی بهت گفتم عین حقیقت بوده..رامین انقدرجدی باهام حرف میزدکه شک نداشتم هرچی گفته عین واقعیت ومن فقط یه بازیچه بودم براش امانمیخواستم باورکنم چون تواین یکسال انقدربهم محبت کرده بودکه بهش وابسته شده بودم..رامین که دیدنمیخوام باورکنم یدفعه دولاشداززیرصندلیش یه اسلحه بیرون اورد..من توعمرم تااون موقع اسلحه ندیده بودم زبونم بندامده بودبعدبیسیمش رو برداشت بایه نفرشروع کردبه حرف زدن گفت سرهنگ راجع به موقعیت خیابان۳۳توضیح بده.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام اسم من پریاست۲۷سالمه فرزندآخرخانواده هستم... بعدازچندثانیه همون اقای که پشت خط بودشروع کرد تمام مشخصات من روگفت حتی خیلی چیزهای روکه من تواین یکسال به رامین نگفته بودم روبدون هیچ پس پیش کردنی گفت ازشماره تلفن سیامک ادرس خونش بگیرتاادرس مغازه وخانواده اش بعد شماره تماس پدرومادرم حتی خواهربرادرهام ادرس خونه هاشون روگفت همه چی رو راجع به من میدونستن توشوک بودم احساس کردم سرم داره یخ میکنه خیلی حالم بدبودحالت تهوع بهم دست دادسرم روازپنجره بردم بیرون هرچی تومعدم بود بالااوردم..چشمام داشت سیاهی میرفت بیحال لم دادم به صندلی اون لحظه خیلی دوستداشتم چشمام روببندم دیگه بیدارنشم..رامین دیدحال خوبی ندارم تماسش قطع کردگفت خانم حسینی خوبی امامن نمیتونستم حتی بهش فحش بدم یابگم پیادم کن مثل ادمهای فلج اختیارهیچ کاری رونداشتم شوک روحی روانی بدی بهم واردشده بودرامین سریع رسوندم بیمارستان فشارم خیلی پایین بودبه محض زدن امپول وسرم خوابم بردهیچی نفهمیدم وقتی چشام روبازکردم روتخت بودم بعدازیکساعت رامین من رورسوندنزدیک خونم رفت.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام اسم من پریاست۲۷سالمه فرزندآخرخانواده هستم... بعدازیکساعت رامین من رورسوندنزدیک خونم رفت..نمیتونستم اتفاقاتی که افتاده رودرک کنم اون رومثل ادمهای گیچ بودم ازفرداصبح بایدمیرفتم سرکاربااینکه ازلحاظ روحی روانی خیلی بهم ریخته بودم امامجبوربودم برم..روزهای خیلی بدی روپشت سرمیذاشتم واین وسط فهمیدم اون خانم واقای که رامین روزهای اول اشنایمون به عنوان پدرومادرش معرفی کرده مامورپلیس بودن حتی اون مهمونی رستوران ودوستاشم همه ماموربودن نقش بازی کردن که رامین بتونه بابرنامه ریزی راه پیداکنه به خونه ی من..معمای اینکه چرارامین من رو میرسوند و اصرار میکرد..برم برق روروشن کنم بعدبیام در رو هم ببندم برام مشخص شد..در اصل شنودهای کنار ایفون رو برمیداشته یامیذاشته..خلاصه من بازم باختم نابودشدم به مرزجنون رسیدم خواب خوراک نداشتم..نه فکر کنید بخاطر رامین نه بخاطر سواستفاده ای که ازم کرده بود .افسرده شدم سعی میکردم خودم روباکارم سرگرم کنم.. ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام اسم من پریاست۲۷سالمه فرزندآخرخانواده هستم.. خودم روباکارم سرگرم میکردم شایدتمام این اتفاقات تلخ روفراموش کنم..بعدازاون روز که رامین باسنگدلی تمام اب پاکی رو ریخت رودستم دیگه سراغی ازش نگرفتم..تمام عشق محبتی که ازش تووجودم داشتم تبدیل شدبه نفرت..انقدرداغون خراب بودم که حوصله ی شکایت ازش روهم نداشتم البته احتمال اینکه به نتیجه ام برسم صفربودپس کلا بیخیالش شدم..خانواده ام متوجه حال روحی خرابم شده بودن اماهیچی بهشون نگفتم که بیشترنگرانشون نکنم..چندماهی گذشت زندگی من داشت به روال عادی برمیگشت که بازسرکله ی رامین پیداشدامده بودبرای عذرخواهی وحلالیت میگفت چندتااتفاق بدبرام توزندگیم افتاده فکرمیکنم تاوان کاریه که باتوکردم من روببخش.دیگه برام مهم نبودگفتم برو نمیخوام ببینمت برای همیشه اززندگیم خطتت زدم توازسیامک هم پست تری اون ازدوستداشتنم سواستفاده کرد توازسادگیم تومیدونستی من یه تجربه تلخ داشتم ولی بخاطرخودت وکارت من رونابودکردی..رامین خیلی دلیل منطقی برای رفتارش اورد اما من دیگه باورش نداشتم نمیتونستم ببخشمش ودیگه قبولش کنم... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام اسم من پریاست۲۷سالمه فرزندآخرخانواده هستم... بعد از یک سال که ازتمام این ماجراها میگدشت .. وروزی نبود که رامین سرراهم قرارنگیره..میگفت نمیتونم فراموشت کنم عاشقت شدم میخوام باهات ازدواج کنم وازم میخواست باشرایط کاریش کناربیام..حتی چندبارمادر واقعیش رو فرستاده ازم خواستگاری کرده. امامن جواب رد دادم چون دیگه حسی بهش نداشتم.دست خودم نیست نمیتونم بهش اعتمادکنم.شب روز زنگ میزنه حتی چندباری که امد جلوی خونم به پلیس ۱۱۰ زنگ زدم چندبارخطم روعوض کردم..اما هربار پیدامیکنه میگه پریا بهم فرصت بده جبران کنم من روببخش.. اماواقعانمیتونم ازطرف دیگه ام سیامک بعدازچندسال جدایی بازپیگیرم شده و مادرش آمده میگه چند ماهی بعد از رفتن تو سیامک تصادف میکنه و از ناحیه پا فلج میشه و می خواد که به دیدنش برم تا بتونه ازم حلالیت بطلبه....یک روز قبول کردم و به دیدن سیامک رفتم ،وقتی اونو رو روی ویلچر دیدم ،تمام سختی ها و کتک ها و اذیت هایی که سیامک کرده بود...یادم آمد ولی بهش گفتم هیچ وقت نمی تونم حلالت کنم و اونجا رو سریع ترک کردم.... ادامه در پارت بعدی 👇 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
سلام اسم من پریاست۲۷سالمه فرزندآخرخانواده هستم... بعد از یک سال و رفت و آمد های رامین و مادرش بخشیدمش و به صورت رسمی من رو از خانواده ام خواستگاری کرد و جواب مثبت رو گرفت و با هم ازدواج کردیم ،خدارو شکر بعد از مدت ها طعم خوشبختی رو چشیدم و کنار رامین خوشبختم والان یه تو راهی داریم که منتظرم با آمدنش زندگیمون رو زیبا تر کنه. دوستان میدونم من روبخاطراشتباهاتم خیلی قضاوت کردید..فقط میتونم بگم دردی روکه من کشیدم امیدوارم هیچ کدومتون تجربه نکنید.. ازستاره عزیزم تشکرمیکنم که صبوری کردو سرگذشت من رو داخل کانال آموزنده وزیباشون گذاشتند. اماخداروشاهدمیگیرم هرچی براتون تعریف کردم عین واقعیت زندگیم بودواخرداستانم میخوام بگم توهرقشری خوب بدهست پس جمع نبندید. لطفابرای خواهرکوچیکتون دعاکنیدکه همیشه آرامش داشته باشم و خوشبخت یاحق....پایان 🔑گروه بحث و گفتگو درمورد سرگذشت https://eitaa.com/joinchat/3745055272C316a1c99e9 ‎‎‌‌‎‎@shayad_etefagh ┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈