#سرگذشت_سهیلا
#زندگی_سخته_اما_من_سخترم
#پارت_آخر
من سهیلا ،، ۳۸ساله ومتولد شهر ارومیه هستم……
سالار با بیماری ام اس دست و پنجه نرم کرد و منم به پاش ایستادم..کاش حداقل اونایی که توی زندگیم دخالت میکردند و اختلاف مینداختند اون موقع بودند و به سالار کمک میکردند…این اواخر هم قلب سالار بنا به تشخیض دکتر نیاز به عمل داره و باید بستری بشه..از نظر مالی فقط خانواده ی خودم کمک میکنند،،مخصوصا بابا و برادرام…۸سال تمام توی این خانواده عذاب کشیدم ولی سوختم و ساختم..الان پسرم چهار ساله و تمام امیدم به زندگیه،خداروشکر الان وضعیت جسمی سالار بهتره و خودش بدون کمک راه و سرکار میره ،،… از نظر اخلاقی هم نسبت به اوایل زندگی خیلی بهتر شده، و منو بعداز خدا پشت و پناه خودش میدونه…
مشکلات زندگی من زیاد بود و هست ولی سعی کردم خیلی خلاصه کنم تا شما عزیزان خسته نشید…هدفم از بازگویی سرگذشتم اینه که به همه بگم:زندگی سخته،اما من سختترم..من تو زندگی خیلی سختی و عذاب کشیدم ولی خم به ابرو نیاوردم و فقط توکلم به خدابود،خداروشکر الان با وجود بیماری سالار یکم زندگیم سروسامان گرفته و همچنان زندگی با تمام خوب و بدش ادامه داره.... ((پایان))
🔑گروه بحث و گفتگو درمورد سرگذشت
https://eitaa.com/joinchat/3745055272C316a1c99e9
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_پریا
#آرامش_از_دست_رفته
#پارت_اخر
سلام اسم من پریاست۲۷سالمه
فرزندآخرخانواده هستم...
بعد از یک سال و رفت و آمد های رامین و مادرش بخشیدمش و به صورت رسمی من رو از خانواده ام خواستگاری کرد و جواب مثبت رو گرفت و با هم ازدواج کردیم ،خدارو شکر بعد از مدت ها طعم خوشبختی رو چشیدم و کنار رامین خوشبختم والان یه تو راهی داریم که منتظرم با آمدنش زندگیمون رو زیبا تر کنه.
دوستان میدونم من روبخاطراشتباهاتم خیلی قضاوت کردید..فقط میتونم بگم دردی روکه من کشیدم امیدوارم هیچ کدومتون تجربه نکنید..
ازستاره عزیزم تشکرمیکنم که صبوری کردو سرگذشت من رو داخل کانال آموزنده وزیباشون گذاشتند. اماخداروشاهدمیگیرم هرچی براتون تعریف کردم عین واقعیت زندگیم بودواخرداستانم میخوام بگم توهرقشری خوب بدهست پس جمع نبندید.
لطفابرای خواهرکوچیکتون دعاکنیدکه همیشه آرامش داشته باشم و خوشبخت
یاحق....پایان
🔑گروه بحث و گفتگو درمورد سرگذشت
https://eitaa.com/joinchat/3745055272C316a1c99e9
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_مهسا
#دست_زمونه
#پارت_آخر
اسمم مهساست متولد61 هستم
درفصل بهاربعداز4 تاپسربه دنیاآمدم.
علیرضا پیش یه متخصص برام وقت گرفت باکلی داروفیزیوتراپی یه کم انگشتم بهترشد..من خیلی دوستداشتم بچه داربشم هرچی به علیرضامیگفتم بچه داربشیم بهانه میاوردمیگفت فعلازود من داروبدن سازی مصرف میکنم هورمن های بدنم ریخته بهم بایدصبرکنی..اصرارمن فایده نداشت..دیگه به علیرضا گیرنمیدادم برای بچه..اونم ازخداخواسته به روی خودش نمیاورد..یه مدت گذشت بازمن بحث بچه روپیش کشیدم ولی هردفعه یه بهانه میاورد..خیلی دوستداشتم مادربشم ولی علیرضاهیچ جوره راضی نمیشه..الان کنارهم زندگی میکنم ولی بیشترشبیه دوتاهم خونه هستیم تازن شوهر،علیرضاسرش به کارش گرمه.زندگیم گرمای یه زندگی واقعی رونداره گاهی تصمیم میگیرم این رابطه روتموم کنم ولی ازاینده میترسم میگم بذارببینم دست زمونه قراره بازچی برام رقم بزنه..من توزندگی خیلی سختی کشیدم ولی هنوزهم رنگ ارامش روتجربه نکردم..به عنوان یه خواهر و یا یه دوست ازتون میخوام هیچی روبه زور از خدا نخواهید. شاید بهتون بده ولی براتون نمیمونه مثل من که مجید رو به زور از خدا گرفتم ولی برام نموند و اینکه تو رو خدا به بیراهه نرویید که روز خوش نمیبینیدو بدونید پدر و مادارا بهترین ها رو برای بچه هاشون می خوان...دراخرازهمه ی شمادوستای خوبم میخوام درحقم دعاکنیدکه کشتی زندگیم هرچه زودتربه ساحل ارامش برسه ویه زندگی واقعی روتجربه کنم.
پایان
🔑گروه بحث و گفتگو درمورد سرگذشت ها
https://eitaa.com/joinchat/3745055272C316a1c99e9
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_یکتا
#فرازونشیب_های_سخت_زندگی
#پارت_آخر
باکمک عموم تونستیم مجتبی روهم پیداکنبم وتویه کمپ ترک اعتیادبستریش کردیم تقریبایکسالی طول کشیدتاروبه راه بشه بارهابه عموم گفته بودبه یکتا بگید.حلالم کنه نمیتونم باهاش چشم توچشم بشم وبعد از بهترشدن حالش برای کار رفت عسلویه وهمونجامشغول به کارشدکم بیش ازش خبردارم ولی از سعید خبر نداریم هنوزم ترکیه است..چند باری به پدرم گفتیم پیگیرش بشه ولی اصلا زیر بار نمیره ومیگه سه تاشون برای من مردن..با تمام اتفاقات تلخ زندگیم من الان خوشبختم چون همسری به خوبی فراز دارم که تمام کمبودهای زندگیم رو برام جبران کرد هرچندتمام اینهارومدیون مادر فداکارم هستم که گذشتش اینده خوبی رو برای من رقم زد و من معجزه خدا رو تو زندگی خودم باتمام وجودم حس کردم و دراخر از تمام شما پدرمادرها تنهایک خواسته دارم بیشترمراقب روابط بچه ها باشید. مخصوصا پسرها که تویه سنی واقعا احتیاج به کنترل مراقبت بیشتردارن.ممنونم که باتمام فرازنشیب زندگی من همراه بودید برای تک تکتون ازخدای بزرگ ارامش سلامتی اروزومندم..پایان
🔑گروه بحث و گفتگو درمورد سرگذشت
https://eitaa.com/joinchat/3745055272C316a1c99e9
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_رعنا
#تاوان_سادگی
#پارت_آخر
اسمم رعناست ازاستان همدان
تواین مدت بارها سعیدخواست کمکم کنه ولی قبول نمیکردم چندتیکه ای ازوسایل برقی مثل تلویزیون یخچال وگاز روسعیدتهیه کردولی الباقی روخودم خریدم.رابطه ام بامادرسعیددرطول این یکسال خیلی بهترشده بود.خوشحالیه من زمانی کامل شدکه سعیدگفت برای کارمیخوادبیادهمدان وباکمک چند تا از دوستاش تونست یه داروخونه شبانه روزی بزنه ونزدیک محل کارش یه خونه رهن کرد و من تمام جهیزه ام روباکمک خواهرومادرم بردم چیدیم..باتوافق خانواده ها قرار شد مراسم عروسی ما در همدان برگزار بشه..تمام کارهای عروسی رومن وسعیدباهم انجام دادیم.وشب عروسیم به اصراربرادرهام وعمه ام پدرم چندساعتی درمراسمم شرکت کرد..وتقریبایک ماه پیش زندگیه مشترک من وسعیدزیریک سقف شروع شد. پدرم هنوزمن رونبخشیده ومن تمام تلاشم رومیکنم که بتونم رضایتش روجلب کنم
و از شما دوستای گلم میخوام برام دعاکنیدکه بتونم رضایت پدرم روبه دست بیارم به امیداون روز..
حرف اخرلطفابخاطردوستی های بی ارزش اینده خودتون روخراب نکنید.
(پایان)
🔑گروه بحث و گفتگو درمورد سرگذشت
https://eitaa.com/joinchat/3745055272C316a1c99e9
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_مونس
#عاقبت_بخیر
#پارت_آخر
اسمم مونسه دختری از ایران
چندسالی هست از زری ومنصوری خبری ندارم...امیدوارم روزی برسه که بازبتونم ببینمشون عباس پسرلیلا روتقریبا بعدازبیست سال دیدمش خیلی پیرشده بود..ازلیلا پرسیدم گفت مادر جلوی چشمای من بایه ماشین تصادف کردوبخاطرضربه ای که بهش خورد درجافوت کرد..اینقدرعصبی شدم که کنترلم روازدست دادم باراننده گلاویزشدم وبخاطرضربه ای که تودعوابه سرش زدم ضربه مغزی شدوبعدازمدتی که توبیمارستان بوده مرد..نتونستم رضایت خانواده اش روبگیرم واین همه سال زندان بودم..واماپروانه خواهرم روسالهای پایانی عمرش دیدم ولی بخاطرالزایمری که داشت کسی رونمیشناخت وتوحرفهاش مادرم رومیخواست ببینه وپارسال فوت کردازدستش دادم..این سرگذشت تلخ زنی بودبه نام مونس هرچندسختی زیادکشیدم ولی الان زندگی راحتی دارم و وجودشبنم برام یه نعمت الهیه که درتمام مراحل زندگی کنارمه و از خدا براش زندگی ارومی رومیخوام،وتونستم بالاخره کنار علی به آرامش و خوشبختی برسم و عاقبتم به خیر شود وبرای شماخواننده های عزیزهم سلامتی وسعادت و عاقبت بخیری ارزومندم .....
پایان
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_هورا
#تقاص
#پارت_آخر
سلام اسم هوراست.
نمیتونم هیچ وقت به ابراهیم حقیقت روبگم ومیترسم بعدهامتوجه ی دروغم بشه وانوقت زندگی برام جهنم میشه..
تودوراهی بدی گیرکردم وخودمم نمیدونم بایدچکارکنم
البته بگم رضاوخاله ام صاحب یه پسرخیلی خوشگل به اسم مازیارشدن
ورضادیگه کاری به من نداره سرش به زندگی خودش گرم ومثل دوتاغریبه باهم رفتارمیکنیم
روایت زندگی من خیلی تلخ بودوهیچ کس غیرخودم مقصراین سرنوشتم نیست
باتمام وجودم پذیرفتم اشتباه کردم امیدوارم زندگینامه ی من تلنگری باشه برای اونای که هنوزدرخواب غفلت هستن
ازخدامیخوام قدرتی بهم بده که دراینده بتونم ازخاله ام حلالیت بطلبم
زندگی من مصداق این متن است.
پایان
👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇
آنچه برسرادمی میایدهمان چیزیست که خودبه دست خودمیپروردواین یکی از قوانین به غایت بی نظیراین هستی است
🔑لینگ گروه بحث و گفتگو در مورد سرگذشت ها
https://eitaa.com/joinchat/3745055272C316a1c99e9
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_حمید
#دست_تقدیر
#پارت_آخر
اسمم حمیدوفرزندسوم خانواده هستم...
مادربانو دوسال تمام زجرکشیدتاازدنیارفت وبه همین راحتی پرونده زندگیش بسته شده..روزخاکسپاریش به هانیه گفتم حاضری ببخشیش اخمهاش روتوهم کردگفت نمیبخشم وحلالش نمیکنم بایدتاوان کودکی من روپس بده خداروشکرماچهارتاخواهربرادرزندگیه نسبتا اروم وخوبی داریم ومثل کوه پشت هم هستیم
ارزوبه لطف خداکاملاخوب شده ومن همیشه شکرگزارخداهستم..واماپدرم سالهای اخرعمرش بیماری سختی گرفت که توان خوردن هیچی رونداشت و۶ماه توبستربیماری بود،وحتی توی خونه خودش اختیارهیچی رونداشت وتمام امورات خونه دست بانوودختراش بود..هرچندروزهای اخرعمرپدرم ماچهارنفرمدام بالاسرش بودیم وقتی هم نفس های اخرش رومیکشیداشک ازگوشه چشمش میچکید و نگاه پرحسرتش به ما۴نفربود..بعدازمرگش بانوهم باتمام غرورکاذبش فروریخت وبودنبودش برای مادیگه مهم نیست..پدرم ازدنیارفت وما۴نفربخشیدیمش ولی هنوزم ازته دل تمایلی برای سرمزاررفتنش ندارم..وازخدامیخوام ازسرتقصیراتش بگذره،زندگی من خیلی پرفرازنشیب بودوپرازسختی وگفتنش شایدوقت بیشتری میخواست..ولی تنهاپندی که میتونیداززندگینامه من حقیربگیرید اینکه
دوستان همراه هیچ وقت ازسختی ومشکلات ناامیدنشدوباتوکل به خدای بزرگ بجنگیدتابه چیزهای که میخوایدبرسید......پایان
🔑گروه بحث و گفتگو درمورد سرگذشت ها
https://eitaa.com/joinchat/3745055272C316a1c99e9
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_یاسمن
#بازی_سرنوشت
#پارت_آخر
سلام اسمم یاسمن دختری جنوبی
هرزندگی سختی ومشکلات خودش روداره این ماهستیم که بایدقوی باشیم تسلیم مشکلات نشیم..میدونم میخواید بدونید بقیه چکارمیکنن..ساناز با امیرازدواج کردبه زودی مادرمیشه و شاید لطف بزرگ دیگه ایی که خدا در حقم کرد آشنایی با ساناز بود چون مثل نجمه برام خواهری میکنه و همیشه جویای حالم هست ...شب عروسی ساناز فرشادرودیدم که بادخترخاله ی خودش نامزدکرده،خیلی خوشحال شدم برای فرشاد و برای خوشبختی دعا کردم...ازعمادوزینب دیگه خبرندارم ونمیدونم هنوز زندان هستن یاآزادشدن،ولی هرکجا که هستن هیچ وقت نمیبخشمشون ...
درآخربرای همه ی شمادوستای خوبم و وستاره عزیز ارزوی سلامتی وتندرستی دارم
درپناه حق...
🔑نظرت خود در مورد سرگذشت یاسمن در گروه بحث به اشتراک بگذارید .
https://eitaa.com/joinchat/3745055272C316a1c99e9
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_مریم
#کینه
#پارت_آخر
سلام اسمم مریمه ...
یکسال بعدازبرگشت ارین مادررامین هم براثرسکته قلبی توی خواب فوت کردخیلی روزهای بدی داشتیم مادرشوهرم زن خیلی خوبی بودوبارفتنش من خیلی احساس تنهای میکردم بودنش نعمت بود..سرپرستی ارین روعملاماقبول کردیم ومن صاحب دوتاپسرشدم که هیچ کدومشون برام فرقی نداشتن چه بسامحبتم به ارین گاهی بیشترازرایان بودچون نمیخوام..کمبودی رواحساس کنه الحق رامین هم همه جوره هواش روداره ومثل یه پدردلسوزهمیشه کنارشه خداروشکرباتمام این سختی هاتونستم درسم روبخونم ویه مطب بزنم زندگی خیلی خوبی کناررامین وبچه هادارم وسپاسگزارخدای بزرگ هستم برای ارامشی که توی زندگیم بهم هدیه کرده،امیدوارم ازاین زندگینامه درسهای بزرگی روکنارم بگیریم بنظرمن بزرگترین
درس این زندگینامه بی کینه بودن مریم باوجودبدی وکینه مهسابود که درحق مریم وپسرش کردولی مریم الان داره پسرش روبزرگ میکنه بدون هیچ چشم داشتی
مریم جان روح خیلی بزرگی داری...
🔑گروه بحث و گفتگو درمورد سرگذشت
https://eitaa.com/joinchat/3745055272C316a1c99e9
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_پروین
#چشم_هم_چشمی
#پارت_آخر
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم...
تصمیم گرفتم آپارتمان کوچیکی که داشتم رو بفروشم وبدم به زهرا،پسرم وقتی شنیدخیلی عصبانی شد..ولی چاره ای نبود فروختم وچون زهرا هنوز دختربود نصف مهریه بهش میرسید خلاصه مهریه اشو دادیمو طلاق گرفت روزیکه صیغه ی طلاق جاری شد دنیا دور سرم چرخیدولی چاره ای نبود..پسرم بعد از طلاق چند وقت به شدت عصبی بود بعد برگشت به زندگی..من هم بعد از چند وقت دوباره تونستم خودمو جمع وجور کنم پسرم الان پزشک معروفی هست وتونسته همون آپارتمان رو دوباره واسه ام بخره، وزندگی خیلی خوبی کنار بچه هام دارم ،هرچند که فراز و نشیب های خیلی زیادی داشتم ولی بازم همیشه خدا رو شکر میکنم...
من پروین الان درسن شصت سالگی زندگی باآرامشی دارم و برای این آرامش هزینه ی زیادی پرداخت کردم..ممنونم که داستان زندگی منوخوندین درآخر به تمام دختران عزیزم توصیه میکنم هیچ وقت بخاطرچشم وهم چشمی زندگیتونو نبازین..و برا حرف پدر مادرتون ارزش قائل باشین ..ممنونم از اینکه وقت گذاشتین و سر نوشتمو خوندین..
🔑گروه بحث و گفتگو درمورد سرگذشت
https://eitaa.com/joinchat/3745055272C316a1c99e9
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_ریحانه
#اشتباه_محض
#پارت_آخر
اسمم ریحانه است..تک فرزند و متولد سال ۷۳ هستم..
با تمام مخالفتها،، آرمان اومدخواستگاریم و با حمایت پدر و مادرم باهم ازدواج کردیم،توی کشوری که زندگی میکنیم برام چشم مصنوعی گذاشتند تا چهره ام قابل تحمل بشه…راستی مامان و بابا هم باهم ازدواج و مهاجرت کردند و اومدند پیش ما..الان آرمان تنها عشق زندگیم و پدر سه تا بچه هامه..درسته شهروز باعث شد کلا همه چی برام تیره و تار بشه و امیدی به زندگی نداشته باشم ولی خدای مهربون آرمان رو برام فرستاد تا بفهمم مردانگی هم وجود داره و همه مثل شهروز نامرد و پست نیستند..
دلیل تعریف کردن سرگذشتم اینه که اشتباه منو تکرار نکنید،.من شهروز رو دوست نداشتم و اخلاقش مورد پسندم نبود،اما برای وقت گذرانی باهاش دوست شدم…با این کارم هم به خودم ظلم کردم و هم به شهروز….
نکته ی اخر قصاص شهروز حقش بود…
🔑گروه بحث و گفتگو درمورد سرگذشت
https://eitaa.com/joinchat/3745055272C316a1c99e9
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد