#سرگذشت_پروین
#چشم_هم_چشمی
#پارت_صد_ده
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم...
انصافاً آقاجونم وسایل خیلی زیادی برام فرستاده بود اون زمان یخچال و اجاق گاز رومیزی تازه اومده بود آقا جونم برام خریده بود بعد بسته بندی شده تو خونه سلطان مونده بودن...یک قسمت از اتاق رو کردم آشپزخونه و با هر زحمتی که بود و سایلارو چیدم...وسایل اضافی رو مادرم برد خونشون و گفت میزارم توی زیرزمین انشالله هر وقت که خونه اتون بزرگتر شد اینارم میبری ...خلاصه زندگی ما توی اون اتاق دوازده متری شروع شد..باورم نمی شد که این همون حشمت باشه آقا جونم با یکی از حجره دار ها صحبت کرده بود و قرار بود که حشمت تو مغازه ی فرش فروشی کار بکنه و حقوق خوبی هم می گرفت..مادرم بهم گفت بیا بریم خونه ی آبجی و داداش اتو ببین از وقتی که اومدی خونشونو ندیدید حاضر شدم و با مادرم رفتیم نگم براتون که خونه ی داداشم و خونه ی خواهرم چه جوری بود... اونقدر لوکس و شیک بود که دهن آدم باز میموند..به جرات میتونم بگم از خونه های شیک و لوکس الان زیباتر و لوکس تر بودن..هر چیزی که فکر بکنید تو خونشون داشتن با دیدن اون خونه یک لحظه حسرت خوردم که چرا من تو ازدواجم عجله کردم و صاحب همچنین خونه زندگی نشدم ..تندی زود حرفمو پس گرفتم چون بی بی همیشه میگفت اگر ناشکری بکنید خداهمون نعمت رو هم از دستت می گیره....
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
📗 سنگ و آب
پیرمردی کنار رودخانه نشسته بود و با آرامش به سنگهایی که آب رویشان میلغزید نگاه میکرد. جوانی نزدیک شد و با صدایی پر از اضطراب گفت:
«چطور میتوانی اینقدر آرام باشی؟ مشکلاتم مثل کوه روی دوشم سنگینی میکنند!»
پیرمرد لبخندی زد و گفت:
«این سنگها را میبینی؟ سالهاست آب رویشان جاری است، اما هرگز نمیشکند. چون آب به جای تقابل، آرام از رویشان عبور میکند. گاهی لازم است به جای جنگیدن با مشکلات، بگذاری آرام از کنارت بگذرند.»
جوان لحظهای به آب نگاه کرد و گفت:
«شاید آرامش همان قدرتی است که دنبالش میگردم.»
پند:
گاهی بهترین راه مقابله با مشکلات، آرامش و عبور است، نه جنگیدن.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#این_پیام_برای_شماست
⚪️خیلی از افراد فکر میکنند بدترین اتفاق، از دست دادن کسی است که برایشان مهم بوده است .
اما اتفاق بد این است که خودت را در جریان دوست داشتن یک نفر از دست بدهی و ارزشهایت را زیر پا بگذاری تا کسی تو را قبول کند.
به خودت بیا ببین چه چیزی را داری از دست میدهی؟!
عزت نفست را؟
خود دوستیات را؟
احترام نسبت به خودت را؟
چه به دست میآوری؟
غم؟
خشم؟
حس حقارت؟
تعارض؟
خودکم بینی؟
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🗒۵ چیزی که کودکانمون از ما میخوان:
۱) مامانی میشه از این به بعد اگه کارِ اشتباهی تو جمع کردم منو جلوی بقیه تنبیه و تحقیر نکنی؟؟؟ باور کن اینجوری من حسِ بدی نسبت به خودم پیدا میکنم و وقتی بزرگ شم اعتماد به نفسمو از دست میدم..☹️
۲) میشه بیشتر باهام بازی کنی، حرف بزنی، نوازش و بوسم کنی؟؟؟ باور کن من فقط تو و توجهِ تورو میخوام نه هیچ چیزِ دیگه!🥺
۳) میشه اجازه بدی خودم کارامو انجام بدم؟؟؟ باور کن من میتونم، من بچه دست و پا چلفتی نیستم، اینقدر به کارهای من ایراد نگیر، من باید اشتباه کنم تا موفق بشم!💪
۴) میشه نیم ساعت کمتر تلویزیون و گوشی ببینی و نیم ساعت بیشتر برای من وقت بزاری... من خیلی زود بزرگ میشم و دلت برای این روزام تنگ میشه...😭
۵) لطفا هیچوقت خشم و عصبانیتت رو روی من خالی نکن، باورکن وقتی بزرگ بشم منم یه آدم پرخاشگر و عصبی میشم که اطرافیانم نمیتونن تحملم کنن...😔
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_پروین
#چشم_هم_چشمی
#پارت_صد_یازده
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم...
درسته از حشمت دلم شکسته بود ولی به خاطر پسرم که بدون پدر نباشه دوست نداشتم حشمتو از دست بدم خواهرم خیلی دوست داشت که بیاد و خونه ی منو هم ببینه..اولش خجالت می کشیدم ولی بعد مادرم گفت دخترم اشکالی نداره ایشالله یه روز تو هم از این خونه ها میخری بزار خواهرت بیاد دلشو نشکن..فکر میکنه چرا اجازه نمیدی بیاد ،بذار بیاد...قرار شد خواهرم بیاد خونه ی ما من حسابی تدارک دیدم و ناهار قرمه سبزی پختم میدونستم که الان بیاد و این خونه ی منو ببینه کلی ناراحت میشه..ولی خوب دیگه ظاهر و باطن زندگی من همین بود ..مادرم وخواهرم اومدن به زن داداشم هم گفته بودم که بیاد چون می دونستم که اونم دلش میخواد خونه ی منو ببینه، سه تایی اومدن زن داداشم زهره خیلی نانجیب بود و مادرم تعریف میکرد که چه بلاهایی داره سرش میاره..وقتی وارد اتاق من شد با یه خنده ی مسخره ای گفت وای وای وای دختر حاجی و اتاق دوازده متری!!مامانم گفت انشالله به سال نرسیده میرن خونه ی بزرگتر آقا حشمت پسر با جنبه ای هست من میدونم که میتونه خونه ی بزرگ بگیره..زهره خندید و گفت والا چه بدونم مگه کار درست و حسابی داره که بخواد از این اتاق به خونه ی بزرگتربرن.. خلاصه هرچی نیش و کنایه بلد بود به من و مادرم زد..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
✔✔ قدرت گریه: چطور اشکها میتوانند ما را درمان کنند؟
گریه کردن یه نوع تخلیهی احساسی طبیعی و سالمه. خیلی از ما بهجای اینکه احساساتمون رو بیان کنیم، سعی میکنیم آنها رو پنهان کنیم. اما آیا میدونستی که گریه کردن میتونه به کاهش استرس و اضطراب کمک کنه؟
تحقیقات نشون میده که اشکها نه تنها احساسی رو که در دل داریم آزاد میکنن، بلکه به ما کمک میکنن تا از لحاظ عاطفی سبکتر بشیم.
الان که در مورد این موضوع صحبت کردیم، میخوام ازتون بپرسم: آخرین باری که گریه کردید کی بود؟ چه احساسی داشتید؟ آیا بعد از گریه احساس بهتری پیدا کردید؟
بیاید با هم درباره این تجربهها صحبت کنیم. گریه کردن هیچوقت نشونهی ضعف نیست، بلکه نشونهای از انسانیت ماست.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
🌟🌙#داستان شـــــــــب🌙🌟
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
روزی کفاشی در حال تعمیر کفشی بود، ناگهان سوزن کفاشی در انگشتش فرو رفت.از شدت درد فریادی زد!! وسوزن را چند متر دورتر پرت کرد.!!مردی حکیم که از آن مسیر عبور میکرد ماجرا را دید سوزن را آورد به کفاش تحویل داد و شعری را زمزمه کرد:
درختی که پیوسته بارش خوری
تحمل کن انگه که خارش خوری
حکیم به کفاش گفت: "این سوزن منبع درآمد توست. این همه از آن فایده حاصل کردی یک روز که از آن دردی برایت آمد آن را دور میاندازی! "
#پی_نوشت پس اگر از کسی رنجیدیم خوبیهایی که از جانب آن شخص به ما رسیده را به یاد آوریم، آن وقت ضمن اینکه نمک نشناس نبودهایم تحمل آن رنج نیز آسانتر میشود.
✍🏻📚 هر شب یک داستان جذاب و خواندنی 📚✍🏻
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 هر روز خود را با بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـٰنِ الرَّحِيمِ آغاز کنید🌱
🗓 امروز یکشنبه ↯
☀️ ۱۶دی ۱۴۰۳
🌙 ۴ رجب ۱۴۴۵
🌲۵ ژانویه ۲۰۲۴
📿 ذکر روز :
یا ذوالجلال والاکرام
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_صبحت_به_نیکی
کلبه ای ڪه
در آن مهربانی هست
و ساکنینش می خندند
بهتر از کاخی ست
که مردمانش دلتنگ هستند.
کلبه زندگیتان
گرم به عشق و محبت ❤️
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سپاسگزار باشیم ،
برای هر آنچه که میتوانست نباشد ولی هست ...
برای زیباییها ، برای تمام نعمتها و موهبتهایی که برایمان عادی شده اند قدر دان باشیم از خدا ،از خودمان و از آدمهایی که وجودشان باعث دلگرمی ما و صفای هستی ست ...
قدردان و سپاسگزار باشیم تا بهترین ها در مسیر زندگیمان قرار بگیرد ...
سپاسگزار باشیم برای هوایی که تنفس میکنیم ،برای زمینی که راه میرویم و برای خورشید و ماه که نور میبخشند به زندگیمان ...
قدردان باشیم و به زبان آوریم هر نگاهی و یا کلامی که امید به زندگی و خوب بودن را در ما افزون میکند...
بنگریم ،ببینیم ،بگوییم تا اندیشه ها و کردارهای نیک آدمها در جهان اطرافمان تکثیر شود،آنگاه خواهیم دید چگونه زندگیمان معجزه وار در مسیر درست قرار میگیرد ...
بیایید برای آرامش خود قدردان باشیم نه متوقع !!
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
👩🏻❤️👨🏻۳ تفاوت بزرگ بین رابطه عاطفی و زندگی مشترک:
۱- تعهد و مسئولیت:
در رابطه عاطفی، معمولاً همه چیز تازه
رمانتیک و هیجان انگیزه و هر کس توی
حال خودش پیش میره ولی توی
زندگی مشترک دیگه فقط بحث عشق
،نیست داستان جدیه و باید کارای
خونه رو تقسیم کنیم، برنامه ریزی مالی
داشته باشیم و کلی مسئولیت های
دیگه رو هم در نظر بگیریم
۲- روتین و روزمرگی:
این شاید یکی از اون تفاوتهاست که
آدمها کمتر بهش توجه میکنن در
زندگی مشترک بخواید یا نخواید وارد
یه روتین روزانه میشید از کارای
روزمره مثل خرید آشپزی و کارای
خونه گرفته تا خواب و بیداری، همه
چیز میتونه عادی و تکراری بشه و
عشق و رابطه وارد چالشها میشه
۳- پرده ها بر می افتند!
در رابطه عاطفی، معمولاً زوایای عمیق
روانشناختی ما بروز داده نمیشه
ولی توی زندگی مشترک، دیگه همه
چیز شفاف و واقعی میشه عادتها
اخلاقها هیجانات، ضعفها
ترس ها و...
اینجا دیگه باید با خود واقعی هم
روبرو بشید و زندگی کنید!
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#سرگذشت_پروین
#چشم_هم_چشمی
#پارت_صد_دوازده
سلام اسم من پروین هست متولد سال چهل هستم...
بعد از ناهار خواهرم رفته بود حیاط یه چند دقیقه طول کشید دیدم که نمیاد رفتم حیاط و گفتم خواهر چته چرا اینجا ایستادی دیدم داره گریه میکنه گفتم خواهرم اتفاقی افتاده چرا داری گریه می کنی؟؟گفت وقتی به زندگی تو نگاه می کنم دلم میگیره تو میتونستی با بهترین خواستگارات ازدواج کنی خونه و زندگی ات مثل من باشه ولی الان تو یه اتاق زندگی می کنی ..گفتم خواهرم من از عشقم و انتخابم پشیمونم ولی چیکار میتونم بکنم همون بهتر که از اون روستا اومدم بیرون و اومدم اینجا دارم زندگی می کنم کنار شما کنار مادرم.. همین که از دست اون سماور راحت شدم خداروشکرمیکنم.. یکم خواهرم و آروم کردم و رفتیم داخل اتاق خلاصه اون روز با نیش و کنایه های زهره و ناراحتی خواهر و مادرم تموم شد..سه روز بعد که رفته بودم خونه ی مادرم، مادرم گفت که برای زهرا خواهرم خواستگار اومده خیلی خوشحال شدم پسره کارمند یکی از اداره های دولتی بود پدرم خوشحال بود میگفت شغلش اداری هست و همیشه درامد داره..خلاصه اومدن خواستگاری..
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد