#داستان_زندگی_ترانه
#پارت_صد_پنج
من ترانه هستم.... سی و سه سالمه... اهل یکی از شهرهای شمالی ایران زمستون سال شصت و هشت بعد از دوتا پسر بدنیا میام....
هنگ بودم.... این حرفا چی بود که گفت....؟ داشت راست میگفت...؟ نه بابا... حتما یه آدم چشم تنگی بود که میخواست میونه ی من و حامد رو خراب کنه... چند ثانیه خیره شدم به دیوار... ولی نه... چرا آخه باید کسی همچین کاری بکنه....؟ مگه مریضه.... حتما چیزی بوده که زنگ زده.... حالم خیلی بد بود... دهنم خشک شده بود...... هی تو خونه تند تند راه میرفتم و میزدم پشت دستم و میگفتم وای... دیدی چی شد...؟ حالا چه خاکی به سرم کنم......؟ این قدر خودخوری کردمو حرص خوردم تا اینکه غروب شد حامد بهم پیام داد .
پیام داد عشقم من دارم میام خونه... لباسامو اتو کن امشب شب كارم..... وقتی این پیام حامد رو دیدم احساس کردم دنیا رو سرم خراب شده... آره حتما میخواست بره خونه ی اون زنه... جوابی به پیامش ندادم صبر کردم برسه خونه.... به محض اینکه رسید خونه حمله کردم سمتش و گفتم تو شب کاری...؟ تو غلط کردی که شب کاری کجا شب کاری خونه ی اون زنیکه...؟ چسبیده بودم به حامد و هی مشت میزدم تو سینه اش اینارو تند تند پشت هم میگفتم..... حامد هم هی داشت میگفت چرا چرت و پرت میگی ترانه... داری راجع به کی حرف میزنی.....؟ زنه کیه....؟ گفتم من دارم چرت و پرت میگم....؟ همون که صیغه ی یکی دیگه .ست... وقتی شوهرش نیست تورو میبره خونه.ش... حالا فهمیدی کیو میگم یا بیشتر توضیح بدم...؟ اینارو که گفتم حامد رنگ و روشو باخت و با مِن مِن گفت : برو بابا.... تو رسما
دیوونه شدی..... وقتی بهم گفت دیوونه خیلی عصبی شدم... هر کاری دلش میخواست میکرد بعد که به روش میآوردم طوری وانمود میکرد که من دیوونه ام و دارم هزیون میگم.... به حدی عصبی شدم که حمله کردم بهش..... چنگ انداختم تو موهاشو و .صورتش... جای ناخن هام تو صورتش خراشیده شده بود...
ادامه_در_پارت_بعدی👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#تلنگر
خشم و کینه را در خود نگه ندارید
کاری کنید که امروز آخرین روزی باشد که اسیر ناراحتیهای قدیمی هستید.
چیزی که در گذشته اتفاق افتاده است، فقط یک بخش از کتاب زندگی شماست؛ فقط کافی است که کتاب را ورق بزنید.
همه ما بخاطر تصمیمات خودمان و دیگران صدمه دیدهایم و بااینکه درد و ناراحتی ناشی از این تجربیات کاملاً طبیعی هستند، گاهیاوقات برای مدتی طولانی در شما میمانند.
احساس خشم و کینه ما را وا میدارد که همان درد را دوباره و دوباره برای خودمان تکرار کنیم و فراموش کردن آن برایمان سخت شود.
بخشش چاره کار است. باعث میشود بتوانید بدون مقابله کردن با گذشته، روی آیندهتان تمرکز کنید. برای دریافتن قدرت بینهایت چیزی که در آینده اتفاق میافتد، باید هر چیزی که پشت سرتان است را ببخشید.
بدون بخشش، زخمها هیچوقت خوب نمیشوند و رشد فردی شما حاصل نخواهد شد.
به خود تاکید کنید: من ذهن خود را از بند گذشته رها می سازم.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#داستان_زندگی_ترانه
#پارت_صد_شش
من ترانه هستم.... سی و سه سالمه... اهل یکی از شهرهای شمالی ایران زمستون سال شصت و هشت بعد از دوتا پسر بدنیا میام....
حامد که دید حمله کردم بهش اونم دستشو گرفت بالا و محکم یدونه سیلی خوابوند تو گوشم..... يدونه زد و بعد سیلی دوم رو زد توی اون یکی .گوشم بعدشم یه لگد زد وسط سينه ام من عقب عقب رفتم و محکم خوردم تو دیوار.... همونجا نشستم رو زمین و شروع کردم به گریه...... موبایلم کنارم رو زمین افتاده بود.... برداشتمش و زنگ زدم به رسول و گفتم : رسول هر چه زودتر خودتو برسون خونه ی ما .... چند دقیقه بعد رسول و مسلم و مادرم اومدن خونمون.... دوتا داداش هام که دیدن جای انگشت های حامد رو دوتا گونه هام قرمز شده و صورتم ورم کرده، دوتایی ریختن روحامد. حالا نزن کی بزن.... حامد داداش هامو میزد... داداش هام حامدو..... مامانمم این وسط فقط گریه میکرد و همزمان سعی میکرد این سه تا رو از هم جدا کنه..... یهو تو این جنگ و دعوا چشمم افتاد به گیسو و گندم که هر دو خیلی ترسیده بودن و داشتن جیغ میزدن و گریه میکردن......دعوایی به راه افتاد که تو همه ی زندگیم مثلش پیش نیومده بود....اونشب بعد از کلی کتک کاری و دعوا من با مامانمو و داداش هام رفتم خونه ی مامانم اینا .... بچه هارو هم گذاشتم پیش حامد و با خودم نبردم خونه ی مامانم... تا حسابی حامد کلافه کنن..... گندم شیر خشک میخورد و چند روز منو نمیدید مشکلی به وجود نمیومد.... حامد رو با بچه ها تنها گذاشتم و خودم رفتم تا ببینم در نبود من چجوری میخواد از پس بچه ها و زندگی بربیاد....
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
_دنیا قرض است باید دیر یا زود پس بدهیم.
_مظلوم دیر یا زود حقش را خواهد گرفت.
_دنیای ما هر لحظه ممکن است تمام شود اما ما غافل هستیم.
_سخن شیرین، گشاده رویی و بخشش سرمایه اصلی ما در زندگیست.
_ ثروتمند ترین مردم در دنیا کسی است که از سلامتی، امنیت و آرامش بهره مند باشد.
_کسی که جو را میکارد گندم را برداشت نخواهد کرد.
_عمر تمام میشود اما کار تمام نمیشود.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
چند قانون زندگی
_از کسی ناراحت هستی خودت برو بهش بگو
_ حرف ناحقی رو که نمیپسندی تائید نکن.
_هیچوقت طوری زندگی نکن که سعی کنی همه رو از خودت راضی نگه داری چون این کار بخوای نخوای دو روویه
_ سعی کن هر روز یاد بگیری
_هرگز هرگزدر صحبت با دیگران راجع به خودت بد حرف نزن
_ سعی کن راحت نه بگی، از نه گفتن نترس.
_از بله گفتن هم نترس
_اول با خودت مهربون باش به خودت برس هرکی ام هرچی گفت اعتنا نکن
_ سعی کن ببخشی، اما فراموش نکن :)
_هرگز سطح خودت رو به اندازه طرف مقابلت پایین نیار.
_به کسانی لطف کن که استحقاقش رو داشته باشن، لطف تورو وظیفت ندونن
_با کسی که ازش خوشت نمیاد، همنشینی نکن.(دو روو نباش)
_عاشقی کن چون این حس قشنگترین نعمت دنیاس.❤️
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#داستان_زندگی_ترانه
#پارت_صد_هفت
من ترانه هستم.... سی و سه سالمه... اهل یکی از شهرهای شمالی ایران زمستون سال شصت و هشت بعد از دوتا پسر بدنیا میام....
حامد بچه ها برداشته بود و رفته بود خونه باباش... من با خواهر حامد در تماس بودم و اون این خبرا رو بهم میداد... تقریبا دو هفته شده بود که بچه ها خونه ی بابای حامد بودن.... یه روز با خواهر حامد حرف میزدم خواهرش بهم گفت :میخوام یه چیزی ازت بپرسم..... گفتم چی....؟ گفت : چرا اعتیاد حامد رو از ما مخفی کردین....؟ گفتم چی.....؟ اعتیاد....؟ مگه حامد اعتیاد داره...؟ خواهر حامد گفت نگو که نمیدونستی.... وقتی خواهر حامد اینجوری گفت : بغض بدی راه گلومو بست و بعدش یهو زدم زیر گریه.... با گریه گفتم باور کن که نمی دونستم... یه بار چند سال پیش دیدم اعتیاد داره... بردمش کلینیک ترک اعتیاد..... ترکش دادم..... ولی الان که تو گفتی معتاده، من حتى روحمم خبر نداشت که دوباره درگیر شده.... اونروز کلی پشت تلفن با خواهر حامد حرف زدم... از همه ی اتفاقات قبلی و اینکه چقدر تلاش کردم حامد سربراه بشه ولی نشد. همرو گفتم و کلی گریه کردم..... خواهر حامد کلی دلداریم داد... بعدشم گفت : باید زودتر این از اینا همه ی این حرفارو به مامانم و بابام میگفتی مگه یه زن چقدر میتونه اینهمه فشار رو تحمل کنه...؟ اگه میگفتی ماهم کمکت میکردیم..... الانم غصه نخور..... حامد نشسته پیش بابا مامانم گریه کرده و گفته اینبار منو بخوابونید کلینیک ترک اعتیاد ترک کنم... دیگه عمرا نمیرم سمت این زهرماری..... بعدشم کلی گریه کرد و گفت : دلم برای ترانه و خونه ی خودمون یه ذره شده... تروخدا کمکم کنید ترانه رو راضی کنم بیاد سر خونه و زندگیش.... گفتم بره گمشه..... هزار بار بخشیدمش... هزار بار بهش فرصت دوباره دادم... ولی آدم نشد که نشد.... دیگه خسته شدم... .
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#تلنگر
برای خداوند فرقی ندارد که تو برایش نماز بخوانی یا نه !
برایش روزه بگیری یا نه !
فرقی ندارد چقدر برای عزیزانش ضجه زده باشی !
اما اینها برای من و تو فرق می کند .
و این فرق زمانی شروع شد که من و تو بر سر خدایمان جدل کردیم
من گفتم من با ایمان ترم تو گفتی من!
و فراموش کردیم که خدای هر دویمان یکی ست فقط راه اتصالمان به او فرق دارد
به راه های اتصالی یکدیگر به خدا دست نزنیم !
اجازه بدهیم هر کس به گونه ی خودش به خدایش وصل شود نه به شیوه ما!
خداوند عارف عاشق می خواهد نه مشتری بهشت.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#آموزنده
منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش و اشکهایت را با دستان خود پاک کن (همه رهگذرند)
زبان استخوانی ندارد ولی اینقدر قوی هست که بتواند به راحتی قلبی را بشکند (مراقب حرفهایت باش)
به کسانی که پشت سرت حرف میزنند بی اعتنا باش آنها جایشان همانجاست دقیقا پشت سرت (گذشت داشته باش)
گاهی خداوند برای حفاظت از تو کسی یا چیزی را از تو میگیرد اصرار به برگشتنش نکن پشیمان خواهی شد (خداوند وجود دارد پس حکمتش را قبول کن)
انسان به اخلاقش هست نه به مظهرش. اگرصدای بلند نشانگر مردانگی بود سگ سرور مردان بود.
قبل از اینکه سرت را بالا ببری و نداشته هايت را به پیش خدا گلایه کنی نظری به پایین بینداز و داشته هات را شاکر باش.
انسان بزرگ نمیشود جز به وسیله ی فکرش.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#داستان_زندگی_ترانه
#پارت_صد_هشت
من ترانه هستم.... سی و سه سالمه... اهل یکی از شهرهای شمالی ایران زمستون سال شصت و هشت بعد از دوتا پسر بدنیا میام....
خواهرش سعی کرد یه کم آرومم کنه..... بعدشم گفت :تو غصه ی هیچی رو نخور...... مامان و بابام میخوان ببرنش ترک کنه... بچه ها هم پیش ما هستن خیالت بابت بچهها راحت باشه. هر وقت هم احساس کردی دلت براشون تنگ شده بگو بیارمشون ...بینی...... گفتم دلتنگی که همین الانم دلتنگشونم....... ولی باید تکلیف اینکارهای حامد مشخص بشه... خواهرش هم باهام هم عقیده بود و می گفت آره سفت و سخت باهاش برخورد کن که دیگه اینجوری اذیتت نکنه و اشتباهاتش رو تکرار نکنه پدر و مادر حامد دوباره بردنش کلینیک و بستریش کردن.... منم که دیدم حامد کنار گندم و گیسو نیست رفتم آوردمشون پیش خودم.... اینبار هم حامد یکماه بستری شد تا تونست دوباره ترک کنه... ولی دیگه خیلی دلسرد شده بودم از اون زندگی...... متوجه شده بودم که اون زندگی دیگه برای من زندگی نمیشه..... بعد از یکماه که حامدو مرخص کردن پدرشوهر مادر شوهرم بهم گفتن بچهها رو بردار بریم استقبال حامد ... هر چی باشه بعد از یکماه داره میاد خونه... تو دلم گفتم حالا انگار رفته جایی غرورآفرینی کرده و باعث افتخار ما شده که الان باید بریم استقبال...... گفتم نه مامان جان..... من نمیام شما برید. مادر شوهرم چش غرهای رفت و زیر لب گفت اگه یه ذره سیاست داشتی و زنیت بخرج داده بودی الان شوهرت تو این راه ها نیفتاده بود... خیلی حرف مادر شوهرم برام گرون تموم شد.... ولی نخواستم چیزی بگم... موقع خوبی برای بحث نبود...
ادامه در پارت بعدی 👇
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
وسیع باش
دلتنگ که شدی
منتظر نباش کسی دل گرفته ات را باز کند،
بلند شو و قدمی بردار.
دل یک نفر را شاد کن،
دلت خود به خود باز می شود.
قوی باش
و پیش از آنکه کسی را دوست داشته باشی
خودت را دوست داشته باش.
تا همچنان باشی
در لحظه هایی که کسی برای تو نیست.
صبور باش
زمان خیلی چیزها را حل خواهد کرد.
گاهی مساله های به ظاهر بزرگ و پیچیده توانایی و هوش زیادی نمی خواهد.
کمی زمان می خواهد تا آرام تر شوی و مساله را کوچک تر و ساده تر ببینی.
و عاشق باش ...
برای آنکه دوستش داری دعا کن
بدون آنکه دلیلی برای دوست داشتنت بیابی
ببین چه احساس رضایتی پیدا خواهی کرد.
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
روزگار به من آموخت که چیزی را،
بدست نخواهم آورد مگر اینکه
چیز دیگری را از دست بدهم .
گاهی برای بدست آوردن
باید بهای گزافی بپردازیم.
هیچگاه نمی شود همه چیز
را با هم داشت.
دنیا معامله گر سرسختی است تا نگیرد نمی دهد.
گاهی باید گذشت از برخی گرفتن ها
چون ممکن است به بهای از دست دادن قیمتی ترین ها بینجامد
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد
#تعبیر_زندگی
از خیاطی پرسیدند:
زندگی یعنی چه ؟
گفت : دوختن پارگی های
روح با نخ توبه !!!!
🌸🍃🌸🍃🌸
از باغبانی پرسیدند :
زندگی یعنی چه ؟
گفت: کاشت بذر عشق
در زمین دلها، زیر نور ایمان !!!!!
🌸🍃🌸🍃🌸
از باستان شناسی پرسیدند :
زندگی یعنی چه ؟
گفت : کاویدن جانها برای
استخراج گوهر درون !!!!!
🌸🍃🌸🍃🌸
از میوه فروشی پرسیدند :
زندگی یعنی چه ؟
گفت : دست چین خوبی ها
در صندوقچه دل !
🌹بهترینها، بهترین تعبیر زندگی را برایتان آرزومندم🌹
@shayad_etefagh
┈┈•✾🌿🌺🌿✾•┈┈
#داستانهای_آموزنده
#شاید_برای_شما_هم_اتفاق_بیفتد