time-nasa-earth-gif.gif
2.57M
#قرآن معجزه پیامبر رحمت و مهربانی
🌍 قانون جاذبه
🌺 اللّهُ الَّذِي رَفَعَ السَّمَاوَاتِ بِغَيْرِ عَمَدٍ تَرَوْنَهَا ثُمَّ اسْتَوي عَلَى الْعَرْشِ وَسَخَّرَ الشَّمْسَ وَالْقَمَرَ كُلٌّ يَجْرِي لأَجَلٍ مُّسَمًّى يُدَبِّرُ الأَمْرَ يُفَصِّلُ الآيَاتِ لَعَلَّكُم بِلِقَاء رَبِّكُمْ تُوقِنُونَ 🌺(رعد/ 2)
🌸خدا كسى است كه آسمانها را، بدون ستونهايى كه آنها را ببينيد، برافراشت؛ سپس بر تخت (جهاندارى) تسلّط يافت؛ و خورشيد و ماه را رام ساخت هر كدام تا سرآمد معيّنى رواناند. كارها را تدبير مىكند؛ آيات (و نشانههاى خود) را شرح مىدهد؛ تا شايد شما به ملاقات پروردگارتان يقين پيدا كنيد🌸
📌نکته علمي
♦️اين آيه با توجه به حديثي كه در تفسير آن وارد شده است، پرده از روي يك حقيقت علمي برداشته كه در زمان نزول آيات بر كسي آشكار نبود؛ چرا كه در آن زمان گمان ميكردند آسمانها به صورت كراتي تو در تو همانند طبقات پياز روي هم قرار دارند و چنين كراتي طبعاً هيچ كدام معلّق و بيستون نیست، بلكه هر كدام بر ديگري تكيه دارد، ولي حدود هزار سال بعد از نزول اين آيات، علم و دانش بشر به اينجا رسيد كه افلاك پوست پيازي، به كلي موهوم است و آنچه واقعيت دارد، اين است كه كرات آسمان هر كدام در مدار و جايگاه خود معلّق و ثابتند بيآنكه تكيهگاهي داشته باشند و تنها چيزي كه آنها را در جاي خود ثابت ميدارد، تعادل قوة جاذبه و دافعه است كه يكي با جرم اين كرات ارتباط دارد و ديگري به حركت آنها. اين تعادل جاذبه و دافعه به صورت يك ستون نامریي، كرات آسمان را در جاي خود نگه داشته است.
#معجزات_علمي_قرآن
🌸🍃 @shayestegan98 🦋
┄━•●❥ #پلاک_سوخته ❥●•━┄
#پارت_بیست_و_چهارم
نسشتم لب حوض و زل زدم به ماه که روی آب افتاده بود، بی اختیار دستم سمت آب رفت و شروع کردم به پاچیدن روی سر و صورت، مادر از پشت شیشه مرا دید می زد. باید چند مرحله را پشت سر می گذاشتم تا به منطقه امن برسم! اولیش سین جین کردن های مادر بود و خب سخت ترین مرحله!
_چرا گوشیتو جواب نمی دی؟ نمی گی دلم هزار راه می ره! این چه سرو شکلیه برا خودت درست کردی، نمی گی سرما می خوری دم عیدی...
+مامان جون نگران خود منی یا نیروی کمکی برای خونه تکونی؟!
_وا...خب معلومه خودت!
پدر روی کاناپه نشسته و مشغول خوردن چای خوشرنگ لاهیجان در استکان های کمر باریک بود، مرحله اول به لطف صدا زدن پدر بخیر گذشت، حالا وارد فاز دوم شده بودم. پدر استکان را دست نعلبکی سپرد و گفت: «اتفاقی افتاده که ما بی خبریم؟ اگه به مادرت نمی تونی بگی به من بگو. به من نمی تونی به برادرت بگو، نذار حرفی سر دلت سنگینی کنه. هیچکس مثل خانواده آدم نمی شه.» حرفایش را با سر تایید کردم و گفتم: « به روی جفت چشمام. حالا اجازه هست؟»
_بله چشم عسلی بابا...
یادم آمد یک تشکر جانانه به پدر بدهکارم، گفتم: «راستی کتاب آخری که برام خریدید بی نظیره... فقط حیف که دیر خوندمش..!» برق چشم هایش هویدا شد و لبخند روی لب هایش خوشحالی را به رخ کشید.
هر چه مرحله اول و دوم سخت بود مرحله سوم حوصله بسیار می طلبید که از توان من خارج بود. یک قدم با منطقه امن فاصله نداشتم که دیوانه جان سر رسید: «بگو ببینم کجا بودی با کی کجا رفته بودی؟» همانطور که مقنعه مشکی ام را در می آوردم گفتم: «چته تو! کلاغا خبر رسوندن؟» نیمچه لبخندی زد و جواب داد: «نخیر قیافه زارت داد می زننه. یه حسی بهم می گه مهبد جون رو دیدی!» نگاهی از بالای پله ها به پایین انداختم و آهسته گفتم: «هیس! برو تو...» نشست روی صندلی و من هم روی تخت لم دادم.
_مشکوک می زنیا... فک نکنی حواسم بهت نیست!
+نه بابا! اون که وظیفته... علی حدست درسته، امروز دیدمش و همه چی تموم شد. قهقه ای زد و گفت:
«پروندی رفت پسرخاله رو... حالا دیگه دست به دامان کدوم دیوونه ای بشیم بیاد تو رو بگیه؟» چشم غره کنان گفتم: «نترس دیوونه زیاده..» زانوهایم را جمع کردم و متکا را محکم چسبیدم، آهسته گفتم: علی!
_جون علی.
+هیچی!
_وا !
+والا.
_حرفتو قورت نده.
_دادم رفت!
+عه!
_آره.
+باشه، دارم برات!
دلم می خواست برایش از پسر مارک دار دانشگاه بگویم، دلم می خواست علامت های سوال ذهنم را با او در میان بگذرام، آنقدر دو دو تا چهار تا کنیم تا این معادله چند مجهولی حل شود و من از شر این معادله سخت نفس راحتی بکشم. بلکه با حل شدنش دیگر اسمش در خفا ورد زبانم نشود و قلبم بی خودی روی دور تند نیفتد! اما زبان در دهان نچرخید!
می دانستم مجدد رابطه مادر و خاله شکر آب می شود، می دانستم پز دادن های شوهر خاله به پدر بیشتر از قبل می شود، می دانستم زخم زبان های مهدخت حواله ام می شود، اما... اما این وصال نمی شد که بشود، من مقصر نبودم..! تا پاسی از شب بیست سوالی های سمیرا را جواب می دادم، یک ریز آیه یاس می خواند که چه در و گوهر نایابی را از دست داده ام!!!
فارغ از همه اتفاقات اخیر دست به قلم شدم، توی دفتر خاطراتم نوشتم: «سکانس آخر خاله بازی: پرونده مهبد مختومه اعلام شد! پرونده دیگری باز... اما اجازه باز ماندن ندارد! باید به زودی مختومه اعلام شود. قاضی باید زودتر حکم را اعلام کند وگرنه این دل بیچاره زودتر از موعد تکه تکه می شود.»
🌸🍃 @shayestegan98 🦋
┄━•●❥ #پلاک_سوخته ❥●•━┄
#پارت_بیست_و_پنجم
تاریخ ۱۳ اسفند، قسمت مناسبت ها به روایتی شهادت بانوی بی نشان را نشان می دهد. بی اختیار سراغ کتابی که جانم بند اوست می روم.
{به لقب ام ابیها مفتخر ساخت. این لقب آسان به دست نیامد، پشت این لقب خون دلها خفته بود و تیمارهای نهفته.}
ام ابیها... مادر... چه برازنده است این واژه جادویی بی نظیر برای دختری چون شما... بمیرم برایت! آخر چرا خون دلهایت تمامی ندارد مادر... یک دختر چگونه بی مادر تاب می آورد اینهمه مصیبت را..!
{هیچ کس نمی تواند عمق جراحت دل مرا بفهمد.}
آری نور دو چشم پیامبر تا دنیا دنیاست کسی نمی تواند عمق جراحت دلت را وجب به وجب متر کند، ضرب و تقسیم کند و به جواب برسد! عالمیان در جواب این سوال برای همیشه رفوزه می مانند...
.
.
.
هفت سین امسال را به تنهایی آماده کردم و چیدم. از مهدخت و اولیا خبری نبود، جواب منفی من آتش به پا کرده و پای آنها را به جای خانه خان جان، توی ویلای شمال باز کرده بود. کتاب کشتی پهلو گرفته را کنار سفره هفت سین قرار دادم، سین ندارد اما بوی فاطمه را با چاشنی خاک با خود به همراه آورده است. اندک زمان باقی را از دست نمی دهم، انگشتانم جلد کتاب را لمس می کنند، یک دفعه می بینم که روی صفحه۱۳۴ باقی مانده ام:
{ام سلمه: بانوی من تصور نمی کنم کسی مظلوم تر و محجوب تر از شما در طول تاریخ بوده باشد و خیال نمی کنم پس از شما کسی بیاید که این همه بزرگوار باشد و اینهمه ستم ببیند. من آمده بودم که در محضر شما حجب و حیا بیاموزم اما به روشنی دیدم که این کوزه طاقت بحر ندارد. هیچ نامحرمی در طول حیات، شما را ندید...}
حجب و حیا... نامحرم! معلم حجب و حیا..! چه واژه عجیبی ست این واژه "حیا" که گاهی غافل می شویم، می بوسیم و می گذاریمش لب طاقچه!
{به من فرمودید: این تابوت های تخت مانند، زن و مرد را از هم متمایز می کنند. کاش تابوتی بود که اندام آدم از روی آن مشخص نمی شد.
چه دقت مومنانه ای! چه وسواس محجوبانه ای! چه تامل شیرینی!}
عجب هوش و درایتی... عجب بانوی دو عالمی... ام ابیها! شما کجا و من کجا! من که اینهمه وسواس تیپ و ظاهر و... دارم، چه می شد وسواس محجوبانه را از شما می آموختم. بهترین وسواس دنیا که ارزش آدمی را نشان می دهد. به راستی که حجاب برازنده شماست... به راستی که حیای فاطمی زیباست. دفترم گمشده اما یقین دارم یکی از سرمشق ها همین حجب و حیاست... دست به قلم دل می برم و در دفتر دلم هجده بار می نویسم "حجب و حیا"... و عقل هجده بار تجزیه و تحیل می کند این کلمه پربار را... "حجب و حیا"...
{چه چیز خوبی! حجم بدن را مشخص نمی کند و تفاوت میان مرد و زن را آشکار نمی سازد. برای من چنین چیزی بساز و پس از مرگ، مرا در آن جای بده.}
اینهمه دقت و ظرافت از بانویی چون شما بعید نیست، کاش کمی این دقت را از شما به ارث می بردم مادر...
اشک روی گونه هایم غلتید، چشم بستم و قرآن را باز کردم. سوره احزاب، صفحه ۴۲۶، به آیه ۵۹ که رسیدم، سال تحویل شد! حسی در درونم فریاد می زد امسال با سال های قبل فرق دارد... این کتاب و ایام فاطمیه، بی حکمت نیست همراهیشان آنهم همزمان..!
.
.
امسال تهران گردی در خیابان های خلوت تهران را به مسافرت رفتن ترجیح دادیم. چهارمین روز عید شهادت بانوی دو عالم، آش رشته نذری خان جان را که پخش کردیم، سراغ کتاب توی کیف می روم، به سطرهای آخر نزدیک می شوم، آخرین خط کتاب را آرام آرام می خوانم:
{این تو و این علی و این نگاه همیشه مشتاق من...}
کتاب کشتی پهلو گرفته در این روز خاص به پایان می رسد و قطره قطره اشک همچنان بر روی گونه هایم می چکد و "تامل" گزینه روی میزم می شود... ┄━•●❥ ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#حق_الناس_پیگرد_الهی_دارد
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
🌸🍃 @shayestegan98 🦋
💛در روز پدر بہ ڪعبہ سر باید زد
🍇بر بام نجف دوباره پر باید زد
💛درحسرٺ بوسہ برضریح مولا
🍇صدبوسہ بہ دستان پدر باید زد
#میلاد_امام_علی(ع)💞
#روز_پدر💛
#بر_شیعیانش_مبارڪ_باد🎊
❤️ @shayestegan98 ❤️
مداحی آنلاین - بارونه بارونه بارونه - حمید علیمی.mp3
9.3M
🌸 #میلاد_امام_علی(ع)
💐بارونه بارونه بارونه
💐امشب خوشیمون فراوونه
🎤 #حمیدعلیمی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
❤️ @shayestegan98 ❤️
❤️ سلام
😍 چیزی براتون میفرستم عشق کنید ولی قول بدین برا همه خیلی دعا کنین
💗 ابتکار بسیار زیبا از تولیت حرم امیر المومنین روی نوشته زیر انگشت بزن
www.imamali.net/vtour
وارد حرم شدید توجه کنید روی هر فلشی که کلیک میکنید يه مقدار صبر کنید تصویر شفاف ميشه. ودر هر صحن باچرخش و عقب جلو کردن میتوان کاملا زیارت کرد هر جای حرم که دوست داريد زیارت کنید. زیارتتون قبول باشه
التماس دعای فرج
اللهم عجل لوليك الفرج
❤️ @shayestegan98 ❤️
┄━•●❥ #پلاک_سوخته❥●•━┄
#پارت_بیست_و_ششم
هوای بهاری شبیه شربت خواب آور می ماند، نیمچه چرتی زدم و با سر و صدای علی و مادر از خواب پریدم. به پهلوی راست برگشتم، نوری از قرآن توی قفسه کتابخانه به چشمانم می تابید. گویی علامت می داد که وقتش شده، باید سراغش بروم. یک آن یاد سال تحویل افتادم، معنی آیه سوره احزاب را با دقت خواندم. سپس بسم الله گفتم و تفسیرش را با جان و دل به سینه سپردم. از وقتی جملات ناب کتاب کشتی پهلو گرفته را خوانده بودم، مدام با خود کلنجار می رفتم که تصمیمم را عملی کنم یا نه؟! چون و چرایی حجاب را می دانستم. اینبار وقتش رسیده بود که تمرکز کنم روی "حجاب برتر"... صدایی در درونم می گفت: "تعلل نکن! اینبار عجله کار شیطان نیست!" مدام با خود کلنجار می رفتم، یعنی من می توانم!؟ چادر خاکی پهلو شکسته مادر به من هم ارث می رسد و روی سرم پادشاهی می کند؟! حجب و حیای مادر که صبرش از حضرت ایوب بیشتر بود نصیب من هم می شود؟! نمی دانستم لایقش هستم یا نه... هر چه که بود بوی خاک از اتاق برخواسته بود. فکرها و دل دل کردن هایم که به اتمام رسید، قاطعانه با خود تکرار کردم: این یکی از سرمشق هایم است... سرمشق همان دفتر گمشده..!
.
.
پدر صدایم زد و مرا دعوا کرد به زیارت، مقصد شهرری بود و حرم عبدالعظیم حسنی... بعد یک دل سیر زیارت، مقابل بازار ایست کردیم، علی ساز مخالفتش را کوک کرد که بازار را بی خیال! اما حریف من نشد و سلانه سلانه رفت سمت ماشین و ما هم در بازار چشم گرداندیم. یک خط در میان چادر فروشی بود، یک خط در میان توقف می کردم و زل می زدم به چادر ها... مادر که متوجه رفتار من شده بود برگشت، لب به دندان گزید و گفت: «این ادا اطوارا چیه دختر! چرا شدی شبیه آدم آهنی!» حرفی نداشتم که بر زبان جاری کنم. خنده روی لبان پدر نقش بست: « چیه یاد بچگیات افتادی؟ چیزی می خوای؟! حس می کنم دلت می خواد پاهاتو بکوبی زمین و بگی فقط این!» اشک در چشمانم حلقه زد و با بغض نهفته در گلو گفتم: بابا!
_جون بابا!
+شما چرا انقدر منو خوب بلدید؟!
ابرو بالا انداخت و جواب داد: دیگه دیگه...
هر سه زدیم زیر خنده و پدر رفت سر اصل مطلب: «خب حرف بزن، لب تر کن، بگو چی می خوای؟» اندکی مکث کردم و آهسته و شمرده شمرده گفتم: چادر!
هر دو با تعجب گفتند: چی!!
لبخند روی لبانم سبز شد و گفتم: «چ الف دال را ...» بخش کردنم که تمام شد، وارد چادر فروشی شدم از فروشنده تقاضای مدل دلخواهم را کردم، پدر و مادر هاج و واج من را تماشا می کردند! مادر بیخ گوشم زمزمه کرد: «مطمئنی! نکنه مضحکه دوست و دشمن بکنی ما رو! یه روز چادر به سر یه روز فارغ ز سر...» نگذاشتم کلامش تمام شود، گفتم: مطمئنم! رو به پدر گفتم: «من تو تصمیمی که گرفتم مصمم... باور کنید!» لبخند رضایت بخش روی لب هایشان نقش بست.
یک آن نگاهم سمت حرم چرخید، لنز چشمانم به گنبد حرم خیره ماند، دست روی سینه گذاشتم و از دور مجدد عرض ادب کردم. چشمانم دست به نقد بودند، آنی گونه هایم خیس باران شدند.
#فاطمه_قاف
#حق_الناس_پیگرد_الهی_دارد
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
🌸🍃 @shayestegan98 💕
┄━•●❥ #پلاک_سوخته ❥●•━┄
#پارت_بیست_و_هفتم
روز اول کلاس بعد تعطیلات جزو خلوت ترین روزهای دانشگاه بود، جز عده معدودی که آمده بودند بقیه هنوز تعطیلاتشان را ناتمام می پنداشتند، از سمیرا و مرجان هم خبری نبود. سمیرا احتمالا خواب در کنج اتاقش را به چرت زدن در سر کلاس ترجیح داده و مرجان هم هنوز از سفر نوروزی اش بازنگشته بود. چند دقیقه ای دیر رسیدم، نمی توانستم چک کنم ببینم او آمده یا نه! استاد که اجازه ورودم را صادر کرد فقط فرصت کردم سرجایم بنشینم. دلم می خواست سر بگردانم و چشم بچرخانم ببینم آمده یا نه؟! نمی دانم چرا اینقدر آمدن و نیامدنش بعد آن اتفاق برایم مهم تر شده بود!
کلاس به اتمام رسید اما از جایم تکان نخوردم تا بلکه رفتنش را نظاره گر باشم. همه از کلاس خارج شدن، اما هنوز صدای پای یک نفر به گوش می رسید. آخرین نفر... صدای قدم های محکم خودش بود! قلبم به تالاپ تولوپ افتاد، نفس عمیقی کشیدم و بی اختیار چشمانم را روی هم گذاشتم تا مبادا دست گل دیگری به آب دهم! منتظر شدم تا از صدای قدم هایش کاسته شود اما یک دفعه صدای قدم هایش در نزدیکی من قطع شد. سرفه ای کرد و با گفتن سلام، از جایم پریدم!
باورم نمی شد این همان فرزام باشد؟! کت چرم اصلش عید در کنار شومینه ویلای لاکچری شان سوخته که کت کتان ساده به تن کرده؟! کفش های مارک دارش که قیمتش از دور داد می زد توی برف زمستان جامانده که کفش دیگری به پا کرده! نه از شلختگی خبری است و نه از بد تیپی! هنوز هم خوش تیپ است اما با تفاوتی به اندازه زمین تا آسمان! تیپ سابق اش نمی گذاشت مردم به راحتی از کنارش عبور کنند! اما الان تعداد دیدزدگان کاهش می یابد!
کمی به خودم مسلط شدم و گفتم: بفرمایید! همانطور سر به زیر گفت: «ممنون بابت تلنگر!»
" تلنگر! این بشر دیوانه است! او را مضحکه دست بچه ها کرده ام از آن به عنوان تلنگر یاد می کند! "
_ببخشید تلنگر دقیقا تو کدوم قسمت جمله هام بود؟
+برادر لاکچری!
شرمنده تر از قبل سربه زیر افکندم، یک آن حس کردم گر گرفته ام... آب دهانم را به سختی قورت دادم: «شما که اهل سکوت بودید الان رویه تغییر کرده! تیکه رو می ندازید زمین که صاحبش برداره؟!» لحن صدایش تغییر کرد: «این چه حرفیه! من حرفم کاملا جدی بود و صادقانه! مسئول باور شما نیستم.» باز گند زدم... سکوت چه گنجی بود که من از آن بی بهره مانده بودم. من من کنان گفتم:
_عذر می خوام منظوری نداشتم.
+خواهش می کنم.
تسبیح خاکی لابه لای انگشتانش خودنمایی می کرد، نگاهم درگیر دانه های تسبیح شد. فرزام اندکی مکث کرد و سپس گفت: «از لاکچری بودن به خاک رسیدن کار ابراهیم هاست. نمیشه مثل اونا شد، یعنی کار من نیست. اما تا حدودی می تونم مزه مزه اش کنم. به امتحانش می ارزه... فقط حیف که دیر یاد خاکی شدن افتادم! یاد نکات ناب ابراهیم!»
" ابراهیم ها! خاک... خاکی شدن! از چه حرف می زد؟! چرا علامت سوال های مرا بیشتر از قبل می کند! لابد فهمیده در حل او وامانده ام هی لج کرده و معادله را پیچیده تر می کند! "
یاعلی گویان از کلاس خارج شد. حالت چهره اش، او را مردد نشان می داد. انگار می خواست کاری انجام دهد یا چیزی بگوید، آخر هم دو دو تا چهار تا کرد و باز هم سکوت! ┄━•●❥ ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#حق_الناس_پیگرد_الهی_دارد
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
🌸🍃 @shayestegan98 💕
⛔️⛔️⛔️❌❌❌ شبهه ☝️☝️☝️
✅" پاسخ به شبهه " در ادامه
با پاسخ بسیار فوق العاده و دقیق استاد عزیزی در برابر شبهات متعدد #کرونا که براتون فرستاده میشه ...👏👏👏
توصیه می شه این پاسخ رو تا انتها گوش بدید ⭕️ تقریبا روش و قدرت پاسخ به تمام شبهات⭕️ رو بهتون میده ...👌👌
🌸🍃 @shayestegan98 💕
1_215567300.m4a
18.67M
#شبهه ❌
تقابل علم با دین !!؟
.
خونهے #خدا رو تعطیل ڪردن😐
🛑نمازم که تعطیل شد ..
حرم ها دیگه شفا نداد که؟😏•••
.
دعاهاتونم بے اثر شد⚠️
.
معصوم جواب بي عقلي تورو بده ؟
خب اهل بیت و پیامبر نکات بهداشتے رو رعایت نکنن دیگه ؟ •••🙄•••
[ بپرم تواتیش🔥
آ خداا نسوزون منو ؟😐 ]
.
ڪے ضریح گفته #الکل حرامه؟؟😳🤔
#کرونا
🎧|#ویسوگوشڪن ←جوابسوالاتوبگیر
|👤| #استاد_عزیزی
🌸🍃 @shayestegan98 💕
بانوان شایسته
#شبهه ❌ تقابل علم با دین !!؟ . خونهے #خدا رو تعطیل ڪردن😐 🛑نمازم که تعطیل شد .. حرم ها دیگه شفا ندا
📌 باز هم توصیه میشه به این که وقت بگذارید و پاسخ رو بشنوید یقینا پشیمان نمیشوید ...☝️☝️☝️
📌 خط به خط و جمله به جمله جواب دادن ...
📌 تکه ایی از پاسخ هایی که بیان کردند :
♻️ علم جزئی از دین هست ، نه اینکه در مقابل دین باشه ...
♻️ ولیِ خدا بودنِ معصومین علیهم السلام ، مانع از آلودگیِ در و دیوار حرم آنها نیست ...
♻️ الکل هیچ وقت حرام نبوده و نیست ، چیزی که حرام هست غیر از الکل هست ...
🌸🍃 @shayestegan98 💕
بانوان شایسته
.
🔖#روز_جهانی_زن
بیش از ۱۱۰سال پیش، زنان یک کارخانه نساجی در نیویورک بخاطر دستمزد نابرابر، اعتصاب کردند اما صاحب کارخانه اونا رو در محلکار زندانی کرد و اون مکان به دلایل نامعلومی آتش گرفت و نزدیک ۲۰۰ زن در آتش سوختند. بعد از اون، #8مارس به عنوان روز #اعتراضات _زنان نامگذاری شد. #سازمان_ملل اعلام کرده شعار امسال، #برابری خواهد بود
اما سوال من اینه: برابر با کی؟
بله درسته با مردان
اغلب #جنبش های_زنانه قرن جدید مردان رو یک هدف و قله در نظر گرفتند و رسیدن به جایگاه اونا رو یک موفقیت
راستش مشکل من با این جنبشها اینه که هیچکس نخواسته تا به حال، نیازهای واقعی زنان رو بررسی کنه و متناسب با جنسیت زن، بدن زن، مغز، توانایی، عواطف و جهان بینی زن مطالبهای بکنه
تو گویی مردان و مردانگی قله های رفیع موفقیت هستند که زن باید اونا رو فتح کنه
برابر با مرد
مقایسه با مرد!
شاید باورتون نشه اما یکی از افتخارات #فمنیسم رواج شلوار پوشیدن زنانه درحالیکه مردها هیچوقت برای دامن پوشیدن مبارزه نکردند
راستش همین اصل گرفتن مردها بیش از هرچیزی برای من توهینآمیزه و باعث میشه نتونم به این جنبشها دل بدم
.
.
.
.
🔖خب بیاید فکر کنیم هیچ مردی در زمین وجود نداره. ما زنها خودمون رو با کی مقایسه کنیم؟
اگه ماها بدون وجود هیچ مردی بتونیم برای خودمون شأن و حقوقی قائل باشیم میتونیم بگیم #استقلال_فکری داریم
من معتقدم که ما زنها نه به عنوان زن بلکه به عنوان انسان دارای همه #حقوق_انسانی هستیم حتی اگر هیچ جنسیت دیگری به غیر از ما وجود نداشت.
.
ما زنها موجودات محترمی هستیم چه مردی در دنیا باشه چه نه
ما حق مالکیت داریم
حق داریم سرنوشتمون رو خودمون انتخاب کنیم تا جایی که به سرنوشت دیگران لطمه نزنه
حق داریم تحصیل کنیم و فعالیت مدنی، سیاسی و اقتصادی داشته باشیم؛ اظهار نظر کنیم، مورد توجه و تقدیر قرار بگیریم
ما هزاران حق انسانی داریم که خارج از جنسیت ماست و مربوط به انسانیت ما
اما گذشته از اینها بخاطر جنسیتمون هم یک سری حقوق و تکالیف خاص داریم چنانکه مردها دارند.
مثلا ما حق داریم مجبور به نانآوری نباشیم برخلاف مردها که وظیفه دارند و این بخاطر تفاوت در #جنسیت ماست . مشکل قرن جدید اینه که مرزی بین حقوق و تکالیف انسانی و حقوق و تکالیف جنسیتی قائل نیست و میخواد همه رو یکی بکنه
#برابری_خواهی و #تساوی هم در نهایت ختم میشن به تشابه طلبی، نه، نه عدالتطلبی
تشابه یعنی نعل به نعل پشت مردان، یعنی داشتن حقوقی عین آقایون
ء #عدالت یعنی حق و تکلیف متناسب با استعداد
.
.
#حقوق_زنان #مطالبات_زنان
🌸🍃 @shayestegan98 💕
🍃انتظار به معنای آماده بودن خود و جامعه همراه با امیده.🍃
♦️ اگه کسی بدون آمادگی برای ظهور عجله کنه خطر بزرگی اونو تهدید خواهد کرد. بزرگترین خطر اینه که بعد از ظهور عقب گرد میکنه و آرزویش این خواهد بود که ای کاش ظهور در زمان او رخ نمی داد. 😲
📚 براساس روایات، امام عصر (عج) هنگامی خواهد آمد که تمام هستی را فساد فرا گرفته و همه نسبت به آن عادت کرده اند. او می آید که عدالت علوی را برپاکند و انجام دستورات حضرت برای بسیاری سخت خواهد بود.
📌 این همان اتفاقی است که در زمان حکومت حضرت علی (ع) رخ داد: از حضرت خواستند تا بیاید و عدالت را اجرا کند، هنگامی که آمد و عدالت را اجرا کرد، نزدیکترین دوستانش به سرسخت ترین دشمنانش تبدیل شدند. ⛔️
🍃🌸@shayestegan98
💕 امیرالمومنین علی(ع) می فرمایند: مراقب باشید بدون کسب آمادگی درخواست ظهور امام عصر(عج) را نکنید.🤔
📌 کسب آمادگی باید قبل از ظهور باشد نه بعد از آن، در زمانی که امام زمان (عج) ظهور کرد دیگر فرصتی برای آماده سازی نیست.⏱
⬅️ آمادگی برای ظهور با خواندن، تدبر و عمل به قرآن فراهم میشه ➡️
💚 در خطبه 150 نهج البلاغه حضرت علی(ع) می فرمایند:
♦️ بدانید آن کسی از ما که فتنه های آینده را درک می کند، با چراغی روشن در آن حرکت و به روش نیکان قدم برمیدارد.
حکومتی که او ﺗﺸﮑﯿﻞ ﺧﻮاﻫﺪ داد ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺻﺎﻟﺤﯿﻦ ﺧﻮاﻫﺪ ﺑﻮد. او ﻣﯽ آﯾﺪ ﺗﺎ ﮔﺮه از اﻓﺴﺎری ﮐﻪ ﺑﻪ ﮔﺮدن اﻧﺴﺎن ﺑﻪ دﺳﺖ ﺧﻮدشان زده ﺷﺪه ﺑﺎز ﮐﻨﺪ. او ﺟﻤﻌﯿﺖ ﻣﺘﺮاﮐﻢ ﮐﻔﺎر را از ﻫﻢ ﺟﺪا و ﺟﻤﻌﯿﺖ ﭘﺮاﮐﻨﺪه ﻣﻮﻣﻨﺎن را ﺟﻤﻊ ﺧﻮاﻫﺪ ﮐﺮد. او ﻣﯿﺎن ﻣﺮدم اﺳﺖ اﻣﺎ از نظرها پنهان می باشد. بیهوده به دنبال نشانه های او نگردید زیرا که هیچ کس نمی تواند نشانی از او بیابد. به دنبال یافتن نشانه و مکان او هم نباشید.
👈🏻 ﮔﺮوﻫﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺮای ﻇﻬﻮر ﺣﻀﺮت ﺧﻮد را آﻣﺎده ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﺎری ﮐﻨﯿﺪ ﮐﻪ از آﻧﻬﺎ باشید. ✨ راهکار این است که قرآن بخوانید و به آن عمل کنید، با چشمانمان جز قرآن نبینیم و با گوش هایمان جز قرآن نشنویم✨ﺑﺎﯾﺪ ﺻﺒﺢ و ﺷﺐ از ﺟﺎم ﺣﮑﻤﺖ و ﻣﻌﺮﻓﺖ اﻟﻬﯽ ﺳﯿﺮاب ﺷﻮﯾﻢ. اﮔﺮ ﭼﻨﯿﻦ ﮐﺮدﯾﻢ آﻣﺎده ﻇﻬﻮر ﻫﺴﺘﯿﻢ.♦️
🍃🌸@shayestegan98
🙂🌸حالا میخوایم بسم الله بگیم و انشالله محکم تر از قبل با هم توی این راه قدم بذاریم
آهسته و پیوسته شروع کنیم و بعد اگه دیدیم شرایط جوره سرعت رو می بریم بالا ✌️
💕 هر روز یه آیه و تفسیر مختصری از اون رو سعی میکنیم بخونیم و بشنویم
💕 دوستای گلم به خصوص حافظای عزیز اگه نکته ی خاصی از تفسیر آیه ها میدونین با ذکر منبع بفرستید با نام خودتون توی کانال قرار میدیم💐
فقط هر آیه رو همون روز یا نهایت روز بعد بفرستید ❤️
🍃🌸@shayestegan98
┄━•●❥ #پلاک_سوخته ❥●•━┄
#پارت_بیست_و_هشتم
تکه های پازل را کنار هم می چینم، یک تکه ناآشناست... تکه ابراهیم، تکه ی گمنام پازل..! ابراهیم که بود؟ خاک با ابراهیم چه سر و سری داشت؟! فرزام از کدام شخصیت صحبت می کرد که شبیه او شدن را انتخاب کرده بود، آنهم در این مدت کوتاه! حرفی که در دلش ماند و نزد چه بود؟ ذکر لبم شده فرزام... فرزام... فرزام... آه لعنت به من! اصلا چه شد فرزام شد جز دغدغه هایم! ادا و اطواری که دلم درآورده را نمی فهمم، عقل تخمه می شکند و فقط نظاره گر این ماجراست. عقل off شده و دکمه دل on! دلم می خواهد داد بزنم، کاش می توانستم دردم را به کسی بگویم؛ اما صدایی در درونم می گوید: "نشود فاش اسرار مگو!" فرزام اسرار مگو بود و باید مگو باقی می ماند، باید این راز را در دلم خاک می کردم. خاک، خاک، خاک..! همه چیز به خاک وصل می شود، به خاک ختم می شود؛ بوی خاک در فضا می پیچد! دست روی سینه گذاشتم و مدام ذکر " الا بذکرالله تطمئن القلوب " را تکرار کردم تا دلم آرام گرفت...
هنوز توی دانشگاه چادر به سر نشده ام، از متلک ها و مزه پرانی های بچه ها واهمه داشتم. علی که من را در بدو ورود به خانه بدون چادر دید بی مقدمه گفت: «نامحرم، نامحرمه!» جمله اش را چندین باره تکرار کردم و گفتم: «خب، منظورت؟!» یعنی پسرخاله مهبد جان و سوپری سر کوچه هر دو نامحرم اند! یعنی هم کلاسی و اساتید توی دانشگاه هر دو چی؟ نامحرم اند! کسی که این حجاب رو انتخاب می کنه دیگه جا و مکان براش فرقی نداره... اندر استند؟! افتاد؟!» گفتم: «علی تو ترشی نخوری یه چیزی می شیا... چه عجب برای اولین بار حرف حسابی زدی، باید این جملات ناب رو تو گینس ثبت کرد! الانم توقع بیجا مانع کسبه برو کنار...» من و علی باز به پرو پای هم پیچیده و در نهایت غش غش خندیدیم. می دانستم ممکن است در این راه حرف و حدیث ها بشنوم، اما دل به دریا زدم و خریدارش شدم...
.
.
خمیازه کشان از خواب بیدار شدم، نیم نگاهی به چادر اطو شده روی میز گوشه اتاقم انداختم، نور آفتاب روی چادرم مثل ستاره می درخشید، گل از گلم شکفت، با شور و شوق وصف ناشدنی آماده شدم. با گفتن بسم الله چادرم را سر کردم، زیر لب گفتم "برای رضای خدا حجاب سر می کنم قربه الی الله"
هنوز نیم ساعتی تا شروع کلاس زمان داشتیم، پیامک مرجان مرا به سمت بوفه کشاند. مرجان تا مرا دید، مات و مبهوت زل زد به چارقد مشکی ام، چند دقیقه ای را در همان حال ماند و آخر پرید ماچ و بوسه هایش را نصیبم کرد. سمیرا هنگ کرده بود باورش نمی شد، کم مانده بود چشمانش از حدقه بیرون بزند! پاستیل در بین دستان و دهان سمیرا روی هوا مانده بود. مسابقه بیست سوالی براه شد و من بی آنکه اجازه لب زدن به خوراکی ها را داشته باشم، یک به یک جواب سوال ها را شرح می دادم. از دور لبخند تلخ سارینا را روی لب های جیغ قرمزش که چند میز آن طرف تر، سمت در ورودی تک و تنها نشسته بود، می دیدم. در گوشی های دو به دو میزهای کناری و روبرویی را می دیدم، بی توجه به آنها پاسخگوی سوالات بچه ها شدم.
نگاه های تمسخرانه همه و همه خنجر به دلم می زدند اما قرار بود مصمم باقی بمانم در این راه و خم به ابرو نیاورم. در این روزهای چادر به سر شدنم لقب "جوزده" بالاترین رای را در دانشگاه به خود اختصاص داد! تیکه ها هرازگاهی نثارم می شد، یک گوشم در بود و یک گوشم دروازه... حرف های صدمن یا غاز دیگران برایم اهمیتی نداشت. باید صبر را یاد می گرفتم... صبر مادر را در برابر زخم زبان برای چادر مادر... ┄━•●❥ ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#حق_الناس_پیگرد_الهی_دارد
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
🌸🍃 @shayestegan98
✍️امام صادق عليه السّلام فرمودند:
كسي كه حاجت و خواسته اي را از خداوند مي خواهد، ابتدا بر محمّد و آل محمّد صلوات بفرستد، سپس حاجت خود را درخواست كرده و در آخر نيز بر محمّد و آل محمّد درود و صلوات بفرستد، پس بدرستي كه خداوند عزّوجلّ كريم تر و بزرگوارتر از آن است كه دو طرف (اول و آخر) دعاي او را اجابت نموده و حاجت وسط را اجابت نكند.
📚مكارم الاخلاق، ج ۲، ص ۱۹
🌸🍃 @shayestegan98