┄━•●❥ #پلاک_سوخته ❥●•━┄
#پارت_بیست_و_پنجم
تاریخ ۱۳ اسفند، قسمت مناسبت ها به روایتی شهادت بانوی بی نشان را نشان می دهد. بی اختیار سراغ کتابی که جانم بند اوست می روم.
{به لقب ام ابیها مفتخر ساخت. این لقب آسان به دست نیامد، پشت این لقب خون دلها خفته بود و تیمارهای نهفته.}
ام ابیها... مادر... چه برازنده است این واژه جادویی بی نظیر برای دختری چون شما... بمیرم برایت! آخر چرا خون دلهایت تمامی ندارد مادر... یک دختر چگونه بی مادر تاب می آورد اینهمه مصیبت را..!
{هیچ کس نمی تواند عمق جراحت دل مرا بفهمد.}
آری نور دو چشم پیامبر تا دنیا دنیاست کسی نمی تواند عمق جراحت دلت را وجب به وجب متر کند، ضرب و تقسیم کند و به جواب برسد! عالمیان در جواب این سوال برای همیشه رفوزه می مانند...
.
.
.
هفت سین امسال را به تنهایی آماده کردم و چیدم. از مهدخت و اولیا خبری نبود، جواب منفی من آتش به پا کرده و پای آنها را به جای خانه خان جان، توی ویلای شمال باز کرده بود. کتاب کشتی پهلو گرفته را کنار سفره هفت سین قرار دادم، سین ندارد اما بوی فاطمه را با چاشنی خاک با خود به همراه آورده است. اندک زمان باقی را از دست نمی دهم، انگشتانم جلد کتاب را لمس می کنند، یک دفعه می بینم که روی صفحه۱۳۴ باقی مانده ام:
{ام سلمه: بانوی من تصور نمی کنم کسی مظلوم تر و محجوب تر از شما در طول تاریخ بوده باشد و خیال نمی کنم پس از شما کسی بیاید که این همه بزرگوار باشد و اینهمه ستم ببیند. من آمده بودم که در محضر شما حجب و حیا بیاموزم اما به روشنی دیدم که این کوزه طاقت بحر ندارد. هیچ نامحرمی در طول حیات، شما را ندید...}
حجب و حیا... نامحرم! معلم حجب و حیا..! چه واژه عجیبی ست این واژه "حیا" که گاهی غافل می شویم، می بوسیم و می گذاریمش لب طاقچه!
{به من فرمودید: این تابوت های تخت مانند، زن و مرد را از هم متمایز می کنند. کاش تابوتی بود که اندام آدم از روی آن مشخص نمی شد.
چه دقت مومنانه ای! چه وسواس محجوبانه ای! چه تامل شیرینی!}
عجب هوش و درایتی... عجب بانوی دو عالمی... ام ابیها! شما کجا و من کجا! من که اینهمه وسواس تیپ و ظاهر و... دارم، چه می شد وسواس محجوبانه را از شما می آموختم. بهترین وسواس دنیا که ارزش آدمی را نشان می دهد. به راستی که حجاب برازنده شماست... به راستی که حیای فاطمی زیباست. دفترم گمشده اما یقین دارم یکی از سرمشق ها همین حجب و حیاست... دست به قلم دل می برم و در دفتر دلم هجده بار می نویسم "حجب و حیا"... و عقل هجده بار تجزیه و تحیل می کند این کلمه پربار را... "حجب و حیا"...
{چه چیز خوبی! حجم بدن را مشخص نمی کند و تفاوت میان مرد و زن را آشکار نمی سازد. برای من چنین چیزی بساز و پس از مرگ، مرا در آن جای بده.}
اینهمه دقت و ظرافت از بانویی چون شما بعید نیست، کاش کمی این دقت را از شما به ارث می بردم مادر...
اشک روی گونه هایم غلتید، چشم بستم و قرآن را باز کردم. سوره احزاب، صفحه ۴۲۶، به آیه ۵۹ که رسیدم، سال تحویل شد! حسی در درونم فریاد می زد امسال با سال های قبل فرق دارد... این کتاب و ایام فاطمیه، بی حکمت نیست همراهیشان آنهم همزمان..!
.
.
امسال تهران گردی در خیابان های خلوت تهران را به مسافرت رفتن ترجیح دادیم. چهارمین روز عید شهادت بانوی دو عالم، آش رشته نذری خان جان را که پخش کردیم، سراغ کتاب توی کیف می روم، به سطرهای آخر نزدیک می شوم، آخرین خط کتاب را آرام آرام می خوانم:
{این تو و این علی و این نگاه همیشه مشتاق من...}
کتاب کشتی پهلو گرفته در این روز خاص به پایان می رسد و قطره قطره اشک همچنان بر روی گونه هایم می چکد و "تامل" گزینه روی میزم می شود... ┄━•●❥ ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#حق_الناس_پیگرد_الهی_دارد
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
🌸🍃 @shayestegan98 🦋
💛در روز پدر بہ ڪعبہ سر باید زد
🍇بر بام نجف دوباره پر باید زد
💛درحسرٺ بوسہ برضریح مولا
🍇صدبوسہ بہ دستان پدر باید زد
#میلاد_امام_علی(ع)💞
#روز_پدر💛
#بر_شیعیانش_مبارڪ_باد🎊
❤️ @shayestegan98 ❤️
مداحی آنلاین - بارونه بارونه بارونه - حمید علیمی.mp3
9.3M
🌸 #میلاد_امام_علی(ع)
💐بارونه بارونه بارونه
💐امشب خوشیمون فراوونه
🎤 #حمیدعلیمی
👏 #سرود
👌فوق زیبا
❤️ @shayestegan98 ❤️
❤️ سلام
😍 چیزی براتون میفرستم عشق کنید ولی قول بدین برا همه خیلی دعا کنین
💗 ابتکار بسیار زیبا از تولیت حرم امیر المومنین روی نوشته زیر انگشت بزن
www.imamali.net/vtour
وارد حرم شدید توجه کنید روی هر فلشی که کلیک میکنید يه مقدار صبر کنید تصویر شفاف ميشه. ودر هر صحن باچرخش و عقب جلو کردن میتوان کاملا زیارت کرد هر جای حرم که دوست داريد زیارت کنید. زیارتتون قبول باشه
التماس دعای فرج
اللهم عجل لوليك الفرج
❤️ @shayestegan98 ❤️
┄━•●❥ #پلاک_سوخته❥●•━┄
#پارت_بیست_و_ششم
هوای بهاری شبیه شربت خواب آور می ماند، نیمچه چرتی زدم و با سر و صدای علی و مادر از خواب پریدم. به پهلوی راست برگشتم، نوری از قرآن توی قفسه کتابخانه به چشمانم می تابید. گویی علامت می داد که وقتش شده، باید سراغش بروم. یک آن یاد سال تحویل افتادم، معنی آیه سوره احزاب را با دقت خواندم. سپس بسم الله گفتم و تفسیرش را با جان و دل به سینه سپردم. از وقتی جملات ناب کتاب کشتی پهلو گرفته را خوانده بودم، مدام با خود کلنجار می رفتم که تصمیمم را عملی کنم یا نه؟! چون و چرایی حجاب را می دانستم. اینبار وقتش رسیده بود که تمرکز کنم روی "حجاب برتر"... صدایی در درونم می گفت: "تعلل نکن! اینبار عجله کار شیطان نیست!" مدام با خود کلنجار می رفتم، یعنی من می توانم!؟ چادر خاکی پهلو شکسته مادر به من هم ارث می رسد و روی سرم پادشاهی می کند؟! حجب و حیای مادر که صبرش از حضرت ایوب بیشتر بود نصیب من هم می شود؟! نمی دانستم لایقش هستم یا نه... هر چه که بود بوی خاک از اتاق برخواسته بود. فکرها و دل دل کردن هایم که به اتمام رسید، قاطعانه با خود تکرار کردم: این یکی از سرمشق هایم است... سرمشق همان دفتر گمشده..!
.
.
پدر صدایم زد و مرا دعوا کرد به زیارت، مقصد شهرری بود و حرم عبدالعظیم حسنی... بعد یک دل سیر زیارت، مقابل بازار ایست کردیم، علی ساز مخالفتش را کوک کرد که بازار را بی خیال! اما حریف من نشد و سلانه سلانه رفت سمت ماشین و ما هم در بازار چشم گرداندیم. یک خط در میان چادر فروشی بود، یک خط در میان توقف می کردم و زل می زدم به چادر ها... مادر که متوجه رفتار من شده بود برگشت، لب به دندان گزید و گفت: «این ادا اطوارا چیه دختر! چرا شدی شبیه آدم آهنی!» حرفی نداشتم که بر زبان جاری کنم. خنده روی لبان پدر نقش بست: « چیه یاد بچگیات افتادی؟ چیزی می خوای؟! حس می کنم دلت می خواد پاهاتو بکوبی زمین و بگی فقط این!» اشک در چشمانم حلقه زد و با بغض نهفته در گلو گفتم: بابا!
_جون بابا!
+شما چرا انقدر منو خوب بلدید؟!
ابرو بالا انداخت و جواب داد: دیگه دیگه...
هر سه زدیم زیر خنده و پدر رفت سر اصل مطلب: «خب حرف بزن، لب تر کن، بگو چی می خوای؟» اندکی مکث کردم و آهسته و شمرده شمرده گفتم: چادر!
هر دو با تعجب گفتند: چی!!
لبخند روی لبانم سبز شد و گفتم: «چ الف دال را ...» بخش کردنم که تمام شد، وارد چادر فروشی شدم از فروشنده تقاضای مدل دلخواهم را کردم، پدر و مادر هاج و واج من را تماشا می کردند! مادر بیخ گوشم زمزمه کرد: «مطمئنی! نکنه مضحکه دوست و دشمن بکنی ما رو! یه روز چادر به سر یه روز فارغ ز سر...» نگذاشتم کلامش تمام شود، گفتم: مطمئنم! رو به پدر گفتم: «من تو تصمیمی که گرفتم مصمم... باور کنید!» لبخند رضایت بخش روی لب هایشان نقش بست.
یک آن نگاهم سمت حرم چرخید، لنز چشمانم به گنبد حرم خیره ماند، دست روی سینه گذاشتم و از دور مجدد عرض ادب کردم. چشمانم دست به نقد بودند، آنی گونه هایم خیس باران شدند.
#فاطمه_قاف
#حق_الناس_پیگرد_الهی_دارد
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
🌸🍃 @shayestegan98 💕
┄━•●❥ #پلاک_سوخته ❥●•━┄
#پارت_بیست_و_هفتم
روز اول کلاس بعد تعطیلات جزو خلوت ترین روزهای دانشگاه بود، جز عده معدودی که آمده بودند بقیه هنوز تعطیلاتشان را ناتمام می پنداشتند، از سمیرا و مرجان هم خبری نبود. سمیرا احتمالا خواب در کنج اتاقش را به چرت زدن در سر کلاس ترجیح داده و مرجان هم هنوز از سفر نوروزی اش بازنگشته بود. چند دقیقه ای دیر رسیدم، نمی توانستم چک کنم ببینم او آمده یا نه! استاد که اجازه ورودم را صادر کرد فقط فرصت کردم سرجایم بنشینم. دلم می خواست سر بگردانم و چشم بچرخانم ببینم آمده یا نه؟! نمی دانم چرا اینقدر آمدن و نیامدنش بعد آن اتفاق برایم مهم تر شده بود!
کلاس به اتمام رسید اما از جایم تکان نخوردم تا بلکه رفتنش را نظاره گر باشم. همه از کلاس خارج شدن، اما هنوز صدای پای یک نفر به گوش می رسید. آخرین نفر... صدای قدم های محکم خودش بود! قلبم به تالاپ تولوپ افتاد، نفس عمیقی کشیدم و بی اختیار چشمانم را روی هم گذاشتم تا مبادا دست گل دیگری به آب دهم! منتظر شدم تا از صدای قدم هایش کاسته شود اما یک دفعه صدای قدم هایش در نزدیکی من قطع شد. سرفه ای کرد و با گفتن سلام، از جایم پریدم!
باورم نمی شد این همان فرزام باشد؟! کت چرم اصلش عید در کنار شومینه ویلای لاکچری شان سوخته که کت کتان ساده به تن کرده؟! کفش های مارک دارش که قیمتش از دور داد می زد توی برف زمستان جامانده که کفش دیگری به پا کرده! نه از شلختگی خبری است و نه از بد تیپی! هنوز هم خوش تیپ است اما با تفاوتی به اندازه زمین تا آسمان! تیپ سابق اش نمی گذاشت مردم به راحتی از کنارش عبور کنند! اما الان تعداد دیدزدگان کاهش می یابد!
کمی به خودم مسلط شدم و گفتم: بفرمایید! همانطور سر به زیر گفت: «ممنون بابت تلنگر!»
" تلنگر! این بشر دیوانه است! او را مضحکه دست بچه ها کرده ام از آن به عنوان تلنگر یاد می کند! "
_ببخشید تلنگر دقیقا تو کدوم قسمت جمله هام بود؟
+برادر لاکچری!
شرمنده تر از قبل سربه زیر افکندم، یک آن حس کردم گر گرفته ام... آب دهانم را به سختی قورت دادم: «شما که اهل سکوت بودید الان رویه تغییر کرده! تیکه رو می ندازید زمین که صاحبش برداره؟!» لحن صدایش تغییر کرد: «این چه حرفیه! من حرفم کاملا جدی بود و صادقانه! مسئول باور شما نیستم.» باز گند زدم... سکوت چه گنجی بود که من از آن بی بهره مانده بودم. من من کنان گفتم:
_عذر می خوام منظوری نداشتم.
+خواهش می کنم.
تسبیح خاکی لابه لای انگشتانش خودنمایی می کرد، نگاهم درگیر دانه های تسبیح شد. فرزام اندکی مکث کرد و سپس گفت: «از لاکچری بودن به خاک رسیدن کار ابراهیم هاست. نمیشه مثل اونا شد، یعنی کار من نیست. اما تا حدودی می تونم مزه مزه اش کنم. به امتحانش می ارزه... فقط حیف که دیر یاد خاکی شدن افتادم! یاد نکات ناب ابراهیم!»
" ابراهیم ها! خاک... خاکی شدن! از چه حرف می زد؟! چرا علامت سوال های مرا بیشتر از قبل می کند! لابد فهمیده در حل او وامانده ام هی لج کرده و معادله را پیچیده تر می کند! "
یاعلی گویان از کلاس خارج شد. حالت چهره اش، او را مردد نشان می داد. انگار می خواست کاری انجام دهد یا چیزی بگوید، آخر هم دو دو تا چهار تا کرد و باز هم سکوت! ┄━•●❥ ادامه دارد...
#فاطمه_قاف
#حق_الناس_پیگرد_الهی_دارد
#کپی_تنها_با_نام_نویسنده_جایز_است
🌸🍃 @shayestegan98 💕
⛔️⛔️⛔️❌❌❌ شبهه ☝️☝️☝️
✅" پاسخ به شبهه " در ادامه
با پاسخ بسیار فوق العاده و دقیق استاد عزیزی در برابر شبهات متعدد #کرونا که براتون فرستاده میشه ...👏👏👏
توصیه می شه این پاسخ رو تا انتها گوش بدید ⭕️ تقریبا روش و قدرت پاسخ به تمام شبهات⭕️ رو بهتون میده ...👌👌
🌸🍃 @shayestegan98 💕
1_215567300.m4a
18.67M
#شبهه ❌
تقابل علم با دین !!؟
.
خونهے #خدا رو تعطیل ڪردن😐
🛑نمازم که تعطیل شد ..
حرم ها دیگه شفا نداد که؟😏•••
.
دعاهاتونم بے اثر شد⚠️
.
معصوم جواب بي عقلي تورو بده ؟
خب اهل بیت و پیامبر نکات بهداشتے رو رعایت نکنن دیگه ؟ •••🙄•••
[ بپرم تواتیش🔥
آ خداا نسوزون منو ؟😐 ]
.
ڪے ضریح گفته #الکل حرامه؟؟😳🤔
#کرونا
🎧|#ویسوگوشڪن ←جوابسوالاتوبگیر
|👤| #استاد_عزیزی
🌸🍃 @shayestegan98 💕
بانوان شایسته
#شبهه ❌ تقابل علم با دین !!؟ . خونهے #خدا رو تعطیل ڪردن😐 🛑نمازم که تعطیل شد .. حرم ها دیگه شفا ندا
📌 باز هم توصیه میشه به این که وقت بگذارید و پاسخ رو بشنوید یقینا پشیمان نمیشوید ...☝️☝️☝️
📌 خط به خط و جمله به جمله جواب دادن ...
📌 تکه ایی از پاسخ هایی که بیان کردند :
♻️ علم جزئی از دین هست ، نه اینکه در مقابل دین باشه ...
♻️ ولیِ خدا بودنِ معصومین علیهم السلام ، مانع از آلودگیِ در و دیوار حرم آنها نیست ...
♻️ الکل هیچ وقت حرام نبوده و نیست ، چیزی که حرام هست غیر از الکل هست ...
🌸🍃 @shayestegan98 💕