ما را به عشوه آن صنم دلنواز کشت
صدبار زنده کرد لبش، غمزه باز کشت
گفتم مکُش به خونْ منِ خسته، به ناز گفت:
چشمم هزار چون تو به یک تُرکتاز کشت!
بردم نیاز تا که نیازاردم دگر
آن نازنین به رغم نیازم، به ناز کشت!
فرهاد را شمایل شیرین ز راه برد
محمود را کرشمهی چشم اَیاز کشت
مگْشای لب ز غم مگر -ای دل- رهی به جان
بسیار شمع را که زبان دراز کشت
با غیر دوست، راز گشادن طریق نیست
منصور را دقیقهی افشای راز کشت...
#رستم_خوریانی
.
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7