خبر، پشت خبر، غم روی غم ریخت
به ذهنم باز شعر محتشم ریخت
صدای سیلی آمد..، زن، زمین خورد...!
به خود پیچید کوچه…، زن، به هم ریخت!
زنی دیدم، دلِ گم گشته ای داشت...
گلی در زیر پا دیدم… دلم ریخت...
در این غم، از غیوری، دم گرفتم:
" صبوری طرفه خاکی بر سرم" ریخت
صبوری تا کجا؟ تا کی؟ چگونه…!؟
مگر این خصم، خون خلق، کم ریخت؟
زمین لرزید… آه…! آوار، هاوار...!
به روی خاکها خرمای بم ریخت
زبانم لال شد از داغ کرمان...
دوباره بغض بر دستِ قلم ریخت:
ببین که تیغ کج باز، ای #علمدار!
چه سرهایی به پای این علم ریخت
به پا خیز، ای عموی اهل ایران!
حرامی بعد تو دور حرم ریخت
#احمد_بابایی
#حادثه_تروریستی_کرمان
#مرگ_بر_اسرائیل
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
امشب #شب_قدر اسٺ و من هستم گرفتار
مولا ببین من آمدم با #چشم خون بار
من آمدم تا ڪه #براتم را بگیرم
شاید برم امسال پابوس #علمدار
#شب_23_ماه_رمضان🌙
#اللهم_ارزقنا_زیارةالڪربلا💚✨
...