eitaa logo
اشعار ناب آیینی
31.7هزار دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
94 فایل
✨#بِسْــــــمِ‌اللَّهِ‌الرَّحْمَـنِ‌الرَّحِيــمِ✨ ـ مدیریت: @Alihidari . . ☫ ﷽ ☫ 🔸مجموعه بزرگ تبلیغات برتر👇🏽 https://eitaa.com/joinchat/4076535811Cc50237fe56 . ⭐️مجموعه تبلیغاتی ناب 👇🏽 https://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59
مشاهده در ایتا
دانلود
به هرجا بنگری چون کربلا پیدا نخواهد شد شکوهی اینچنینی جمع در یکجا نخواهد شد اگر در شور خون لب واکند پیوسته هر زخمی لب از شیرینی مرگی بدینسان وانخواهد شد . به دل آتشفشان‌ داریم‌ اگر از او نشان داریم شرار ماتمش در قلب ما اطفا نخواهد شد . کم آوردند ایّوبان و جان‌دادند یعقوبان ولیکن هیچ‌شخصی زینب کبری نخواهد شد . چه بانویی‌ست! غم‌پرور، چه بانویی! جگرآور به چشم هیچکس چون او بلا زیبا نخواهد شد . زبانش ذوالفقارین‌خو، که را یارای رزم او؟ علی‌زادست پس درمانده‌ی اعدا نخواهد شد . به رغم کوهی از ماتم، به ابرویش نیامد خم که موجی باعث بی‌تابی دریا نخواهد شد . چه می‌گوییم حرفش را، چه می‌جوییم ظرفش را که‌ دریا در میان استکانی جا نخواهد شد . به اقیانوس ژرفی لامکان وصل‌ست این دریا که رازی از دل اعماق آن افشا نخواهد شد . چه اقیانوس؟ بی‌پایان، چه اقیانوس؟ بی‌عنوان که نامی در خور توصیف آن پیدا نخواهد شد . همین‌قدری که می‌دانیم، اقیانوسی اینگونه مسمّا جز به نام‌ حضرت زهرا نخواهد شد . زنی علم الیقین، حقّ الیقین، عین الیقین با او که تاویلی به حدس و شاید و امّا نخواهد شد . شمیمش در جلالی کبریایی می‌شود پنهان نصیب شامه‌ی بینا و نابینا نخواهد شد . نه تنها از تعلّق دور باشد ساحت قُدسش که حتی فضّه‌اش دلبسته‌ی دنیا نخواهد شد . کم از معراج هرگز نیست دیدار پدر با او به غیر از مصطفی مهمان "اَو‌ اَدنی" نخواهد شد . در آن روزی که می‌گردد به هرسو چشم محتاجان شفاعت بی‌ حضور فیض او معنا نخواهد شد . بیاور "جوهرالذّاتی" که مصحف می‌شود نازل علی جان! جز به دستت این سخن املا نخواهد شد . مدینه! از چه رو بانو مزاری بی‌نشان دارد؟ نشان اعتراضش تا ابد حاشا نخواهد شد . حقیقت دارد امّا باورش سخت‌است ای شاعر خدا در کوچه سیلی‌خورده‌ی عُزّی نخواهد شد . مگر با کوثر لطفش بشوید واژه‌هایم را وگرنه برگ بی‌باری چنین، امضا نخواهد شد 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
از من تو هر آنچه خواستی آن بدهم جان پیش تو سخت،نه که آسان بدهم زشت است بیایی و به بستر باشم ای‌کاش بایستم سپس جان بدهم 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
شش ماهه ی محتضر، نمی دانی چیست پرپر زدن پسر، نمی دانی چیست می رفت به سمت خیمه و برمی گشت شرمندگی پدر، نمی دانی چیست 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
گلو را تا به وصف آن شمایل، استخوان گیرد هما در سایه‌ی اقبال آید آشیان گیرد . دِماغم آنچنان از خویش رنگ غیر می‌دزدد که می‌ترسم گل از گلزار و بوی از بوستان گیرد . اگر بر خاک گویم قصّه‌ی خود را به هم ریزد اگر داغ دلم را بال بخشم آسمان گیرد . نه زندانی‌ست حاجاتم، نه در گیرد مناجاتم دعایم را مَلَک در آسمان یک‌درمیان گیرد . چُنان در گریه چشمان ترم عین الحیات آمد که خضر از جوشش چشمم حیات جاودان گیرد . در این گلگشتِ امکان فقر مطلق قیمتی دارد اگر طرحی تهی انداختی آری همان گیرد . به طاقِ حیرتش گر می‌تنم زین سعی خوش دارم بهار خاطرم را کسوت رنگ خزان گیرد . دو بالایی از آن ساغر سبک‌سیرانه می‌جویم که بار از دوش من بی‌منّت رطل گران گیرد . همان ساغر که گر دُردی از آن بر مرده افشانی سبو در دست، دست‌افشان، علی‌گویان، زبان گیرد . علی گفتم، زبانم لالِ آن خلّاقِ مطلق شد از او می‌خواهم اینک تا زبان چامه جان گیرد . اگر در مدح او مضمون تراشم، ذهن می‌سوزد وگر در وصف سنگینش قلم گیرم بنان گیرد . ز شرم از غنچه‌بودن سیْر امکان عدم کردم مبادا دامنش گردی از این خجلت‌عنان گیرد . به خود تا آمدم از خویش پرسیدم که رزّاقت کجا از کام ذوق این طفیلی لقمه‌نان گیرد؟ . هر آن‌کس بر سماطش می‌نشیند طرفة العينی خجالت‌بارگی باشد که نان از این و آن گیرد . نوال از سفره برمی‌چینم و اندیشه‌محدودم نمی‌دانم که از خوانش جهانی رایگان گیرد . تقلّای ملاقاتش به جلوت درنمی‌گنجد محال است آن جلال محض نقشی در عیان گیرد . به میل قنبرش گر خیزد آهنگ مدارایی تعجّب نیست گر دنیا و عقبا را ضِمان گیرد . سراغ شأن او را گر ز غیر از ذات حق جویی چنان باشد که عمیایی نشان از بی‌نشان گیرد . ورای پرده‌ی حُسنش، علی گر جلوه‌ بنماید شگفت‌آور نخواهد بود جان از انس و جان گیرد . علی ممسوس فی الذّات‌ست، پس حق نیز می‌شاید مزارش را نه در خاک نجف، بل لامکان گیرد . عناوین جهان زیبنده‌ی خواهندگان باشد مرا این بس‌که "جوهر' را چو کلب آستان گیرد 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
بسم الله الرحمن الرحيم دو چشمت انگبین‌جوشان و لب‌هایت فرات‌آور چراغت راه‌گستر ، کشتی نوحت نجات‌آور قلم باید شوند اشجار در ثبت دمی از تو برای لیقه‌ی کتّاب ، دریاها دوات‌آور به سمتت وحی شد نازل، که هستی فیض را قابل پدر باشد کمیل‌آموز و فرزندت سمات‌آور تو را در شطِّ رنج ای شاه! می‌بینم نمی‌دانم که ایثار تو باشد در نهایت کیش و مات‌آور تو را مجموعه‌ی اضداد می‌نامند عاشق‌ها که شادی بی‌تو حزن‌انگیز و غم با تو نشاط‌آور خدا در ذات زیبایت جلالش را نشان داده نشان داده‌است احسان قدیمت را صفات‌آور هرآن‌کس شاه! شمشادِ قدت را دید «حافظ» شد به‌رغم اشک شورش می‌شود شاخِ نبات‌آور کنار کفّ العبّاس آمده عیسی و می‌دانم نمی‌یابد به جز دست علم‌دارت حیات‌آور مرا بی‌ما و بی‌من کن، کلامم را مطنطن کن که هستی فاعلاتن فاعلاتن فاعلات‌آور تو را در «اهدنا» دیدم صراط مستقیمی که به حق‌پیمایی افکار می‌گردد ثَبات‌آور به زیر تیر هم تکبیرةالإحرام می‌گویی الا تلمیح اذکارت یقیمون الصّلات‌آور! به خوانت منعمم گردان! که داری سوره‌ی انسان برای این گدایت باز یؤتون الزّکات ‌آور خدا تنها تو را «فی البحر کالأعلام» می‌گوید چه نوحی هست جز تو «اَلجَوارِی المُنشآت»‌آور؟ چه رازی در سه بار آوردن نامت نهان کردی؟ چرا این‌گونه می‌باریم؟ نامِ التفات‌آور! به دست دوست‌داران تو درّی بود در محشر بنازم اشک چشمم را که می‌آید برات‌آور کرامت می‌چکد از لای مژگان نجیب تو نیازی نیست بر لاتانِ عزّی و منات‌آور به ایجاز آمدم حرفی از اعجاز تو را گویم زمان قبض روحم مرحمت کن انبساط آور چنان از شطح لبریزم به دارالوصف توحیدت که می‌ترسم بگویم بوده‌ای عین القضات‌آور 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
بسم الله الرحمن الرحيم دو چشمت انگبین‌جوشان و لب‌هایت فرات‌آور چراغت راه‌گستر ، کشتی نوحت نجات‌آور قلم باید شوند اشجار در ثبت دمی از تو برای لیقه‌ی کتّاب ، دریاها دوات‌آور به سمتت وحی شد نازل، که هستی فیض را قابل پدر باشد کمیل‌آموز و فرزندت سمات‌آور تو را در شطِّ رنج ای شاه! می‌بینم نمی‌دانم که ایثار تو باشد در نهایت کیش و مات‌آور تو را مجموعه‌ی اضداد می‌نامند عاشق‌ها که شادی بی‌تو حزن‌انگیز و غم با تو نشاط‌آور خدا در ذات زیبایت جلالش را نشان داده نشان داده‌است احسان قدیمت را صفات‌آور هرآن‌کس شاه! شمشادِ قدت را دید «حافظ» شد به‌رغم اشک شورش می‌شود شاخِ نبات‌آور کنار کفّ العبّاس آمده عیسی و می‌دانم نمی‌یابد به جز دست علم‌دارت حیات‌آور مرا بی‌ما و بی‌من کن، کلامم را مطنطن کن که هستی فاعلاتن فاعلاتن فاعلات‌آور تو را در «اهدنا» دیدم صراط مستقیمی که به حق‌پیمایی افکار می‌گردد ثَبات‌آور به زیر تیر هم تکبیرةالإحرام می‌گویی الا تلمیح اذکارت یقیمون الصّلات‌آور! به خوانت منعمم گردان! که داری سوره‌ی انسان برای این گدایت باز یؤتون الزّکات ‌آور خدا تنها تو را «فی البحر کالأعلام» می‌گوید چه نوحی هست جز تو «اَلجَوارِی المُنشآت»‌آور؟ چه رازی در سه بار آوردن نامت نهان کردی؟ چرا این‌گونه می‌باریم؟ نامِ التفات‌آور! به دست دوست‌داران تو درّی بود در محشر بنازم اشک چشمم را که می‌آید برات‌آور کرامت می‌چکد از لای مژگان نجیب تو نیازی نیست بر لاتانِ عزّی و منات‌آور به ایجاز آمدم حرفی از اعجاز تو را گویم زمان قبض روحم مرحمت کن انبساط آور چنان از شطح لبریزم به دارالوصف توحیدت که می‌ترسم بگویم بوده‌ای عین القضات‌آور 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
مثل هر شب نگاه مادر من خیره بر چارچوب در شده است آن قدر خیره مانده یک نقطه که نگاهش دوباره تر شده است مادرم از گلایه‌ها سیر است مادرم نوجوان، ولی پیر است مادرم بستری، زمین‌گیر است مادرم دست بر کمر شده است زخم بازو برید امانش را سوخت آن قامت کمانش را طاقتش هرچه‌قدر کم شده است درد پهلوش بیشتر شده است زن همسایه چند روزی پیش با گروهی عیادتش آمد با همین گوش خود شنیدم گفت: «فاطمه مثل محتضر شده است» جامه‌ای کرد بر تن حَسَنش کفنی هم گذاشت دست حسین زینبش را فقط سفارش کرد نکند عازم سفر شده است: «دخترم! کربلا برای حسین مثل خواهر نه! مثل مادر باش چون شنیدم که از مصیبت او سعد وقّاص با خبر شده است» بگذارید نیمه‌جان بشوم بگذارید قدکمان بشوم بگذارید روضه‌خوان بشوم حرفی از کربلا اگر شده است . کربلا هیزم تر آوردند اشک از دیده‌ها در آوردند دامن خیمه‌های آل اللّه با همان شعله شعله‌ور شده است چارده قرن مادرم زنده است نور او تا همیشه تابنده است شرح او بی‌نهایتی ابدی است قصّه‌اش گرچه مختصر شده است ✍ 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
شمع وجود فاطمه سوسو گرفته است شب با سکوت بغض علی خو گرفته است آتش گرفت جان علی با شرار آه وقتی که از ولی خدا رو گرفته است در دست ناتوان خودش بعد ماجرا این بار چندم است که جارو گرفته است قلب تمام ارض و سماوات و عرش و فرش یک جا برای غربت بانو گرفته است حتی و جود میخ و در و تازیانه‌ها عطر و مشام از گل شب‌بو گرفته است با ازدحامِ موجِ مخالف بیا ببین کشتی عمر فاطمه پهلو گرفته است مردی که بدر و خیبر و خندق حماسه ساخت سر در بغل گرفته و زانو گرفته است... ✍ 📝🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
تا که رد از قالب تن می‌شود مشرق او شام‌شکن می‌شود نحس و سعیدند در اشیا نهان سنگ عقیق‌ اهل یمن می‌شود سر زده از چاک گریبان صبح من همه او او همه من می‌شود آدم از آیینه‌ی مردانه‌اش جلوه‌ی حوّاست که زن می‌شود خنده‌ی او سبزی دشت مغان گریه‌ی او رود تجن می‌شود بس‌که لطیف‌ست به گل‌خنده‌ای خلع از آفاق بدن می‌شود دیده‌ی او صلح و دو ابروش طاق گرچه حسین‌ست، حسن می‌شود 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7