فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️#یا_رقیه_بنت_الحسین ❤️
💚اے شـــاه ڪلید همـــہ ے حاجاتم
❤️نامــت سبـب قبـــولے طاعــــاتم
💚حتـے نفسے ڪه میڪشــم ، والله
❤️مدیون سہ سالہ عمہ ے ساداتم
💚#الدخیلڪ_یا_رقیه🌹🍃
#حضرت_رقیه_س_شهادت
به دخترت که غم و غصه بیکران دارد
بگو که چند ستاره در آسمان دارد
تمام دخترکان رفتهاند و خوابیدند
رقیه نیمه ی شب تازه میهمان دارد
خبر بده به نجف شام را به هم زدهام
سه ساله دخترت از فاطمه نشان دارد
بغل گرفتمت و از تو بوسه میخواهم
ولی چرا لب تو طعم خیزران دارد؟
تو تشنه کشته شدی من گرسنهام امشب
سرت برای چه اینقدر بوی نان دارد
از آن شبی که زمین خوردم از روی ناقه
همیشه دختر تو درد استخوان دارد
بلایی بر سر شیرین زبانت آوردند
برای حرف زدن لکنت زبان دارد
رباب داغ دلش تازه میشود هر روز
هنوز حرمله در دست خود کمان دارد
عمو کجاست بیاید خودش نگاه کند
که دستهای همه جای ریسمان دارد
در ازدحام سر کوچه ها مشخص شد
چقدر شام ؛ زن و مرد بد دهان دارد
هزار سال گذشت این سهسال عمر کمم
سه سال عمر من اینقدر داستان دارد !
و دشمنان تو بابا به خویش میگفتند
مگر که دختر کوچک چقدر جان دارد
شاعر: #علی_مزرعی و #محمد_حسن_بیات_لو
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
#حضرت_رقیه_س_شهادت
بيقراري هايت از چشمان تارم دور نيست
چشم های اهل معنا در حقیقت كور نيست
سعي در كتمان اسرار جراحاتت مكن
حنجرت را هم بپوشاني لبت مستور نيست
دختر زهرايم و پاي تو سيلي مي خورم
مرد ميدانم حريفم دست هاي زور نيست
یوسفم! افتادی از نیزه ولی با سنگ نه
هیچ چشمی مثل چشم سنگزنها شور نيست
نامسلمان حال ما را ديد و خوشحالي نكرد
در غم ما جز مسلمانان كسي مسرور نيست
تا نگاه مرد رومي خواهرم را آب كرد
گفتم عمه اين نگاه شوم بي منظور نيست
خانه ام خاكي لباسم پاره مويم سوخته
عذر ميخواهم بساط ميزبانت جور نيست
شاعر: #محمدعلي_بياباني
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
#حضرت_رقیه_س_شهادت
شدم بی خانمان دنبال تو چون باد اواره
رود از گریه های من جگر از چشم هر خاره
چنان بی کس شدم بابا پس از تو بین این صحرا
که میگیرم سراغ دوست را از خصم همواره
اگر بابا نباشی تا بخوابم بین آغوشت
چه فرقی می کند بر من چه تابوت و چه گهواره
اگرچه زخمهای من چو غنچه بسته شد اما
اگر آهی کشم هر گُل گریبان می کند پاره
جوان از حادثه گاهی اگر که پیر میگردد
ندیدم کودکی گردد ز داغی پیر یکباره
اگر که آمدی و مرده بودم بر رُخم بنگر
خبرها دارد از سِرِّ درونم رنگ رخساره
پُر از زخمی چنان بابا، که شد دردم فراموشم
بیا که دردهایت را به یک بوسه کنم چاره
شاعر: #موسی_علیمرادی
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
💚 #سلام_آقای_من💚
🍃🌸سلام ای مونس غم های زهرا
🌸🍃بیا که کوچه ها چشم انتظارند
🌹تعجیل درفرج #پنج صلوات🌹
#امام_سجاد #مرثیه_امام_سجاد
#مصائب_شام #کاروان_اسرا
می نشیند تا زمین با آسمان دور و برت
میشود سرشارِ آهی بیکران دور و برت
بوسه برمیدارد از خاک مزارت آفتاب
میدهد از غربتت آهسته جان دور و برت
میرسد بر گوش، از گلدستهٔ اینجا اذان
نیست یک گلدستهٔ غرقِ اذان دور و برت
جای زائر، جای خادم، جای ایوان و رواق
داشتی ایکاش قدری سایه بان دور و برت
پاکسازی میشود از فتنهٔ وهابیت
میشود با شیعیان امن و امان دور و برت
میشود حک در محرّم «یاعلی بن الحسین(ع)»
بر ضریحی که می آید روضه خوان دور و برت
دور قبرت می نشیند میکشد با گریه آه
یادِ آن ساعت که گریان شد جهان دور و برت
بی عمو عباس(ع) جانِ کاروان آزرده شد
داشتی جای پدر، شمر(لع) و سنان(لع) دور و برت
یاد آن بازار شام و لحظه ای که بعدِ سنگ
از فراز بام ها می ریخت نان دور و برت
گریه میکردی و عمری قلبت از جا کنده شد
بسکه پُر بود از صدای خیزران دور و برت!
🔸شاعر:
#مرضیه_عاطفی
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
#امام_سجاد #مرثیه_امام_سجاد
#مصائب_شام #کاروان_اسرا
طنین «آیۀ تطهیر» در صدایش بود
مدینه تشنۀ تکرار ربّنایش بود
صحیفهای که سراسر شعور و شیداییست
حدیث سلسله گیسوی آشنایش بود
گرفته بود صبورانه صبر را در بر
همیشه آینه مجذوب سجدههایش بود
حدیث تشنگی و آب را مپرس از او
که عهدنامۀ عُشّاق کربلایش بود
اگر چه آب روان بود مَهر مادر او
چه شد که آینهگردان غصههایش بود
چگونه لب بگشاید به یک تبسم سبز
کسی که حادثهای سرخ پابهپایش بود
🔸شاعر:
#صادق_بخشی
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
#امام_سجاد #مرثیه_امام_سجاد
#مصائب_شام #کاروان_اسرا
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
همه از کربلا تا شام گفتند:
امام عشق، زین العابدینی
نگاهت ابر گریانیست در شام
عجب آیینه بارانیست در شام
خبر در شهر پیچیدهست آری:
حضورت مثل طوفانیست در شام
چه رازی داشت آخر سجدههایت
چه کردی در «صحیفه» با دعایت
که میآید خیالم هر شب و روز
به پابوس شهید کربلایت
چه میشد خاک دامان تو باشم
شبی مهمان چشمان تو باشم
بیا مولای من! امشب دعا کن
که من هم از شهیدان تو باشم
🔸شاعر:
#عبدالحسین_رحمتی
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
#حضرت_زینب #امام_سجاد
#مصائب_شام #کاروان_اسرا
تمام عمر خود، آزار دیدم
جهان را بر سرم آوار دیدم
عزیزانِ خدا را خوار دیدم
میان مجلس اغیار دیدم
چهل منزل که نه، عمری حزینم
چهل سال است من چله نشینم
شبانه روز، یاد اربعینم
همیشه چشم خود، پُربار دیدم
کنارِ گریه دوشادوش ماندم
فقط خیره شدم، خاموش ماندم
گمانم ساعتی بیهوش ماندم
همینکه آب، بالاجبار دیدم
شده اشکم روان، با که بگویم
غمِ هفت آسمان با که بگویم
ازین داغ گران با که بگویم
حرم را بر سرِ بازار دیدم
الهی که زنی مضطر نماند
میان کوچه، بی یاور نماند
اگر هم ماند، بی معجر نماند
خودم این درد را ناچار دیدم
ازین غصه گریبان می دهم چاک
میان خنده های قوم ناپاک
عقیله عمه ام را بر روی خاک...
به زیر کعب نی، بسیار دیدم
نرفت از تن، نشانِ سلسله... نه
نرفت از گوش، صوتِ هلهله... نه
نرفت از خاطر من، حرمله... نه
از آن ملعون غمی دشوار دیدم
مداوا کرد چشم تار ما را
تسلا داد قلب زار ما را
خدا خیرش دهد، مختار ما را
سر شمر و سنان بر دار دیدم
رباب و گریه اش... ای داد، ای وای
صدای گریه ی نوزاد، ای وای
کشیدم از جگر فریاد ای وای...
پرِ گهواره را هر بار دیدم
نمی دانم، گمانم خواب بودم
میان خیمه ها بی تاب بودم
مریض اما پیِ ارباب بودم
به حال زار، داغ یار دیدم
به روی سینه اش دیدم دویدند
تنش را سمت گودالی کشیدند
سرش با خنجر کندی بریدند
خودم دیدم، اگرچه تار دیدم
بمیرم عاقبت انگشترش را
لباسِ دستباف مادرش را
عبا، عمامه ی پیغمبرش را
میان دکه ی تجار دیدم
🔸شاعر:
#محمد_جواد_شیرازی
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
#حضرت_زینب #امام_سجاد
#مصائب_شام #کاروان_اسرا
منی که آسمان خاک رهم بود
تمام هستیم زیر و زبر شد
تمام مردها رفتند اما
نصیب من فقط خون جگر شد
اگر چه نیمه جان بودم پدر جان
ولی خیلی بجانت راه رفتم
برایم باورش سخت است اما
کنار قاتلانت راه رفتم
میان نیزه داران حرامی
کجا آخر مجال خواب میشد
بروی ناقه ی رم کرده بودم
تکان میخورد و پایم آب میشد
نمک نشناس های شهر کوفه
به اشک چشم عمه خنده کردند
به ما خرما و نان خیرات دادند
مرا پیش سرت شرمنده کردند
میان حلقه دستم جا نمیشه
نمیدانم چرا بازش نکردند
گل اتش سرم افتاد بابا
ولی عمامه را بازش نکردند
همه بر بام خانه جمع بودند
امان از اتش و از دود در شام
در آن اوضاع سهل ساعدی دید
تمام چکمه ام خون بود در شام
میان مجلس یک عده عیاش
توان خویش را از دست دادیم
همه بر صندلی هاشان نشستند
ولی ما چند ساعت ایستادیم
نمیخواهم بدانی اصلا از کاخ
نمیخواهم بدانی اوج غم را
که من بر هیچکس حتی تو بابا
نگفتم روضه ناموسیم را
🔸شاعر:
#سید_پوریا_هاشمی
🔹 #اشعار_ناب_آیینی 🔹
http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7