🔹خاتم سلیمانی🔹
به واژهای نکشیدهست منّت از جوهر
خطی که ساخته باشد مُرکّب از باور
کنون مُرکّب من جوهر است و جوهر نیست
به جوش آمده خونم چکیده بر دفتر
به جوش آمده خونم که اینچنین قلمم
دوباره پر شده از حرفهای دردآور
دوباره قصۀ تاریخ میشود تکرار
دوباره قصۀ احزاب، باز هم خیبر
دوباره آمدهاند آن قبیلۀ وحشی
که میدرید جگر از عموی پیغمبر
عصای کینه برآورده باز ابوسفیان
دوباره کوفته بر قبر حمزه و جعفر
به هوش باش مبادا که سحرمان بکنند
عجوزههایِ هوس، مُطربانِ خُنیاگر
مباد اینکه بیاید از آن سر دنیا
به قصد مصلحت دینِ مصطفی، کافر
چنان مکن که کسان را خیال بردارد
که باز هم شده این خانه بی در و پیکر
به این خیال که مِرصاد تیر آخر بود
مباد اینکه بخوابیم گوشۀ سنگر
زمان زمانۀ بی دردی است، میبینی
که چشمها همه کورند و گوشها همه کر
هزار دفعه جهان شاهراه ما را بست
هزار مرتبه اما گشوده شد معبر
خوشا به حال شکوه مدافعان حرم
که سربلند میآیند یک به یک بیسر
اگر چه فصل خزان است، سبزپوشانیم
برآمد از دل پاییز میوۀ نوبر
به دودمان سیاهی بگو که میباشند
تمام مردم ایران سپاه یک لشکر
به احترام کسی ایستادهایم اینک
که رستخیز به پا کرده در دل کشور
نفس نفس همۀ عمر، مالک دل بود
کسی که بود به هنگامه مالک اشتر
بغل گشوده برایش دوباره حاج احمد
رسیده قاسمش از راه، غرق خون، پرپر
به باوری که در اعماق چشم اوست قسم
هنوز رفتن او را نمیکنم باور
چگونه است که ما کشته دادهایم اما
به دست و پا زدن افتاده دشمن مضطر؟
چگونه است که خورشید ما زمین افتاد
ولی نشسته سیاهی به خاک و خاکستر؟
چه رفتنیست که پایان اوست بسم الله
چه آخریست که آغاز میشود از سر
جهان به واهمه افتاد از آن سلیمانی
که مانده است به دستش هنوز انگشتر
چنین شود که کسی را به آسمان ببرند
چنین شود که بگوید به فاطمه مادر
قصیده نام تو را برد و اشک شوق آمد
که بی وضو نتوان خواند سورۀ کوثر
خدا به خواجۀ لولاک داده بود ای کاش
هزار مرتبه دختر اگر تویی دختر
شکوهِ عاطفهات پیرهن به سائل داد
چنان که همسر تو در رکوع، انگشتر
نفس نفس کلماتم دوباره مست شدند
همین که قافیۀ این قصیده شد، حیدر
میان آتشی از کینه، پایمردی تو
نشاند خصم علی را به خاک و خاکستر
فقط نه پایۀ مسجد که عرش میلرزید
از آن خطابه، از آن رستخیز، از آن محشر
یهودیانِ مسلمان ندیدهاند آری
از این سیاهیِ چادر دلیل روشنتر
کنون به تیرگی ابرها خبر برسد
که زیر سایۀ آن چادر است این کشور
رسیده است قصیده به بیتِ حُسن ختام
امید فاطمه از راه میرسد آخر
#سیدحمیدرضا_برقعی
#جان_فدا
#جانفدا
#شهید_حاجقاسم_سلیمانی
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ابرِ مستی تیرهگون شد باز بیحد گریه کرد
با غمت گاهی نباید ساخت باید گریه کرد
#کاظم_بهمنی
#شهید_حاجقاسم_سلیمانی
#جان_فدا
#جانفدا
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
از بس که میشدیم به حسرت جدا از او
خون میچکید روز وداع از نگاه ما...
#نظیری_نيشابورى
#شهید_حاجقاسم_سلیمانی
#جان_فدا
#جانفدا
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست...
#قیصر_امینپور
#شهید_حاجقاسم_سلیمانی
#جانفدا
#جان_فدا
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
دیریست که آتش از تنم میریزد
صد حنجره خون از سخنم میریزد
با بار غمی که روی دوشم ماندهست
بر کوه اگر تکیه کنم، میریزد
#ایرج_زبردست
#شهید_حاجقاسم_سلیمانی
#جان_فدا
#جانفدا
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
تو در میان خلایق به چشم اهل نظر
چنان که در شب تاریک پاره نوری
#سعدی
#شهید_حاجقاسم_سلیمانی
#جان_فدا
#جانفدا
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
برسان سلام ما را....
#یاد_شهدا
#جانفدا
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🖊📚"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast