37 Yeki Az Molook Ajam.mp3
2.29M
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت »
حکایت شمارهٔ ۴
یکی از ملوک عجم طبیبی حاذق به خدمت مصطفی صلی الله علیه و سلم فرستاد.
سالی در دیار عرب بود و کسی تجربه پیش او نیاورد و معالجه از وی در نخواست.
پیش پیغمبر آمد و گله کرد که: مر این بنده را برای معالجت اصحاب فرستادهاند و در این مدّت کسی التفاتی نکرد تا خدمتی که بر بنده معین است به جای آورد.
رسول علیه السلام گفت: این طایفه را طریقتی است که تا اشتها غالب نشود، نخورند و هنوز اشتها باقی بود که دست از طعام بدارند.
حکیم گفت: این است موجب تندرستی.
زمین ببوسید و برفت.
سخن آنگه کند حکیم آغاز
یا سرانگشت سوی لقمه دراز
که ز ناگفتنش خلل زاید
یا ز ناخوردنش به جان آید
لا جرم حکمتش بود گفتار
خوردنش تندرستی آرد بار
#سعدی_خوانی
#خسرو_شکیبایی
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
14 Javanmardi Dar Jang Ta.mp3
2.01M
سعدی » گلستان » باب سوم در فضیلت قناعت » حکایت شمارهٔ ۹
جوانمردی را در جنگ تاتار جراحتی هول(:سخت) رسید.
کسی گفت: فلان بازرگان نوشدارو دارد. اگر بخواهی باشد که دریغ ندارد.
گویند آن بازرگان به بخل معروف بود.
گر به جای نانش اندر سفره بودی آفتاب
تا قیامت روز روشن کس ندیدی در جهان
جوانمرد گفت: اگر خواهم دارو دهد یا ندهد و گر دهد منفعت کند یا نکند، باری خواستن از او زهر کشنده است.
هر چه از دونان(:فرومایگان)به منّت خواستی
در تن افزودیّ و از جان کاستی
(:چیزی از آدمهای پست بخواهی ممکن است به ظاهر و به جسم تو چیزی اضافه شود ولی از جانت چیزی کم میشود)
و حکیمان گفتهاند: آب حیات اگر فروشند فیالمثل به آبِروی، دانا نخرد که مُردن به علت(:بر اثر بیماری) به از زندگانی به مذلّت(:خواری).
اگر حنظل خوری از دست خوشخوی
به از شیرینی از دست تُرُشروی
(حنظل:میوهای تلخ)
#سعدی_خوانی
#گلستان
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
40 Yeki Az Molook Khorasan.mp3
3.71M
سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان »
حکایت شمارهٔ ۲
یکی از ملوک خراسان محمود سبکتگین را به خواب چنان دید که جمله وجود او ریختهبود و خاک شده، مگر چشمان او که همچنان در چشم خانه همیگردید و نظر میکرد. سایر حکما از تأویل این فروماندند مگر درویشی که به جای آورد و گفت: هنوز نگران است که ملکش با دگران است.
بس نامور به زیر زمین دفن کردهاند
کز هستیش به روی زمین بر نشان نماند
وآن پیر لاشه را که سپردند زیر گل
خاکش چنان بخورد کزو استخوان نماند
زندهست نام فرّخ نوشیروان به خیر
گر چه بسی گذشت که نوشیروان نماند
خیری کن ای فلان و غنیمت شمار عمر
زآن پیشتر که بانگ بر آید: فلان نماند
#سعدی_خوانی
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast
26 Pishe Yeki Az Mashayekh Geleh Kardam.mp3
935.9K
گلستان » باب دوم در اخلاق درویشان »حکایت شمارهٔ ۲۴
پیش یکی از مشایخ گله کردم که: فلان به فساد من گواهی داده است.
گفتا: به صلاحش خجل کن!
تو نیکو روش باش تا بدسگال
به نقص تو گفتن نیابد مجال
چو آهنگ بربط بود مستقیم
کی از دست مطرب خورد گوشمال
بدسگال: بد اندیش
يعنى : تو خوشرفتار باش تا شخص بدانديش، فرصت عيبجويى تو را نيابد، چنانكه بربط (يكى از آلات موسيقى شبيه تار) اگر موزون باشد از دست آوازه خوان، گوشمال نمىگردد، (براى موزون كردن آهنگ، گوشه هاى بربط را مىپيچانند)
#سعدی_خوانی
"آن" (فرهنگ، هنر، ادبیات)
@shekardast