شاعر
حزین لاهیجی
موضوع
شعر عرفانی
قالب شعرغزل
منبع:دیوان حزین لاهیجی
وزن:فاعلاتن مفاعلن فعلن
.......................
دل آزاده با خدا باشد
ذکر، نسیان ماسوا باشد
دل چو خالی شد از خیال خودی
حرم خاص کبریا باشد
میرسد هر نفَس نسیم وصال
خُنک آن دل، که آشنا باشد
ای رخت قبلهگاه مشتاقان
کس مباد از درت جدا باشد...
جلوه کن در لباس یکتایی
تا من و ما، تمام لا باشد...
هر که فانی شود ز خویش «حزین»
«مَن رَءانی فَقَد رَءا» باشد
شاعر
رضا خورشیدیفرد
موضوع
وحدت اسلامی
قالب شعر:قصیدهواره
منبع:برادرانه
وزن:مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن
...............................
حقیقت مثل خورشید است در یک صبح بارانی
نمیماند به پشت ابرهای تیره زندانی
حقیقت کشتی امنیست در بین تلاطمها
که ما را میبرد تا ساحل از دریای توفانی
حقیقت برکهٔ آبیست در گرمای تابستان
میان یک کویر تشنهٔ خشک و بیابانی
حقیقت شوق پیغمبر به سلمان است تا آخر
نه سلمانی که دارد با خودش آیات شیطانی
اگر آیینهای از شرح حال ما سخن گوید
بگوید آه! حیرانی! بگوید آه! حیرانی
بیا دلسوز هم باشیم نه پاسوز یکدیگر
«خدارا یک نفس بنشین گره وا کن ز پیشانی»
برادر! با جدل؛ با تفرقه؛ بازندهٔ جنگیم
به قحطی میرسیم اینگونه در اوج فراوانی
شنیدم از روایات صحاح و متن مُسندها
میان درسهای خارجِ آیات ربانی
من از احوالتان غافل نبودم لحظهای حتی
و از اقوالتان، هر چند میدانم که میدانی
برای اتحاد ما همان صبر علی کافیست
که با صبر است اگر ماندهست نامی از مسلمانی
سپید از گریه شد چشمان پیغمبر، برادرها!
که پشت میلههای ظلم، یوسف مانده زندانی
شب میلاد لبخند است، میلاد رسولالله
بیا امشب به مهمانی که پشت در نمیمانی
سرانجام مسیر سید قطب است همراهی
مسیر روشنی که نیست فرجامش پریشانی
به شوقت «یاء وحدت» هم کنار قافیه آمد
همینکه هدیه آوردم گلی در دست گلدانی
الهی که بهار از کوچههای دور برگردد
که دنیا یخ زده در بین این عصر زمستانی
شاعر
سیدرضا مؤید
موضوع
امام رضا علیهالسلام
گونه:زیارت, توسل
قالب شعرغزل
مناسبت:آخر صفر
منبع:سفینههای نور
وزن:مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن
.......................
تا یوسف اشکم سَرِ بازار نیاید
کالای مرا هیچ خریدار نیاید
در سوز جگر مصلحت ماست که ما را
غیر از جگر سوخته در کار نیاید
خارم من و در سینۀ من عشق شکفتهست
تا خلق نگویند گل از خار نیاید
بیمار فراقم من و وصل است دوایم
تدبیر، به کار مَنِ بیمار نیاید
یک عمر به درگاه رضا رفتم و حاشاک
بر دیدن این دلشده یکبار نیاید...
نومیدی و درگاه تو؟! بیسابقه باشد
از سوی تو جز رحمت و ایثار نیاید
آخر به کجا روی کند؟ ای همه رحمت!
گر در بَرِ تو شخص گرفتار نیاید
دیدم همه جا بر در و دیوار حریمت
جایی ننوشتهست گنهکار نیاید
جاروکش درگاه توام همچو «مؤید»
زین بیش از این بندۀ دربار نیاید
شاعر:احمدعزیزی
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن
قالب:مثنوی
موضوع:سوگ حضرت زهرا(سلام الله علیها)
........................
سوگ گل و مرثیۀ بلبل است
هفتۀ زهراست که هفت گل است
هفت شب از رفتن زهرا گذشت
هفت بهار از چمن ما گذشت
میچکد از چشم ولایت جنون
چشم علی هفت شبانروز خون
رو به چمن بین که جنون وا شده
هفتۀ گل هفتۀ زهرا شده
شاهد من چاه که او چون گریست
هفت شبانروز علی خون گریست
نیمه شب انگار که ماه آمدست
شاه ولایت لب چاه آمدست
وای نگه کن چه به ماه اوفتاد
عکس مهش در دل چاه اوفتاد
نیست جهان همسر شاهنشهش
چاه نگه کن که ببینی مَهَش
وقت جنون و طربش آمدست
شیر خدا نیمه شبش آمدست
گوش کن ای شیعۀ خونین جگر
ذکر علی چیست به وقت سحر
آمده تا ذکر خفی را جلی
فاطمه یا فاطمه گوید علی
جان و دلش همهمۀ فاطمه
بر لب او زمزمۀ فاطمه
پهلوی گل داغ کن ای شاخسار
پاس محمد نشکفت از بهار
تیغ شرر بار ندارد دگر
شیر خدا یار ندارد دگر
وای من از این چمن سوخته
سرو و گل و یاسمن سوخته
ای دل دریائی من فاطمه
لالۀ زهرائی من فاطمه
شمع فرو مرده شده خانهات
کشته مرا حسرت پروانهات
فاطمه برگرد که بینی به عین
در غم تو هم حسنم هم حسین
اشک سحر هستم و آه شبم
زمزمۀ نیمۀ شب، زینبم
هر شب از اندوه تو زهرای من
گاه حسین تو شوم گه حسن
فاطمه بنگر تو نگاه مرا
جان علی زینب آه مرا
روز و شبم دیده به در دوخته
داغ تو پهلوی مرا سوخته
از غم تو سوختهام فاطمه
دیده به در دوختهام فاطمه
ادامه👇👇👇
فاطمه جان فاطمۀ خوب من
آی حبیب من و محبوب من
جور کش طعن رقیبم مرو
بعد حبیبم تو طبیبم مرو
دخت نبی گوش بگیر از ولی
آی مرو فاطمه جان بی علی
بوی محمد ز چمن می رود
لالۀ زهرائی من میرود
اشک پیمبر شدهام در غمت
ساقی کوثر شدهام در غمت
با چه زنم فاطمه تمثیل تو
خانۀ من بی پر جبریل تو
جلوۀ خورشید و زمین با تو بود
بعد نبی روح امین با تو بود
تا نفس صبح چه شبهای تار
وحی تو می گفت خداوندگار
یک نظر انداز به چشم ترم
ساغر من کوثر من حیدرم
خود نه فقط قلب پیمبر شکست
پهلوی تو چون دل حیدر شکست
جان به فدای مژۀ بستهات
من علیام حیدر دل خستهات
بهر علی یک سخن آغاز کن
جان محمد لب گل باز کن
آه ز چشم تر من فاطمه
دستۀ گل پرپرمن فاطمه
آه حسن، دامن مادر بگیر
آی حسین این گل پرپر بگیر
مثل بتان زیر و زبر گشتهاند
بعد پیمبر همه برگشتهاند
نیست درین قوم بشیر و نذیر
می شکنند این همه خُمّ غدیر
گشت ولایت چو فراموششان
دار امارت همه بر دوششان
چیست به بازار جهان جز شکست
عهد فروشند سه دنیاپرست
آه که یک مشت فسون کارهاند
طاوسی از هند جگر خوارهاند
نیست زمین محمل آزادگان
چون برسد عهد زنازادگان
رو شب مهمانیشان را ببین
مجلس سفیانیشان را ببین
خیز و ببین جاهلی پیرشان
زور و زر و حلقۀ تزویرشان
هنده زنانی که قلم میزنند
حمزه کُشانی که قدم میزنند
وای که بر موج خدا سد شکست
کِشتی پهلوی محمد شکست
زانکه درین بوته محک فاطمه ست
عالم غصبست و فدک فاطمه ست
وای ازین گلشن آغشته دود
پهلوی محبوبۀ حق شد کبود
نرگس شهلای محمد ترست
چشم علی زمزمۀ کوثرست
خشم خدا را به خود انگیختند
خون بنی فاطمه را ریختند
شیعه درین ره به یقین مؤمن است
اول این قافلهها محسن است
تیغ ندارد علی اکنون به دست
پهلوی او فاطمه بود و شکست
خون دل مرغ چمن را ببین
بعد علی روی حسن را ببین
بعد حسین است که جانان هموست
سید و سالار جوانان هموست
باز گل کوثر و زمزم رسید
گلشن عشاق، محرم رسید
باز گُل باغ پیمبر دمید
سرو به خونخواهی اکبر دمید
بزمگه عشق تماشائی است
فصل گل لالۀ زهرائی است
چون کمر سرو شکست از جنون
لالۀ عباسی او غرق خون
کُشتۀ تیغ املش را ببین
قاسم احلی عسلش را ببین
بلبل عاشق به صلا آمدست
از چمن کرب و بلا آمدست
لاله، غم اندوختهای بیش نیست
گل، حرم سوختهای بیش نیست
چون چمن لالۀ احمر شده
کرب و بلا از دم خنجر شده
آه بیا رقص جنونش ببین
اصغر قنداقه به خونش ببین
ای ز گلوی تو جگر سوخته
اصغر من اصغر پرسوخته
از غم تو فاطمه محزون نشست
عرش ز قنداق تو در خون نشست
اصغر من گل همه بوی تو بود
برگ گل از جنس گلوی تو بود
آه ز تو تیر جگر سوز آه
طفلک زهرا که ندارد گناه
وه که چکید از نم چشم فلک
قطرۀ خون تو به بال ملک
تا ابد این ذکر، ملک را بس است
یک کف خون تو فلک را بس است
علم نبی گر چه کف حیدر است
نشئه این باده ولی کوثر است
ای که دل از فاطمهات دور شد
باطن قرآن ز تو مستور شد
هَر دم از این باغ، گل دین دمد
مریم از این سورۀ یاسین دمد
آی محمد که تو را کوثرست
دشمن تو شانِئَکَ الاَبترست
هین نفس فاطمهات بس تو را
معنی والصبح تَنَفَّس تو را
معنی والیلُ اِذا عَسعَس است
فاطمه داری تو محمد بس است
رایحۀ باغ گل نوریان
شیشۀ در بستۀ کافوریان
بر سر تختی که جلال شهست
پارهای از جان پیمبر مهست
هین پر حورا ز انسِّیه دان
مرجع این راضیه مرضّیه دان
ای ز مثال تو چمن گشته فرش
نور تو گُل ریخته بر ساق عرش
دین محمد به همین خاتمه ست
ذکر علی فاطمه یا فاطمه ست
گر چه محمد دُر تنزیه سُفت
حضرت زهراست که تسبیح گفت
خُمِّ غدیر از کف این مِی ترست
زانکه علی ساقی این کوثر است
آینه آورد ز ربّ جلیل
بعد پیمبر به چه کس جبرئیل
👇👇👇
نی که گل تاج شهان فاطمهست
علت تنزیل جهان فاطمهست
کوثر و یاسین به هم آمیختند
طرح گُل فاطمه را ریختند
ای ز خداوند مجسم شده
آسیه و نرگس و مریم شده
روزیِ گُل پیرهنان میدهد
فاطمه چون بوی جنان میدهد
شعله به جانِ گل و نسرین زده
غنچۀ طاها که ز یاسین زده
ای چمن جلوۀ آیینه کِشت
فاطمهای گو که ببوئی بهشت
بحر محمّد – یَم حیدر خروش
معنی سین فاطمۀ سبز پوش
(احمد عزیزی)
شاعر:احمد عزیزی
موضوع:سوگ حضرت زهرا(سلام الله علیها)
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن
قالب: مثنوی
...................
عشق من پاییز آمد مثل پار
باز هم ما بازماندیم از بهار
احتراق لاله را دیدیم ما
گل دمید و خون نجوشیدیم ما
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
یاس بوی مهربانی میدهد
عطر دوران جوانی میدهد
یاسها یادآور پروانهاند
یاسها پیغمبران خانهاند
یاس در هر جا نوید آشتیست
یاس دامان سپید آشتیست
در شبان ما كه شد خورشید؟ یاس
بر لبان ما كه میخندید؟ یاس
یاس یك شب را گل ایوان ماست
یاس تنها یك سحر مهمان ماست
بعد روی صبح پرپر میشود
راهی شبهای دیگر میشود
یاس مثل عطر پاك نیت است
یاس استنشاق معصومیت است
یاس را آیینهها رو كردهاند
یاس را پیغمبران بو كردهاند
یاس بوی حوض كوثر میدهد
عطر اخلاق پیمبر میدهد
حضرت زهرا دلش از یاس بود
دانههای اشكش از الماس بود
داغ عطر یاس زهرا زیر ماه
میچكانید اشك حیدر را به راه
عشق معصوم علی یاس است و بس
چشم او یك چشمه الماس است و بس
اشك میریزد علی مانند رود
بر تن زهرا گل یاس كبود
گریه آری گریه چون ابر چمن
بر كبود یاس و سرخ نسترن
گریه كن حیدر كه مقصد مشكل است
این جدایی از محمد مشكل است
گریه كن زیرا كه دخت آفتاب
بیخبر باید بخوابد در تراب
این دل یاس است و روح یاسمین
این امانت را امین باش ای زمین
یاس خوشبوی محمد داغ دید
صد فدك زخم از گل این باغ دید
مدفن این ناله غیر از چاه نیست
جز دو كس از قبر او آگاه نیست
گریه بر فرق عدالت كن كه فاق
میشود از زهر شمشیر نفاق
گریه بر طشت حسن كن تا سحر
كه پر است از لختۀ خون جگر
گریه كن چون ابر بارانی به چاه
بر حسین تشنهلب در قتلگاه
خاندانت را به غارت میبرند
دخترانت را اسارت میبرند
گریه بر بیدستی احساس كن
گریه بر طفلان بیعباس كن
باز كن حیدر تو شط اشك را
تا نگیرد با خجالت مشك را
گریه كن بر آن یتیمانی كه شام
با تو میخوردند در اشك مدام
گریه كن چون گریۀ ابر بهار
گریه كن بر روی گلهای مزار
مثل نوزادان كه مادرمردهاند
مثل طفلانی كه آتش خوردهاند
گریه كن در زیر تابوت روان
گریه كن بر نسترنهای جوان
گریه كن زیرا كه گلها دیدهاند
یاسهای مهربان كوچیدهاند
گریه كن زیرا كه شبنم فانی است
هر گلی در معرض ویرانی است
ما سر خود را اسیری میبریم
ما جوانی را به پیری میبریم
زیر گورستانی از برگ رزان
من بهاری مرده دارم ای خزان
زخم آن گل در تن من چاك شد
آن بهار مرده در من خاك شد
ای بهار گریه بار نا امید
ای گل مأیوس من یاس سپید
...............
با حذف:
نیمهشب دزدانه باید در مغاك
ریخت بر روی گل خورشید خاك
در ترجمۀ کتاب الغدیر آمده:«شبلنجی در کتاب نورالابصار، ص47 گوید:حضرت علی(امیرالمؤمنین) هر روز به زیارت قبر فاطمه(س) میرفت. در یکی از روزها که به زیارت رفته بود خود را به روی قبر انداخته و گریست و این شعر را سرود:
مالی مَرَرتُ عَلَی القُبور مُسلِما
قَبرَالحبیب فَلا یَرُد ُجَوابی
یا قبرَ مالَکَ لا تُجیبُ مُنادیاً
أملَلت ُ بَعدی خُلّةُ الاحبابِ
چه جانگداز است، هنگامیکه بر قبر حبیبم عبور میکنم و سلام میدهم و جوابی نمیشنوم. ای قبر چه شده که جواب مرا نمیدهی؟ آیا بعد از من دیگر دوستی با کسان، ملامت آمیز شده؟
سپس گویندهای که فقط صدایش شنیده میشد به وی پاسخ داد:
قالَ الحَبیب: وَ کیفَ لی بِجَوابِکُم
وَ اَنَا رَهینٌ جَنادلُ وَ تُرابِ
أکلِ التُرابِ مَحاسِنی فَنَسیتَکُم
وَ حُجبتُ عَن أهلی وَ عَن أترابی
فَعَلیکُم مِنّی السَلام تَقَطّعَت
مِنّی وَ مِنکُم خُلّة الأحبابِ
و آن حبیب گفت:کسی که در گرو خاک و سنگ است، چگونه میتواند جواب تو را بگوید. من از نزدیکان و عزیزان خود جدا ماندم و خاک زیباییهای مرا خورد و در آن هنگام که رشتههای محبت از هم میگسلد درود من بر شما باد.»(امینی، 1354، ج3، 473)