میان حجره چنان ناله از جفا میزد
که سوز نالهاش آتش به ماسوا میزد
به لب ز کینۀ بیگانه هیچ شکوه نداشت
و لیک داد، ز بیداد آشنا میزد
شرار زهر ز یکسو، لهیب غم یکسوی
به جان و پیکرش آتش، جدا جدا میزد...
صدای نالۀ وِی هی ضعیفتر میشد
که پیک مرگ بر او از جنان صلا میزد
برون حجره همه پایکوب و دستافشان
درون حجره یکی بود و دست و پا میزد
ستاده بود و جواد الائمّه جان میداد
از او بپرس که زخم زبان چرا میزد
✍🏻علی انسانی
شبنشینانِ فلک چشم ترش را دیدند
همهشب راز و نیاز سحرش را دیدند
تا خدا سیر و سفر داشت همهشب، وَز اشک
غرق در لاله و گل رهگذرش را دیدند...
هر زمان رو به خدا کرد در آن خلوت اُنس
او دعا کرد و ملائک اثرش را دیدند...
همه سیراب از این چشمۀ رحمت گشتند
سائلان بخشش دُرّ و گهرش را دیدند...
عمر او آینۀ عمر کم زهرا بود
در جوانی همه شوق سفرش را دیدند
دود آهش به فلک رفت از آن حجرۀ غم
شعلههای جگر شعلهورش را دیدند
هرکه پروانۀ شمع غم او شد، هر شب
عرشیان سوختن بال و پرش را دیدند...
✍🏻سیدهاشم وفایی
ای ریخته نسیم تو گلهای یاد را
سرمست کرده نفحهٔ یاد تو باد را
افراشته ولای تو در هشت سالگی
بر بام آسمان، عَلَم دین و داد را
خورشید، فخر از آن بفروشد که هر سحر
بوسیده آستان امام جواد را
خورشیدِ بیغروب امامت که جود او
آراستهست کوکبهٔ بامداد را
جود و سخا جواز تداوم از او ستاند
تقوا از او گرفت ره امتداد را
آن سر خط سخا که به جود و کرم زده
بر لوح آسمان رقم اعتماد را
بیرنگ کرده بددلی دشمنان او
افسانهٔ سیاهدلیهای «عاد» را
تنگ است دل به یاد امام زمان، مگر
بوییم از امام نُهم عطر یاد را
وقتی که نیست گل ز که جوییم جز نسیم
عطر بهارِ وحدت و باغِ وِداد را؟
جز آستان جود و سخایت کجا برم
این نامهٔ سیاهِ گناه، این سواد را؟
بی یاری شفاعت تو چون کشم به دوش
بار ثواب اندک و جرم زیاد را؟
خط امان خویش به ما ده که بشکنیم
دیوارِ امتحانِ غلاظ و شداد را
ای آنکه هرگز از درِ جودت نراندهای
دلدادگان خسته دلِ نامُراد را
بگذار تا به نزد تو سازم شفیع خود
جدت امام ساجد، زین العباد را
تا روز حشر یار غریبی شوی که بست
از توشهٔ ولای تو زادالمعاد را
✍🏻حسین منزوی
در کوچه بود جسم امام جوان، جواد؟
یا بام، شاخه بود و گُلش بر زمین فتاد
ملعون دهر، داد به معصوم عصر، زهر
بس اُمّفَضل داشت به اِبنالرّضا عِناد
این جسم سبز بوی گل سرخ میدهد
دست که داد دستهگل فاطمی به باد؟
شد کوچههای شهر پر از عطر و بوی گل
گویی فتاده باغ گلی روی دوش باد
گه نام باب برد و گهی آب آب کرد
لبتشنه داد جان و جوابش کسی نداد
آن کس که اَنُفس از نَفس او نَفس گرفت
زد همچنان نفس نفس و از نفس فتاد
✍🏻علی انسانی
آن روز کاظمین چو بازار شام شد
دنیا برای بار نهم بیامام شد
دجله که دیگر آبروی رفته هم نداشت
آنقدر اشک ریخت که چشمش تمام شد
جنت وزید و حُجرهٔ در بستهٔ امام
در بارش ملائکه خود، بار عام شد
تا سایهبان شود به تن زهر دیدهاش
خورشید شد کبوتر و بر روی بام شد..
آن روز ذوالجناح حسین از نفس فتاد
آن روز ذوالفقار علی در نیام شد
آتش نشست در جگر کربلاییاش
یعنی به رسم خون خدا تشنهکام شد..
✍🏻عباس احمدی
ای کعبه ی امید دل ای قبله ی مراد !
ریحانه ی امام رضا ، حضرت جواد
.
باب الکرم ، امام نهم ، سیدالعباد
جن و بشر به مهر تو دارند اتحاد
.
ای کوثر امام رضا نجل فاطمه
جود جوادیِ تو شده شامل همه
.
ای خاک کاظمین تو عطر بهشت من
مهر شما ز روز ازل سرنوشت من
.
بوی گل محبت تو در سرشت من
خطی بکش به نامه ی اعمال زشت من
.
بر قلب من ولای علی را نوشته اند
نام محمّد ابن علی را نوشته اند
.
من کیستم گدای تو یا حضرت جواد
خاک در سرای تو یا حضرت جواد
.
یک عمر آشنای تو یا حضرت جواد
دارم به لب ثنای تو یا حضرت جواد
.
تا صبح حشر گردن من زیر دین توست
هر جا سفر کنم دل من کاظمین توست
.
احسان و بذل و جود و کرامت مرام تو
در چارده جواد ، جواد است نام تو
.
گیرد پدر به اوج جلال احترام تو
دل ها کبوتر حرم و مرغ بام تو
.
بر پای قطره ات سر خجلت ، یم آوَرد
هستی به پیش کثرت جودت کم آوَرد
.
ای کاظمین تو نجف و کربلای من
نام تو استجابت و ذکر و دعای من
.
صحن تو و رواق تو سعی و صفای من
پیش از من و ولادت من ، آشنای من
.
جایی که با تو گفت رضا ، جان فدای تو
درِّ سخن چگونه بریزم به پای تو ؟
.
مأمون چو دید عزت و قدر و جلال تو
چندین هزار مسئله در یک سؤال تو
.
خود را حقیر یافت به پیش کمال تو
گردید با تمام حشم پایمال تو
.
در پیش عزت و شرف مرتضایی ات
پی برد بر حقیقت ابن الرضایی ات
.
در سینه ی تو علم خداوند عالم است
این است و نیست ، نیست به جز این ، مسلّم است
.
گفتار تو تمام چو آیات محکم است
مبهوت و لال نزد تو یحیی ابن اکثم است
.
او را نمانده زهره که آرَد دمی دگر
گویی که رخت بسته سوی عالمی دگر
.
گفتار علمی تو جهان را فرا گرفت
آثار تو زمین و زمان را فرا گرفت
.
احسان تو عیان و نهان را فرا گرفت
تنها زمان نه، کون و مکان را فرا گرفت
.
تقوا و علم و جود و کرامت از آن توست
اقرار می کنم که امامت از آن توست
.
تو کیستی که جود نهد چهره بر درت
تعظیم برده خصم ، مکرر به محضرت
.
بخشی به قاتل پدرت ، حرز مادرت
دردا که ام فضل چه آورد بر سرت
.
آن روسیاه روی پدر را سفید کرد
آخر تو را به فصل جوانی شهید کرد
.
در بین حجره سوختی و دست و پا زدی
گه جد و گاه مادر خود را صدا زدی
.
وز سوز سینه ناله به یاد رضا زدی
وز ناله شعله بر دل اهل ولا زدی
.
چندین کنیز چشم سوی حجره دوختند
بر غربت تو پشت در بسته سوختند
.
هر روز بود لشکر غم در مقابلت
مانند شمع آب شد و سوخت حاصلت
.
بگریست در مصیبت تو چشم قاتلت
بر تو چه می گذشت خدا داند و دلت
.
هر لحظه از حیات تو یک عمر ماتم است
فریاد سینه سوز تو در نظم ” میثم ” است
✍🏻غلامرضا سازگار
#رباعی
دلخسته و بی شکیب بودن سخت است
هم صحبت نانجیب بودن سخت است
هر مرد غریب مأمنش خانۀ اوست
در خانۀ خود غریب بودن سخت است
✍️یوسف رحیمی
هدایت شده از 📚کانال شعر،سبک و نکات مداحی🎙
🌸 سالروز پیوند آسمانی امام علی(ع) و حضرت زهرا(ع) مبارکباد
▫️پیامبر گرامی اسلام ازدواج دخترش را به سادهترین و راحتترین شیوه انجام داد تا برای همه جوانانی که در آستانه زندگی مشترک هستند، سرمشق نیکویی باقی بماند.
هدایت شده از 📚کانال شعر،سبک و نکات مداحی🎙
#مربع_ترکیب
#ازدواج_امیرالمومنین_و_حضرت_زهرا_علیهم_السلام
#عروسی_خوبان
شب عروسیِ خوبان، شبی دل انگیز است
سپهرِ دیدۀ دامادِ ما گُهر ریز است
عروسِ صبح سعادت، خوش و سحرخیز است
فضای جشن حبیبان، محبت آمیز است
سبد سبد گل نرگس تو از بهار بیار
برای آنکه بریزی بپای یار بیار
ترنّم دل میهمان و میزبان عشق است
چه شادمان و غزلخوان، دوان دوان عشق است
بزرگ° رازِ شگفتِ میانمان عشق است
سرودِ شادی یاران در این مکان عشق است
تبسم دل و دلبر به هم چه روح افزاست
شب زفاف گل آغوش عاشقان زیباست
بپای عاشق و معشوق، گل برافشانید
عبوس را به عروسِ چمن بخندانید
لباس شور و شعف بر تنش بپوشانید
دلی که خسته و مانده ست را بجوشانید
خبر خبر که جوانی ز غم شده آزاد
به حجلۀ گل و بلبل قدم زده داماد
عروس، حب علی را به روح و جان دارد
به زیر سایۀ زهرا خوش آشیان دارد
ز نور فاطمه مِهری خدانشان دارد
به دست دسته ی گل، از گلشن جنان دارد
عروس، سوره ای از سوره های قرآن است
عروس، مفتخر از نور عشق و ایمان است
دعا به زوج جوان کرده عاقد دیندار
بزرگِ قوم، شده گرم خواندن اذکار
پر از ثمر بشود زندگیِ شان چو انار
به دختران و پسرهای پاک و هم بسیار
به دست بوسیِ پیرانِ با خرد «طاهر»
پدر و مادر خود را مبر تو از خاطر
(مجید طاهری)