این غزل، شعر مناسبی برای مقدمه ی مجالس و پیش منبراست:
غزل۲۵۵۰صائب
سیر چشمی خاک در چشم سخاوت می کند
مور این وادی سلیمان را ضیافت می کند
ای دل بی درد، چندین درد را صاحب مشو
لاله داغ خویش را بر سینه قسمت می کند
در گلستانی که جولانگاه سرو همت است
شبنمی تسخیر خورشید قیامت می کند
نیستی طاوس، در قید خودآرایی مباش
کعبه با یک جامه در سالی قناعت می کند
شیوه ی اهل محبت نیست دل برداشتن
در فلاخَن سنگ ما قصد اقامت می کند
(صائب) از قید تعلق فرد شو آسوده باش
باغ چون بی برگ شد خواب فراغت می کند
______
میرزا محمدعلی تبریزی(صائب)
جلدسوم،صفحه۱۲۴۹
3.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رباعی گفتی و تقدیم سلطان غزل کردی
معمای ادب را با همین ابیات حل کردی
رباعی گفتی و مصراعی از آن را تو ای بانو
میان اهل عالم در وفا ضربالمثل کردی
فرستادی به قربانگاه اسماعیلهایت را
همان کاری که هاجر وعده کرد و تو عمل کردی
کشیدی با سرانگشتت به خاک مُرده، خطی چند
تمام شهر یثرب را به خاک طف بدل کردی
چه شیری دادهای شیران خود را که شهادت را
درون کامشان شیرینتر از شهد و عسل کردی
***
رباعی تو بانو! گرچه تقطیع هجایی شد
به تیغ اشک خود، اعرابشان را بیمحل کردی
محسن رضوانی
غزل۵۸۰
خوش آن که از دو جهان گشت بی نیاز اینجا
گرفت دامن آن یار دلنواز اینجا
مبین دلیر در آن چشم های خواب آلود
که چشم بسته کند صید، شاهباز اینجا
کسی میانه اهل جنون علم گردد
که بادبان کند از پرده های راز اینجا
به آستان خرابات سرکشی مفروش
که بیست حج پیاده است یک نماز اینجا
ترا که راه به سنگ محک بود فردا
مکن ملاحظه از بوته گداز اینجا
اگر به سایه بید احتیاج خواهی داشت
در آن جهان، علم آه بر فراز اینجا
نسیم رحمت حق گر چه عقده پردازست
بکوش و غنچه دل ساز نیم باز اینجا
در انتظار تو، از جوی شیر، چشم بهشت
سفید گشت، مشو آشیان طراز اینجا
در بهشت برین گر گشاده می خواهی
مکن به مردم محتاج، در فراز اینجا
در آفتاب قیامت نمی شوی بیدار
چنین که چشم تو بسته است خواب ناز اینجا
به گفتگو نتوان اهل حال شد صائب
خموش باش و سخن را مکن دراز اینجا
(صائب)
غزل۵۸۴
فکنده ایم به امروز کار فردا را
ازین حیات چه آسودگی بود ما را؟
نگاه دار سر رشته تا نگه دارند
که می زنند به سوزن لب مسیحا را
به چشم ظاهر اگر رخصت تماشا نیست
نبسته است کسی شاهراه دلها را
اگر ز ابروی همت اشارتی باشد
تهی کنیم به جام حباب دریا را
خدا سزا دهد این اشک گرم را صائب
که شست از نظرم سرمه تماشا را
(صائب)
📚اهمیت مقدمه در مداحی
در خدمت حاج محسن طاهری بودیم و ایشان خاطرات مداحی خود را در یکی از دعوتها به کرمانشاه و در حاشیۀ دعوت، به زندانِشهر تعریف میکردند، به این صورت که در مجلسی که با تعداد زیادی از مسئولین و زندانیان در سولۀ ورزشی زندان، برگزار میشد، ابتدا با عبارات مناجاتی، شروع به خواندن بعضی فرازهای دعای کمیل کردند و حال شنوندگان که خوب آماده شد، سپس به مرثیهخوانی پرداختند و بسیار برای آنان، حال خوشی ایجاد کرد.
♦️از گذشتههای دور، رسم مداحان و مجالس نیز همین بوده که بلافاصله وارد مرثیهخوانی نمیشدند؛ زیرا باید ابتدا فضای مناسبی تدارک شود تا توجه حاضرین متمرکز گردد و بدون در نظر گرفتن این مهم، نمیتوان توقع داشت که نتیجۀ خوبی حاصل شود و اشک و گریهای نصیب مشتاقان شود.
🏷 مقدمهها باید متناسب با موضوع مجلس باشد؛ مثلاً در مجلس فوق، چون حال حضار، توأم با پشیمانی از خطا و گناه بوده، لذا از عباراتی متضمن عفو و بخشش به درگاه الهی بهره گرفته شده است.
♦️ در مجالس عمومی و ختم، از پندیات استفاده میشود که جریان هدف از زندگی که قرب الیالله است را متذکر میگردد.
🌸 در اجتماعی که اعضای آن، بیشتر با محبت اهلالبیت(علیهمالسلام) مأنوس هستند، باید از مقدمهای استفاده کرد که این مسئله را اوج و تعالی بخشد و در ضمن، شگفتیبخش نیز باشد.
🏷در مقدمهها باید چند عامل را نیز رعایت نمود:
1ـ اشعار و عبارات را بسیار فصیح و واضح خواند.
2ـ به کلمهکلمهای که خوانده میشود توجه نمود و بطور سطحی از آنها نگذشت.
3ـ اگر لازم است بعضی از جملات و مصراعها، دوباره تکرار شود.
4ـ گاهی برای تشریح یک موضوع، نیاز است تا داستان و واقعهای تعریف شود که شنونده کاملاً در جریان قرار بگیرد.
5ـ به یک موضوع، باید با حوصله پرداخت و با عجله و با پرشهای ناگهانی به موضوعات دیگر ورود ننمود.
6ـ بعضی اشعار، جریانِ مقدمه تا حصول نتیجه را بخوبی ترسیم نمودهاند، لذا برای آنانکه میخواهند از انتخابها و مهندسیِ دیگران در این مهم بهره گیرند اشکالی ندارد که از آن اشعار استفاده نمایند و اجازه دهند مسیرِ شعر، آنها را با خود همراه نماید.
7ـ اگر قرار است از مقدمهها نتیجه گرفته شود، باید نتیجهها بسیار مرتبط با مقدمه باشد؛ مثلاً در این شعر از شاعر اهلالبیت(علیهمالسلام) آقای سیدرضا مؤید، مشاهده میشود که نتیجۀ تقریباً مناسبی گرفته شده است:
من خارم و به سایۀ گل جا گرفتهام
وین رنگ و بو ز صحبت گلها گرفتهام
پروانهام که سوختهام در طواف شمع
شمعم ز اشک دیدۀ خود پا گرفتهام
آن ذرهام که راه به خورشید بردهام
آن قطرهام که جای به دریا گرفتهام
آن شاهدم که شهد ولایت چشیدهام
آن بندهام که دامن مولا گرفتهام
سنگم ولی ز برق تبرّا شکفتهام
خاکم ولی فروغ تولا گرفتهام
یک عمر در عزای عزیزان گداختم
این درس را ز لالۀ صحرا گرفتهام
جز آستان عشق دگر نیست درگهی
من هر چه را که دارم از آنجا گرفتهام
این عشق چیست وین همه غوغا خدای را
از اهل درد حل معما گرفته ام
منت پذیر لطف حسینم که سالهاست
دامان او به دست تمنا گرفتهام
پر میزند دلم به سوی مسجدالحرام
کانجا سراغ مهدی زهرا گرفتهام
دیدم که مادر از همه کس مهربانتر است
افکنده دست و دامن زهرا گرفتهام
از خرمن محبت محبوبۀ خدای
یک چند توشه خوشۀ عقبا گرفتهام
منت خدای را که (مؤید) به روزگار
جا در صف سلالۀ طاها گرفتهام
در این مثال مشاهده میشود که ابیات اول، مقدمۀ خوبی برای ابیات پایانی که نتیجه است میباشد.
✍دکترمجیدطاهری
9بهمن1399