❣️﷽❣️
غزل مرثیه
اربعین
مرگ من بود دمی کز تو جدایم کردند
در همان گوشه ی گودال, فدایم کردند
دوستانم که نبودند بگریند به من
دشمنانم همگی گریه برایم کردند
من که خود, راهنمای همه عالم بودم
سر خونین تو را راهنمایم کردند!
هر کجا خواستم از پای در افتم, دیدم
کودکان دست گشودند و دعایم کردند
خجلم از تو که گم گشته امانتهایت
بر سر خار دویدند و صدایم کردند
گریهها داشتم از دوری روی تو, ولی
خندهها بود که بر اشک عزایم کردند
همرهانم که گرفتند غبار از محمل
همه در خاک فتادند و رهایم کردند
تا دَم مرگ, طرفدار تو بودم ای دوست
دشمنان, یکسره تحسین به وفایم کردند
این اسارت همه جا عزّت من بود حسین
که پیام آور خون شهدایم کردند
“میثمم” کوس شهی بر همه عالم زدهام
سرفرازم که در این کوی, گدایم کردند
✍️غلامرضا سازگار
🎤مجیدطاهری
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
#شعر_سبک_مرثیه_مداحی
#مرثیه
«یا علی بن موسی الرضا»
دست من یک لحظه هم از مرقدت کوتاه نیست
هرکسی راهش بیفتد سمت تو گمراه نیست
با قطاری کهنه و ارزان به پابوس آمدم
تا نگویند این زیارت فی سبیل الله نیست!
عشقبازی با زیارت فرق دارد، این حرم
در نگاه عاشقان تنها زیارتگاه نیست
زائرت را بیخود از خود میکنی با این حساب
در حرم جایی برای آدم خودخواه نیست
از کبوترهای روی گنبدت آموختیم
« عبد اگر بالا نشیند کسر شأن شاه نیست»
« بندۀ شاه خراسانم که لطفش دائم است
ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست»
✍️حسین طاهری( از شاعران جوان زنجان)
————————————-
توضیح:بیت پنج و شش، برگرفته از ابیات ذیل هستند:
دود اگر بالا نشیند کسر شان شعله نیست
جای چشم ابرو نگیرد گرچه او بالاتراست (صائب)
بندۀ پیر خراباتم که لطفش دائم است
ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست(حافظ)
به بهانۀ درگذشت مرحوم محمدعلی بهمنی(غزلسرای معاصر)
او از شاعران تاثیرگذار معاصر است که در سال ۱۳۷۸ بهعنوان برترین غزلسرای ایران، تندیس «خورشید مهر» را دریافت کرد.
👇👇👇👇
تا گلو گریه کند، بُغض فراهم شده است
چشمها بس که مُطَهَّر شده، زمزم شده است
نه فقط شاعر این شعر عزا پوشیدهست!
واژههایش همه، همرنگ مُحَرّم شده است
ظهر داغیست، عطشریزی روحم گویاست
از سرم سایۀ طوبانفسی کم شده است
«هر که دارد هوسش» نه! عطشش بسمالله
راهِ عشق است و به این قاعده مُلزَم شده است
سوگوارانِ شما، مرثیهخوانِ خویشاند
بیسبب نیست که عالم همه ماتم شده است
«من مَلک بودم و فردوس برین» میداند
این مَلک شورِ که را داشت که آدم شده است
من نه مَداحم و نه مرثیهسازم - امّا
سر فراز آنکه به توفانِ شما خم شده است
✍️محمدعلی بهمنی
باسلام
اشعار و نوحه های فراوانی در زمینۀ رحلت رسول اکرم (ص) و شهادت امام حسن مجتبی و امام رضا(ع) در این کانال قرار داده شده که شما می توانید در قسمت ذره بین بالا، جستجو بفرمایید.
التماس دعا
برادران و خواهرانی که به تخصص های مختلف در آموزش مداحی تمایل دارند می توانند به این شماره پیام داده یا تماس بگیرند.
۰۹۱۲۱۸۳۸۲۶۸
طاهری
﷽
پیامبراکرم(صلی الله علیه و آله و سلم)
مرثیه
ابن بابویه در باب وفات حضرت رسول(صلی الله علیه و آله و سلم) از ابن عباس روایتی نقل کرده که خلاصه شدۀ آن چنین است:«چون حضرت به بستر بیماری خوابید، اصحاب دور او جمع گردیدند، عمار یاسر برخاست و سئوالی از آن حضرت کرد، سپس حضرت دستورالعملی در باب غسل و دفن کردن خود به امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمود و به بلال فرمود که ای بلال، مردم را به نزد من بطلب که در مسجد جمع شوند؛ وقتی جمع شدند، حضرت بیرون آمد در حالیکه عمامۀ مبارک را بر سر بسته بود و بر کمان خود تکیه کرده بود تا آن که وارد مسجد شد و بر منبر بالا رفت و حمد و ثنای الهی را ادا کرد و فرمود :ای گروه اصحاب، من برای شما چگونه پیغمبری بودم؟ آیا خودم در میان شما جهاد نکردم؟ آیا دندان جلوی مرا نشکستید؟آیا پیشانی مرا خاک آلود نکردید؟آیا بر روی من طوری خون جاری نکردید که ریش من خون آلود شود؟ آیا از نادانان قوم خود، متحمل سختیها نشدم؟آیا برای کمک به امت خود، از گرسنگی، سنگ بر شکم نبستم؟ صحابه گفتند:«بله یارسول الله. قطعاً که برای خدا صبر کردی و از بدیها نهی فرمودی!» حضرت فرمود:«خدا شما را نیز خیر دهد!حق تعالی حکم کرده است و سوگند یاد نموده است که از ظلم ستمکاری نگذرد. شما را به خدا سوگند میدهم که اگر به هر که ظلم کردهام برخیزد و مرا قصاص کند؛ که نزد من قصاص دنیا بهتر است از قصاص در حضور گروه انبیاء و ملائکه»؛ پس مردی از آخر مردم برخاست که او را سوادة بن قیس میگفتند، گفت:«یارسول الله، پدر و مادرم فدای تو، در هنگامی که از طائف میآمدی، من به استقبال تو آمدم، تو بر شتر خود سوار بودی و عصای نازک خود را در دست داشتی؛ وقتی بلند کردی که بر شتر خود بزنی بر شکم من خورد؛ نفهمیدم که به عمد کردی یا به خطا». حضرت فرمود:«پناه بر خدا که به عمد کرده باشم؛ سپس فرمود که ای بلال برو به خانۀ فاطمه(سلاماللهعلیها)، همان عصا را بیاور!
وقتی بلال از مسجد بیرون آمد، در بازارهای مدینه صدا میزد که:« ای مردم! کیست که قصاص کند نفس خود را پیش از روز قیامت؟اینک محمد(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) خود را پیش از روز جزا میخواهد قصاص کند». وقتی به در خانۀ فاطمه(سلاماللهعلیها) رسید در را کوبید و گفت:«ای فاطمه برخیز که پدرت عصای نازک خود را میخواهد!»فاطمه(سلاماللهعلیها)گفت:«امروز روز استفاده از عصا نیست، برای چه آن را میخواهد؟»بلال گفت:«ای فاطمه مگر نمیدانی که پدرت بر منبر رفته و اهل دین و دنیا را وداع میکند». وقتی فاطمه(سلاماللهعلیها)