meyli.gif
8.7K
میرزا قلی میلی مشهدی یا هروی متخلص به «میلی» از شاعران مکتب وقوع است. از تاریخ تولد وی اطلاعی در دست نیست ولی میدانیم که در جوانی به سال ۹۸۳ یا ۹۸۴ قمری چشم از جهان پوشیده است. این سخنور را گاه به هرات هم منسوب داشتهاند که در دورهٔ صفویان مرکز خراسان و محل تجمع فضلا، شعرا و هنرمندان بوده است ولی بیشتر تذکرههای معتبر عصری، وی را مشهدیالاصل نوشتهاند. برخی نیز تنها به ذکر این نکته که از طایفۀ تکلّو یا ترک بوده است، بسنده کرده یا نام زادگاهش را فروگذاشتهاند.
میلی مشهدی بسیار سفر کرده است: از مشهد به سبزوار، از آنجا به دارالسلطنهٔ قزوین ، سپس به گیلان، بعد از آن به خراسان، نهایتاً به هند رفته است و به مداحیِ حاکمانِ کوچک و بزرگ عمر گذرانیده است.
گویا «او را با خواجه حسین ثنایی و غزالی و وحشی و ولی مشاعرات و مباحثات در ایران و هند بوده …».
دستِ آخر هم یکی از همان ممدوحان -نورنگخان، از گماشتگانِ جلال الدین اکبرشاهِ گورکانی- میلی را زهر خورانده است. همان زمان جسدِ او را به مشهد آوردهاند. گورِ او در «حدود صدمتری شمال شرقی ساختمان ایستگاه راه آهن مشهد» بوده است که در توسعهٔ راهآهن مشهد تخریب شد.
در سالهای اخیر نیز استاد فقید، محمد قهرمان اشعار او را جمعآوری و تصحیح کرد و همراه با شرححال وی با عنوان «دیوان میلی مشهدی (از گویندگان مکتب وقوع)» چاپ کرد
#میلی #معرفی_شاعر
📜 @sheraneh_eitaa
عشق تو برد هوش من غم فزوده را
نتوان چشید داروی ناآزموده را
صد حرف گفته ای به من از خویش زان دهان
باور نمی کنم سخنان شنوده را
در خاک هم ز حیرت رویت، شهید عشق
بر هم نمی زند مژه ناغنوده را
صد بار بی گنه دلم آزرده و هنوز
از دل برون نکرده گناه نبوده را
تا یک سخن کشم ز تو از ماجرای غیر
گویم به حیله صد سخن ناشنوده را
میلی چه غم ز سرزنش خلق وطعن غیر
بی ننگ و نام رند به عالم نبوده را
#میلی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | شعر"هرکس که شودشهیدآزادی قدس، همراه امام عصر(عج) برخواهدگشت"
📜 @sheraneh_eitaa
رنگ از گل رخسار تو گیرد گل خود روی
مشک از سر زلفین تو دریوزه کند بوی
شمشاد ز قدّت به خم، ای سرو دل آرا
خورشید ز رویت دژم، ای ماه سخن گوی
از شرم قدت سرو فرومانده به یک جای
وز رشک رخت ماه فتاده به تکاپوی
با من به وفا هیچ نگشته دل تو رام
با انده هجران تو کرده دل من خوی
ناید سخنم در دل تو، ز آنکه به گفتار
نتوان ستدن قلعهای از آهن و از روی
ز آن است گل و نرگس رخسار تو سیراب
کز دیده روان کردهام از مهر تو صد جوی
تا بوک سزاوار شوی دیدن او را
ای دیده تو خود را به هزار آب همی شوی
ای دل چه شوی تنگ، چو در توست نشستن
خواهی که ورا یابی، در خون خودش جوی
#شعر #باباافضل_کاشانی
📜 @sheraneh_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سوزی است مرا در دل اما نه چنان سوزی
سوزی که وجود من بر باد دهد روزی
#شعر #اثیر_اخسیکتی
📜 @sheraneh_eitaa
ز عشق تو نهانم آشکارست
ز وصل تو نصیبم انتظارست
ز باغ وصل تو گل کی توان چید
که آنجا گفتگوی از بهر خارست
ولی در پای تو گشتم بدان بوی
که عهدت همچو عشقم پایدارست
دلم رفت و ز تو کاری نیامد
مرا با این فضولی خود چه کارست
چو گویم بوسهای گویی که فردا
کرا فردای گیتی در شمارست
به بند روزگارم چند بندی
سخن خود بیشتر در روزگارست
به عهدم دست میگیری ولیکن
که میگوید که پایت استوارست
ترا با انوری زین گونه دستان
نه یکبار و دوبارست و سه بارست
#شعر #انوری
📜 @sheraneh_eitaa
تو آن ماه درخشانی
که میتابی به شبهایم
شبتون در پناه حق
#شعر
📜 @sheraneh_eitaa
مثلِ هر صبح..
تو خورشیدی و من مشتری ات؛
در مدارِ تو و چشمت،همه دنیاست؛سلام
|صبحتون بخیر و پر عشق 🌸🍃
#شعر
📜 @sheraneh_eitaa
در بندم از آن دو زلف بند اندر بند
نالانم از آن عقیق قند اندر قند
ای وعدهٔ فردای تو پیچ اندر پیچ
آخر غم هجران تو چند اندر چند
#شعر #منوچهری_دامغانی
📜 @sheraneh_eitaa
دادند به حکمت و به لطفی به شما
از این همه سوره، سوره ی کوثر را
کوتاه ترین سوره ی قرآن، یعنی
کوتاه ترین راه رسیدن به خدا...
#بیژن_ارژن #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
این منم کز تو مرا حال بدین جای رسید
این تویی کز تو مرا روز چنین باید دید
من همانم که به من داشتی از گیتی چشم
چه فتاده ست که در من نتوانی نگرید
من همانم که مرا روی همی اشک شخود
من همانم که مرا دست همی جامه درید
زندگانی را با مرگ بدل باید کرد
چو مرا کار ازین کار بدین پایه رسید
دل من بستدی و باز کشیدی دل خویش
دل ز من بیگنهی باز نبایست کشید
نفریبی تو مرا کز تو من آگه شده ام
من نخواهم سخن و لابه تو نیز خرید
دل بدخواه من از انده من شادی کرد
دوستی کس چو تو بد عهد و جفا کار ندید
آنچنان کار بیکبار چنین داند شد
در همه حال زهر کار نباید ترسید
#شعر #فرخی_سیستانی
📜 @sheraneh_eitaa
تا چادر مشکی به سر دارم
با عفتم گویا سپر دارم
در خیمهگاه مادرم زهرا
آرامش دنیا به بردارم
#شعر #محمودی #ارسالی_مخاطب
📜 @sheraneh_eitaa
شاعرانه
⭕️ مرکز فرهنگی رسانهای هاتف برگزار میکند: 💠 مسابقه بزرگ کتابخوانی 🔹 با موضوع منطق مقاومت 🔸 همرا
📚📚📚📚📚📚📚📚
مخاطبان گرامی! این مسابقه رو از دست ندید، هم جوایز خوبی داره، هم فرصت خوبیه برای آشتی با کتاب و اطلاع از وضع منطقه. کلا 20 صفحه هست. حتما بخونید و شرکت کنید
📚📚📚📚📚📚📚📚📚
بهاء الدین محمد عاملی مشهور به شیخ بهایی از دانشمندان بنام عهد شاه عباس صفوی است. وی در سال ۹۵۳ هجری قمری در بعلبک متولد شد. در ۱۳ سالگی همراه پدرش به ایران مهاجرت کرد. وی تألیفاتی به فارسی و عربی دارد که مجموعهٔ آنها به ۸۸ کتاب و رساله بالغ میشود. از آثار او میتوان به کشکول، دیوان غزلیات، جامع عباسی (در فقه)، خلاصةالحساب، تشریح الافلاک و دو مثنوی معروف «نان و حلوا» و «شیر و شکر» اشاره کرد. وی در سال ۱۰۳۰ هجری قمری در اصفهان دار فانی را وداع گفت. جنازهٔ او را به مشهد انتقال دادند و در مسجد گوهرشاد دفن کردند.
#معرفی_شاعر #شیخ_بهایی
📜 @sheraneh_eitaa
زین رنج عظیم، خلاصی جو
دستی به دعا بردار و بگو
یارب، یارب، به کریمی تو
به صفات کمال رحیمی تو
یارب، به نبی و وصی و بتول
یارب، به تقرب سبطین رسول
یارب، به عبادت زین عباد
به زهادت باقر علم و رشاد
یارب، یارب، به حق صادق
به حق موسی، به حق ناطق
یارب، یارب، به رضا، شه دین
آن ثامن من اهل یقین
یارب، به تقی و مقاماتش
یارب، به نقی و کراماتش
یارب، به حسن، شه بحر و بر
به هدایت مهدی دینپرور
کاین بندهٔ مجرم عاصی را
وین غرقهٔ بحر معاصی را
از قید علائق جسمانی
از بند وساوس شیطانی
لطف بنما و خلاصش کن
محرم به حریم خواصش کن
یارب، یارب، که بهائی را
این بیهده گرد هوائی را
که به لهو و لعب، شده عمرش صرف
ناخوانده ز لوح وفا یک حرف
زین غم برهان که گرفتارست
در دست هوی و هوس زارست
در شغل ز خارف دنیی دون
مانده به هزار امل، مفتون
رحمی بنما به دل زارش
بگشا به کرم، گره از کارش
زین بیش مران، ز در احسان
به سعادت ساحت قرب رسان
وارسته ز دنیی دونش کن
سر حلقهٔ اهل جنونش کن
#شیخ_بهایی #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | شاعر، شعر معروف« تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه» کیست
#فرزند_ایران
📜 @sheraneh_eitaa
چو برکندم دل از دیدار دلبر
نهادم مُهر خرسندی بهدل بر
تو گویی داغ سوزان برنهادم
بهدل کز دل به دیده درزد آذر
شرر دیدم که بر رویم همیجَست
ز مژگان همچو سوزان سونشِ زر
مرا دید آن نگارین چشمگریان
جگر بریان، پر از خون عارض و بر
به چشم اندر شرار آتش عشق
به چنگ اندر عنان خنگ رهبر
مرا گفت آن دلارام (ای) بیآرام
همیشه تازیان بیخواب و بیخور
ز جابلسا به جابلقا رسیدی
همان از باختر رفتی به خاور
سکندر نیستی لیکن دوباره
بگشتی در جهان همچون سکندر
ندانم تا ترا چند آزمایم
چه مایه بینم از کار تو کیفر
مرا در آتش سوزان چه سوزی؟
چه داری عیش من بر من مکدر؟
فرود آ زود زین زین و بیارام
فرو نه یکسر و برگیر ساغر
فغان زین بادپای کوهدیدار
فغان زین رهنورد هجر گستر
همانا از فراق است آفریده
که دارد دور ما را یک ز دیگر
خرد زینسو کشید و عشق زانسو
فرو ماندم من اندر کار مضطر
به دلبر گفتم ای از جان شیرین
مرا بایِستهتر وز عمر خوشتر
سفر بسیار کردم راست گفتی
سفرهایی همه بی سود و بی ضرر
بدانم سرزنش کردی روا بود
گذشتهست، از گذشته یاد ماور
مخور غم میروم درویش زینجا
ولیکن زود باز آیم توانگر
برفت از پیشم و پیش من آورد
بیابانبَر رهانجامی مُشَمّر
رهی دور و شبی تاریک و تیره
هوا چون قیر وزو هامون مُقیّر
هوا اندوده رخساره بهدوده
سپهر آراسته چهره به گوهر
گمان بردی که باد اندر پراکند
به روی سبز دریا برگ عبهر
خم شَوله چو خم زلف جانان
مُغرّق گشته اندر لؤلؤ تر
مُکلّل گوهر اندر تاج اکلیل
به تارک بر نهاده غفر مغفر
مجره چون به دریا راه موسی
که اندر قعر او بگذشت لشکر
بناتالنعش چون طبطاب سیمین
نهاده دسته زیر و پهنه از بر
همیگفتی که طبطاب فلک را
چه گویی کوی شاید بودن ایدر
زمانی بود مه برزد سر از کوه
به رنگ روی مهجوران مزعفر
چو زر اندود کرده گوی سیمین
شد از انوار او گیتی منور
مرا چشم اندر ایشان خیره مانده
روان مدهوش و مغز و دل مفکر
به ریگ اندر همیشد باره زانسان
که در غرقاب مرد آشناور
برون رفتم ز ریگ و شکر کردم
به سجده پیش یزدانِ گَروگَر
دمنده اژدهایی پیشم آمد
خروشان و بیآرام و زمیندر
شکممالان به هامون بر همیرفت
شده هامون به زیر او مقعر
گرفته دامن خاور بهدنبال
نهاده بر کران باختر سر
به باران بهاری بوده فربه
ز گرمای حزیران گشته لاغر
ازو زادهست هرچ اندر جهان است
ز هرچ اندر جهان است او جوانتر
شکوه آمد مرا و جای آن بود
که حالی او دخانی بود منکر
مدیح شاه برخواندم به جیحون
برآمد بانگ از او الله اکبر
تواضع کرد بسیار و مرا گفت
ز من مشکوه و بیآزار بگذر
که من شاگرد کفراد آنم
که تو مدحش همیبرخوانی ازبر
به فرّ شاه ازو بیرون گذشتم
یکی موی از تن من ناشده تر
وز آنجا تا بدین درگاه گفتی
گشادستند مر فردوس را در
همه بالا پر از دیبای رومی
همه پستی پر از کالای شُشتر
کجا سبزه است بر فرقش مقعد
کجا شاخ است بر شاخش مشجر
یکی چون صورت مانی منقّش
یکی چون نامهٔ آزر مصور
تو گفتی هیکل زردشت گشته است
ز بس لاله همه صحرا سراسر
گمان بردی که هر ساعت برآید
فروزان آتش از دریای اخضر
بدین حضرت بدانگونه رسیدم
که زی فرزند یعقوب پیمبر
همان کاین منظر عالی بدیدم
رها کردم سوی جانان کبوتر
کبوتر سوی جانان کرد پرواز
بشارتنامه زیر پرش اندر
به نامه در نبشته کای دلارام
رسیدم دل به کام و کان به گوهر
به درگاهی رسیدم کز بر او
نیارد در گذشتن خط محور
سرایی بُد سعادت پیشکارش
زمانه چاکر و دولت کدیور
به صدر اندر نشسته پادشاهی
ظفر یاری به کنیت بوالمظفر
به تاجش بر نبشته عهد آدم
به تیغش در . . . سرشته هول محشر
زن ار از هیبت او بار گیرد
چه خواهد زاد؟ تمساح و غضنفر
جهانرا خور کند روشن ولیکن
زرای اوست دایم روشنی خور
ز بار منت او گشت گویی
بدین کردار پشت چرخ چنبر
#شعر #لبیبی
📜 @sheraneh_eitaa
فراق دیدن جانان دل و جانم دژم دارد
دلم پر آب و چین دارد تنم پر تاب و خم دارد
کسی کو گم کند یاری که ده خوبی بهم دارد
سزد گر نالد از دردش ولیکن سود کم دارد
ایا شاهی که تیغ تو زمین را زیر دم دارد
فلک فرق همه شاهان ترا زیر قدم دارد
زمین اندر عدم گوهر فزون از آب کم دارد
بجود از تو کند موجود و جود اندر عدم دارد
مرنجان جان بغم چندین که جان بیمار غم دارد
ازیرا کز سقیمی جان بر اینسان هم سقم دارد
تنم بر دل بر انبازان سزد گر دل دژم دارد
قضای ایزدی خواندن ستم بر وی ستم دارد
بهر جائی که او باشد بخوبی چون حرم دارد
خدای ما بجان ما فزون زین خود کرم دارد
#شعر #قطران_تبریزی
📜 @sheraneh_eitaa
نه نام فدای نان خود خواهم کرد
نه پشت به آرمان خود خواهم کرد
از روی حساب آبروداری را
سرلوحه ی امتحان خود خواهم کرد
#محمدعلی_ساکی #شعر #ارسالی_مخاطب
📜 @sheraneh_eitaa
ای دوست به امّید خیالت هر شب
این دیدهی گرینده نخسبد ز طرب
در خواب همت نبیند ای نوشینلب
بیروزیتر ز من که باشد یا رب
شبتون در پناه حق
#شعر #مسعود_سعد_سلمان
📜 @sheraneh_eitaa
صبح است بیا پرتو امیدم شو
در دل بنشین و عشق جاویدم شو
با آمدنت ظلمت شب را بشکن
در باور من بمان و خورشیدم شو
|صبحتون بخیر و پر امید🌸🍃
#شعر
📜 @sheraneh_eitaa
با یارم اگر نیست ره دیداری
آرید ببالین منش یک باری
تا گر من خسته دل نبینم رویش
او خسته خویش را ببیند باری
#شعر #عمعق_بخاری
📜 @sheraneh_eitaa
اگرچه عشق سر تا سر زیانست
همه رنج تن و درد روانست
دو شادی هست او را در دو هنگام
یکی شادی گه نامهست و پیغام
دگر شادی دم دیدار دلبر
دو شادی بسته با تیمار بیمر
نباشد همچو عاشق هیچ رنجور
به خاصه کز بر جانان بود دور
نشسته روز و شب چون دیدبانان
به راه نامه و پیغام جانان
سمنبر ویس بی دل بود چونین
نشسته روز و شب بر راه آذین
چو کشت تشنه بر اومید باران
و یا بیمار بر اومید درمان
چو آذین را بدید از دور تازان
چو باغ از باد نیسان گشت نازان
چنان خرم شد از دیدار آذین
که گفتی یافت ملک مصر یا چین
یکایک یاد کرد آذین که چون دید
نهیب عشق رامین را فزون دید
بگفت آن غم که او را از هوا بود
بر آن گفتار او نامه گوا بود
همان کرد ای عجب ویس سمنبوی
که رامین کرده بُد با نامهٔ اوی
چو زو بستد هزاران بوسه دادش
گهی بر چشم و گه بر دل نهادش
به شیرین بوسگانش کرد شیرین
به مشکین زلفکانش کرد مشکین
پس آنگه نامه را بگشاد و برخواند
تو گفتی کو ز شادی جان برافشاند
دو روز آن نامه را از دست ننهاد
گهی خواند و گهی بوسه همی داد
همی تا دررسید از راه رامین
ندیم و غمگسارش بود آذین
پس آنگه روی مه پیکر بیارست
سر مشکین گُلِه بر گل بپیراست
نهاد از زر و گوهر تاج بر سر
چو خورشیدی از مه دارد افسر
خز و دیبای گوناگون بپوشید
فروغ مهر بر گردون بپوشید
رخش گفتی نگار اندر نگارست
تنش گفتی بهار اندر بهارست
دو زلفش مایهٔ صد شهر عطار
لبانش داروی صد شهر بیمار
به روی آشوب دلهای جوانان
به زلف آسیب جان مهربانان
به سرین برشکسته زلف پُر چین
شکستهستند گویی زنگ بر چین
نگاری بود کرده سخت زیبا
ز مشک و شکر و گلبرگ و دیبا
بهشتی بود گلبوی و وشیرنگ
ز کام و راحت و گشّی و فرهنگ
دو زلف از بوی و خم چون عنبر و جیم
دهانی همچو تنگ شکر و میم
شکفته بر کنار جیم نسرین
نهفته در میان میم پروین
چنین ماهی اسیر مهر گشته
تن سیمینش زرین چهر گشته
نگاری بود گفتی نغز و دلکش
نهاده دست مهر او را بر آتش
شتابش را تب اندر دل فتاده
نشاطش را خر اندر گل فتاده
رسیده کارد هجران به ستخوانش
فتاده لشکر غم بر روانش
به بام گوشک موبد بر، بمانده
به هر راهی یکی دیده نشانده
به سان دانه بر تابه بی آرام
بمانده چشم بر راه دلارام
شب آمد ماهتاب او نیامد
به شب آرام و خواب او نیامد
تو گفتی بستر دیباش هموار
به زیرش همچو گلبن بود پرخار
سحرگه ساعتی جانش برآسود
دلش بیهوش گشت و چشم بغنود
بجست از خواب همچون دیو زد مرد
یکی آه از دل نادان برآورد
گرفتش دایه و گفتش چه بودت
ستنبه دیو بد خو چه نمودت
سمنبر ویس لرزان گشت چون بید
چو در آب روان در، عکس خورشید
به دایه گفت هرگز مهر دیدی
چو مهر من به گیتی یا شنیدی
ندیدهستم شبی هرگز چو امشب
که آمد جان من صد باره بر لب
تو گویی زیر من منسوج بستر
به مار و کژدم آگندهست یکسر
مرا بخت دژم چون شب سیاهست
شب بخت مرا رامین چو ماهست
سیاهی از شبم آنگه زداید
که ماه بخت من چهره نماید
کنون در خواب دیدم ماه رویش
جهان پر مشک و عنبر کرده مویش
چنان دیدم که دست من گرفتی
بدان یاقوت قند آلود گفتی
به خواب اندر به پرسش آمدهستم
که از بد خواه تو ترسان شدهستم
به بیداری نیایم زانکه دشمن
نگه دارد ترا همواره از من
ترا از من نگه دارند محکم
روان را چون نگه دارند از هم
مرا بنمای رویت تا ببینم
که من از داغ روی تو چنینم
مترس اکنون و تنگ اندر برم گیر
که بس خوش باشد اندر هم مِیْ و شیر
برم از زلفکانت عنبرین کن
لبم از بوسگانت شکرین کن
به سنگین دل وفا و مهر من جوی
به نوشین لب نوازشهای من گوی
مکن تندی که از تو باشد آهو
بهست از روی نیکو خوی نیکو
من اندر خواب روی دوست دیدم
سخنهای چنین از وی شنیدم
چرا بی صبر و بی چاره نباشم
چرا همواره غمخواره نباشم
مرا تا بخت از آن مه دور دارد
بدین غم هر کسی معذور دارد
#شعر #فخرالدین_اسعد_گرگانی
📜 @sheraneh_eitaa
ما در غم خویش غمگسار خویشیم
محنت زدگان روزگار خویشیم
سرگشته و شوریده کار خویشیم
صیاد نه ایم و هم شکار خویشیم
#شعر #عسجدی
📜 @sheraneh_eitaa
دلی دیرم چو مو دیوانه و دنگ
زده آیینهٔ هر نام بر سنگ
به مو واجند که بینام و ننگی
هر آن یارش تویی، چه نام و چه ننگ
#شعر #باباطاهر
📜 @sheraneh_eitaa