حافظ شیرازی فرماید
مطرب عشق عجب ساز و نوائی دارد
زخم هر زخمه که زد راه بجائی دارد
در جواب او
گل بر اطلس اگر چند قبائی دارد
نه قبائیست که گویند بهائی دارد
مشنوا یخواجه تو در مذهب ارباب لباس
که قبای مله بیصوف صفایی دارد
طیلسان صوفی ارمک بود از بند قیش
وزگلیم عسلی نیز ردائی دارد
خوش گرفتند بسنجاب زمستان خرگاه
دولتی انکه چنین آب و هوائی دارد
در بر شاهد ما اطلس والا نگرید
چاک در دامن او راه بجائی دارد
غیر ششماه کتان تاب نیارد در بر
بنده ارمک خویشم که وفائی دارد
خرقه پوش ارچه شد از مفرش و مرکب عاری
خوب و مرغوب جرزدان و عصائی دارد
نیست جز اطلس و الباغ و میان تو کاسر
پادشاهی که بهمسایه گدائی دارد
پر بدستار طلا دوز نگه کن قاری
کانکه بنهاده بسر فر همائی دارد
#شعر #نظام_قاری
📜 @sheraneh_eitaa
تو آن خیالِ محالی
به حالِ هر شب من
من آن حضورِ پریشان
نشسته بر غمِ تو
شبتون در پناه حق
#شعر
📜 @sheraneh_eitaa
ڪه بَرَد از من بی دل بر جانان خبرے؟
یا ڪه آرد ز نسیمِ سر ڪویش اثرے؟
اے صبا، صبحدمی بر سرِ ڪویش بڪَذر
تا معطر شود آفاق ز تو، هر سحرے
|صبحتون بخیر و پر برکت 🌸🍃
#شعر
📜 @sheraneh_eitaa
هستم از علم نظر دانای حق
چون بچشم حق شدم بینای حق
جسم چون داراست و جان منصور باز
زان اناالحق گفت و شد گویای حق
هر چه موجودند از بالا و پست
قطره محوند در دریای حق
معنی کفوا احد دانی که چیست
نیست جز حق هیچکس همتای حق
هم بگوش جان شنیدم صبحدم
هست کوهی جان انسان جای حق
#شعر #کوهی
📜 @sheraneh_eitaa
تیغ از تو و لبیک نهانی از من
زخم از تو و سودای جوانی از من
گر دل دهدت که جان ستانی از من
ازتو سر تیغ و جان فشانی از من
#شعر #خیالی_بخارایی
📜 @sheraneh_eitaa
ای دل سوخته با سوز و غم یار بساز
چند روزی به غم و محنت دلدار بساز
چون بجز دوست نخواهی که بود همدم تو
صبر کن در غم و پس روی به دیوار بساز
به امید رخ زیبای گل ای بلبل مست
با جفا خوی کن و با ستم خار بساز
آدمی زاد نباشد چو به عالم دلشاد
شادی کم منگر، با غم بسیار بساز
مکن اندیشه که دنیای دنی بر گذرست
رو به آه سحر و دیده خونبار بساز
سرنوشت ازلی را نتوان داد تمیز
در خرابات بیا با می گلنار بساز
صوفیا خرقه و سجاده به می در گرو است
برو امروز تو با جبه و دستار بساز
#شعر #محمد_هروی
📜 @sheraneh_eitaa
نگار لاله رخ سرو سمنبر
مه زهره جبین خورشید خاور
به رخ ماه ختن یعنی بت چین
به لب تنگ شکر یعنی که شیرین
در آن وادی که او را پرورش بود
ز نعمت بیشتر شیرش خورش بود
اگر بودی هزاران نعمتش بیش
به شیرین میل بودی از همه بیش
ولی آنجا که منزل داشت آن ماه
نبودی هیچ سو جای چرگاه
کنیزان بهر شیرین، شیر خوش خوار
کشیدندی به دوش از راه بسیار
دل شیرین ازین بودی پریشان
که از وی دور بودی شیر میشان
همه شب بودی از این فکر در سوز
درین اندیشه می بودی همه روز
گه و بی گه همینش بود تدبیر
که آسان چون شود آوردن شیر
ازین اندیشه شاپور آگهی یافت
به خدمت پیش شیرین زود بشتافت
بگفتش ای سهی سرو سرافراز
به رویت دیده اهل نظر باز
اگر فرمان دهی تدبیر این کار
کنم آسان اگر چه هست دشوار
مرا یاریست در نقاشی استاد
شنیده باشی او را نام فرهاد
بود در دست او چون موم، سندان
ندارد سنگ و آهن پیش او جان
هر آن نقشی که او در خاطر آرد
همه بر سنگ خارا بر نگارد
اگر فرمان دهی او را بیارم
به خدمت پیش درگاهت بدارم
چو بشنید این سخن شیرین ز شاپور
دلش شد شاد و جانش گشت مسرور
چنین گفتش مگیر آرام و برخیز
برو او را بیاور سوی من تیز
که دیر است این مثل در روزگار است
که کار افتاده را یاری ز یار است
پس آنگه خاست شاپور جهانگرد
شد و فرهاد سوی شیرین آورد
چو شیرین دید در آن قد و بالا
دلش از جا شد اما ماند بر جا
برون آمد ز پرده همچو ماهی
به عشوه کرد سوی او نگاهی
چو فرهاد آن نگاه و عشوه زو دید
تنش زان عشوه همچون بید لرزید
سر اندر پیش افکند و شد از دست
به پای استاده بود از پای بنشست
دلش در بر فتاد اندر تب و تاب
شد از هر سو روانش چشمه آب
همه تن، خون دل آمد به جوشش
فتاد از پا و از سر رفت هوشش
چو شیرین دید او را آنچنان زار
دگر شیرین تر آمد زان به گفتار
بگفتش هستم احوال تو معلوم
که مثلت نیست، نی در چین نه در روم
برین یک دست قصرم، هست کوهی
که هست اندر دلم از آن ستوهی
بکن کاری برای من به یاری
که می دانم که مثل خود، نداری
بود زان سوی کوهم گله ای چند
که دایم زان دل من هست در بند
همی خواهم که جویی زین کمرگاه
ببری راست تا این سوی درگاه
که چوپانان چو آنجا شیر دوشند
در اینجا خادمانم شیر نوشند
چو فرهاد این سخنها کرد احساس
بگفتا خوش بود بالعین و الراس
روان سازم از آنجا شیر پیوست
چو میل خاطر شیرین برین هست
ولی دارم توقع زان پری زاد
که آید گاه گاهی سوی فرهاد
ز لطف خود غریبان را نوازد
به یک دستم مریزا، شاد سازد
بگفت این و به پا برخاست سرمست
گرفت آن تیشه پولاد در دست
به پای قصر با صد بار اندوه
سری بنهاد و روی آورد در کوه
به دل می گفت حق بر من گواه است
که این کوه خودی خرسنگ راه است
به زخم تیشه یک ماهی کمابیش
تمام آن سنگ را برداشت از پیش
ز سنگ خاره جویی آنچنان کند
که در وی عقل را در حیرت افکند
پس از ماهی که جویی آنچنان ساخت
به پای جوی یک حوضی بپرداخت
به نوعی کرده بود آن کار تدبیر
که سوی حوض یکسر آمدی شیر
چو شیرین دید دست و کار فرهاد
ز دست و کار او گردید دلشاد
طلب کردو به خویشش همنشین کرد
بر او و دست او، صد آفرین کرد
پس آنگه گفتش ای استاد کارم
ز دست و پنجه تو شرمسارم
ندارم دستمزد رنجه تو
بنازم بیش، دست و پنجه تو
چنین صنعت ندارد هیچ کس یاد
چه خوشها رفته ای دستت مریزاد
پس آنگه گفت تا خادم زری چند
به بالایش نهاده گوهری چند
بیاورد و بر فرهاد بنهاد
مگر از آن شود فرهاد دلشاد
چو فرهاد آن نوازشهای شیرین
ز شیرین دید هم دل داد و هم دین
ستاد از خادمش آن گوهر و زر
همه در پای او افشاند یکسر
پس آنگه خاست سرگردان و حیران
چو آهو روی کرد اندر بیابان
#شعر #سلیمی_جرونی
📜 @sheraneh_eitaa
عباس صفاری در سال ۱۳۳۰ در یزد زاده شد و در تهران پرورش یافت. او سربازی را در بلوچستان گذراند و پس از سربازی به استخدام بهداری اداره راه درآمد و در مناطق دور افتادهای مانند دشت مغان و بندر جاسک به کار پرداخت.
عباس صفاری برای ادامه تحصیل ابتدا به انگلستان و در ۱۹۷۹ (میلادی) به کالیفرنیا رفت و تا زمان مرگ مقیم شهر لانگ بیچ بود.
عباس صفاری در رشته هنرهای تجسمی دانشگاه ایالتی کالیفرنیا، لانگ بیچ تحصیل کرد.اما پیش از گرفتن مدرک، ترک تحصیل کرده و به کار آزاد روی آورد. کارنامه ادبی-هنری او با شعر و ترانه آغاز و سر از طراحی و نقاشی درآورد.
نخستین مجموعه شعر او با نام در ملتقای دست و سیب در سال ۱۹۹۲ در کالیفرنیا چاپ شد که جایزه ادبی باران را برای بهترین مجموعه شعر چاپ خارج از کشور در آن سال به خود اختصاص داد. او پس از انتشار کتابهای شعر خود، تلاش کرد بیشتر به ایران سفر کند.
سومین مجموعه شعرش را با نام دوربین قدیمی و اشعار دیگر در تهران منتشر کرد و همان سال جایزه شعر امروز ایران (کارنامه) به آن تعلق گرفت.
سومین مجموعه شعرش را با نام دوربین قدیمی و اشعار دیگر در تهران منتشر کرد و همان سال جایزه شعر امروز ایران (کارنامه) به آن تعلق گرفت.
پس از موفقیت دوربین قدیمی، به توصیه مجید روشنگر همکاری را با انتشارات مروارید آغاز کرد که حاصل آن پنج مجموعه شعر و سه کتاب برگردان شعر بود. دفتر کبریت خیس یکی از همین دفاتر است. واپسین گفتوگوی صفاری با حامد داراب به بهانه انتشار کتاب «قدم زدن در بابل» در روزنامهی آرمان منتشر شد.
شعرهای عباس صفاری به چندین زبان از جمله انگلیسی، فرانسوی، آلمانی، اسپانیائی، عربی و کردی برگردان شدهاند. مجله فرانسوی زبان تهران ریویو در یکی از شمارههای خود بخش ادبیات را به معرفی و برگردان اشعار او اختصاص دادهاست. شعر بلندی نیز به نام هبوط یا (حکایت ما) دارد که برگردان انگلیسی آن چندین سال در کتاب درسی رشته ادبیات
دانشگاه در آمریکا بودهاست.
صفاری در کنار کار شعر و برگردان، به ساختن چوب نگاره و چاپ دستی آن با پرسهای ساخت دست میپرداخت.
او در بهمن ۱۳۹۹ به دلیل ابتلا به بیماری کرونا ویروس ۲۰۱۹ در آمریکا درگذشت.
#معرفی_شاعر #عباس_صفاری
📜 @sheraneh_eitaa
هدایت شده از موسسه فرهنگی هنری صاد
22.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬅️ چرا گلوله ها از کنارم می گذرند و نادیده ام می گیرند
🎦 تیزر رسمی فیلم سینمایی «صیاد»
◽️کارگردان: جواد افشار
◽️نویسنده: حسین تراب نژاد
◽️تهیه کننده: محمدرضا شفیعی
▪️مجری طرح: موسسه فرهنگی هنری صاد
▪️محصول: بنیاد سینمایی فارابی و بنیاد شهید و امور ایثارگران
▶️طراح تیزر: میثم میرزایی
@companysad
پای هر نامه هنوز
مینویسم روی ماهت را
از دور میبوسم
اما تو هیچ شباهتی
به ماه نداری
از سیب که بگذریم
فقط شبیه آخرین عکسی هستی
که از تو دریافت کردهام
زنی نسبتن بالابلند
با چهل و اندی سال
که میپوشاند هر بامداد
کِرِم کمرنگی
خطوط ریز کنار چشمانش را
عکس پنهانکارت بیش از این
نم پس نمیدهد
و رو نمیکند غمی را
که پشت آرایشی ملایم
پنهان کردهای
اما نگاه بی پردهات به من
که سالها مشق چشمهای تو را نوشتهام
میگوید در آن سوی دنیا
و دور از دستهای من
رسیدهتر از سیبی شدهای
که حوا
به دست آدم داد
#عباس_صفاری #شعر
📜 @sheraneh_eitaa
8.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | شعرخوانی عباس رضایی
افتاد، چشم ناخوداگاهم به لبخندش
لبخند او لطفی به ما بود، از خداوندش
📜 @sheraneh_eitaa
ای چشم من از نور رخت چشمه نور
سر من از اسرار غمت جای سرور
ظاهر به تو گشت جمله ذرات و تو را
خورشید صفت در همه ذرات ظهور
#شعر #جامی
📜 @sheraneh_eitaa