مویه می کنند گریه هایم
در غزلهای عاشقانه نزار قبانی
و مغزم سوت میکشد
برای کشتی تایتانیک غزه و لبنان
که باصدا خورده اند به کوه یخ اسرائیل
مثل آنها تنها
بدون دادرس
در شبهای غرش آسمان
و شخم خوردن زمین،
خانم صلح
طناب داری بر گردنش می اندازد
وقتی که میشنود
جراحی شدند کودکانی،
مادرانی،
مردانی
بدون بیهوشی
در کرانه ای از باختر این دنیا.
و تمام روح ساده ی
سپهری
سهراب
دوباره لوسمی حاد میگیرد
و هیروشیما
ناگهان دوباره گل اش چتر باز میکند
وقتی میدوند زیر پوست شهر
علی، عثمان، مسیح، یهودا
بدون دست
با پوستی آویزان جای آستین
و بی گوشی
گوشی که گوشه ای افتاده
بی زنگ بی صدا
بی درد
و صدایی که می پیچید در فضای تنهایی
وا اماه..
و آن طرف
روی مبل، کنارچایی
درجایی گرم
گرگهای کت وشلوار پوش
در کنگره های امن
جمع شده اند
و 40 هزار کودک، مادر، پدر، خواهر..
همگی عددند
ادامه میدهد :
به ادامه ی خبرها می پردازیم...
انگار طاعون آمده
با مغول
و نیشابور گرفتار
از دور دستها می آید
صدای کودکی در کدکن:
(آنچه میبینم نمی خواهم
و آنچه میبینم نمی خواهم)
✍#حسین_زارعی
https://eitaa.com/sheremoghavemat