من هم نمیدانم ولی شاید که اصغر بود
آن کودکی که در رفح با جسم بی سر بود
لعنت به آن پاییز که در باغ های سبز
چشمان او دائم پی زیتون نوبر بود
خاکستر پرها نشان میداد از اول
در خیمه ها آتش به دنبال کبوتر بود
آه عروسک ها چنان سرشار بود از دود
حتی دل آیینه هم از غم مکدر بود
سرگرم بازی بود با باد سحرگاهی
خاکستر طفلی که در آغوش مادر بود
ای شعله های پر شرر خود را سبک کردید
پروانه درس مرگ را بسیار ازبر بود
#فرزانه_قربانی
#رفح
#علی_اصغر
@sheremoghavemat