eitaa logo
شعرِ تر
10 دنبال‌کننده
25 عکس
2 ویدیو
0 فایل
عاشقانه‌ها، تک مصرع ها و شعر های دلنشین
مشاهده در ایتا
دانلود
همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت ؛ آنچه در خواب نشد ، چشم من و فکر تو بود...!
هم ز دل دزدید صبر و هم دل دیوانه را یار ما با خانه میدزدد متاع خانه را....
زخمی ام التیام می خواهم التیام از امام می خواهم السلامُ علیک یا ساقی من علیک السلام می خواهم مستی ام را بیا دو چندان کن جام می پشت جام می خواهم گاه گاهی کمی جنون دارم من جنونی مدام می خواهم تا بگردم کمی به دور سرت طوف بیت الحرام می خواهم لحظه مرگ چشم در راهم از تو حسن ختام می خواهم😢 در نجف سینه بی قرار از عشق گفت لایمکن الفرار از عشق
مولای ما نمونه دیگر نداشته ست اعجاز خلقت است و برابر نداشته ست وقت طواف دور حرم فکر می کنم این خانه بی دلیل ترک برنداشته ست دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی آیینه ای برای پیمبر نداشته ست سوگند می خورم که نبی شهر علم بود شهری که جز علی در دیگر نداشته ست طوری ز چارچوب در قلعه کنده است انگار قلعه هیچ زمان در نداشته ست یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود یا جبرئیل واژه بهتر نداشته ست چون روز روشن است که در جهل گمشده است هر کس که ختم نادعلی بر نداشته ست این شعر استعاره ندارد برای او تقصیر من که نیست برابر نداشته ست
ای‌که نزدیک تر از جانی و پنهان ز نگه هجر تو خوشترم آید ز وصال دگران
خوش نقش تر از فرش دلم بافته ای نیست از بس که گره  زد به گره  حوصله‌ها  را
نتوان جمع به شیرازه سامان کردن خاطری را که غم رزق پریشان دارد
ندارد خواب چشم عاشق دیوانه در شب ها...
از معرفت چه لاف زنی ای فقیه شهر بی شک که از محیط خبر ندارد محاط
والله که شهر بی‌تو مرا حبس می‌شود
قهوه میریزم برایت نیستی ان سوی میز هی شکر میریزم و تلخ است جای خالیت
نادر از هند نَبُرد، آنچه تو بُردی زِ دلم
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی صدق پیش آر که ابلیس بسی کرد سجود
شعرِ تر
طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی صدق پیش آر که ابلیس بسی کرد سجود
البته اصل این شعر👆 از سعدیه👇 ... شب مردان خدا روز جهان افروزست روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیست پنجهٔ دیو به بازوی ریاضت بشکن کاین به سرپنجگی ظاهر جسمانی نیست طاعت آن نیست که بر خاک نهی پیشانی صدق پیش آر که اخلاص به پیشانی نیست حذر از پیروی نفس که در راه خدای مردم افکن‌تر ازین غول بیابانی نیست عالم و عابد و صوفی همه طفلان رهند مرد اگر هست به جز عارف ربانی نیست...
گویند سنگ لَعل شود در مَقامِ صبر آری شود، ولیک به خونِ جگر شود
من نه آنم که ز لطف و کرمت چشم بپوشم نه تو آنی که که کنی منع گدا را ز نگاهی
مُهـــــر را پس بـــــده ای شیــخ کـه من بگذارم سر بی حوصـــله بر نقطـــــه ی پایــانـــی خویش
عیب کنندم که چه دیدی در او کور نداند که چه بیند بصیر
چون طفل که از خوردن داروست پریشان با دوست پریشانم و بی دوست پریشان!!
دشمنان را مهربان سازد دل بی‌کینه‌ام آشنارویم، ز من بیگانگی مقدور نیست
شبی خیال تو گفتم ببینم اندر خواب ولی ز فکر تو خواب آیدم؟! خیال است این...
گويا عزاي اشرف اولاد آدم است...
من از شرمندگی چون لاله های واژگون عمری‌ست به سوی آسمانم نیست روی سر برآوردن
عذابست این جهان بی‌تو مبادا یک زمان بی‌ تو به جان تو که جان بی‌تو شکنجه‌ست و بلا بر ما
ز دوست آنچه کشیدم سزای دشمن بود!
نیمه شب شد دلِ من بی تب و تاب است هنوز ....
حالِ من حال اسیری ست که هنگام «فرار» یادش آمد که کسی منتظرش نیست، نرفت!!
گُسستی و شکستی و نشستی به تماشا....
هر گوشه کسی وصف تو را می کند اما یک شهر به هنگام تماشای تو لال است
بیت از هلالی جُغتایی نشسته است از آن شهید شیعه به ذهنم به یادگار 👇👇👇👇👇👇👇