عَن أميرِ المُؤمِنينَ عليه السلام أنَّهُ رَأى يَوما جَماعَةً ، فَقالَ : مَن أنتُم؟
قالوا : نَحنُ قَومٌ مُتَوَكِّلونَ.
فَقالَ : ما بَلَغَ بِكُم تَوَكُّلُكُم؟
قالوا : إذا وَجَدنا أكَلنا ، وإذا فَقَدنا صَبَرنا.
فَقالَ عليه السلام : هكَذا يَفعَلُ الكِلابُ عِندَنا!
فَقالوا : كَيفَ نَفعَلُ يا أميرَ المُؤمِنينَ ؟
فَقالَ : كَما نَفعَلُهُ ؛ إذا فَقَدنا شَكَرنا ، وإذا وَجَدنا آثَرنا.
روايت شده است كه روزى امير مؤمنان ، گروهى را ديد . پرسيد : «شما كيستيد؟» .
گفتند : ما جماعتى اهل توكّل هستيم .
فرمود: «توكّلتان ، شما را به چه رسانيده است؟».
گفتند : هر گاه چيزى بيابيم ، مى خوريم ، و اگر نيابيم ، صبر مى كنيم.
فرمود: «سگ هاى ما هم همين كار را مى كنند!».
گفتند : پس چه كنيم ، اى امير مؤمنان؟
فرمود : «كارى كه ما مى كنيم : هر گاه نداشته باشيم ، شكر مى كنيم و هر گاه به دست آوريم ، ايثار مى كنيم».
📘 مستدرك الوسائل : ج ۷ ، ص ۲۱۷
شیخ بهائی در مثنوی نان و حلوا:
عابدی، در کوه لبنان بد مقیم
در بن غاری، چو اصحاب الرقیم
روی دل، از غیر حق برتافته
گنج عزت را ز عزلت یافته
روزها، میبود مشغول صیام
قرص نانی، میرسیدش وقت شام
نصف آن شامش بدی، نصفی سحور
وز قناعت، داشت در دل صد سرور
بر همین منوال، حالش میگذشت
نامدی زان کوه، هرگز سوی دشت
از قضا، یک شب نیامد آن رغیف
شد ز جوع، آن پارسا زار و نحیف
کرد مغرب را ادا، وآنگه عشاء
دل پر از وسواس، در فکر عشاء
بس که بود از بهر قوتش اضطراب
نه عبادت کرد عابد، شب، نه خواب
صبح چون شد، زان مقام دلپذیر
بهر قوتی آمد آن عابد به زیر
بود یک قریه، به قرب آن جبل
اهل آن قریه، همه گبر و دغل
عابد آمد بر در گبری ستاد
گبر او را یک دو نان جو بداد
بستد آن نان را و شکر او بگفت
وز وصول طعمهاش، خاطر شکفت
کرد آهنگ مقام خود دلیر
تا کند افطار زان خبز شعیر
در سرای گبر بد گرگین سگی
مانده از جوع، استخوانی و رگی
پیش او، گر خط پرگاری کشی
شکل نان بیند، بمیرد از خوشی
بر زبان گر بگذرد لفظ خبر
خبز پندار، رود هوشش ز سر
کلب، در دنبال عابد بو گرفت
آمدش دنبال و رخت او گرفت
زان دو نان، عابد یکی پیشش فکند
پس روان شد، تا نیابد زو گزند
سگ بخورد آن نان، وز پی آمدش
تا مگر، بار دگر آزاردش
عابد آن نان دگر، دادش روان
تا که از آزار او یابد امان
کلب خورد آن نان و از دنبال مرد
شد روان و روی خود واپس نکرد
همچو سایه، در پی او میدوید
عف عفی میکرد و رختش میدرید
گفت عابد چون بدید آن ماجرا:
من سگی چون تو ندیدم، بیحیا
صاحبت، غیر دو نان جو نداد
وان دونان، خود بستدی، ای کج نهاد
دیگرم، از پی دویدن بهر چیست؟
وین همه، رختم دریدن بهر چیست؟
سگ، به نطق آمد که: ای صاحب کمال
بیحیا، من نیستم، چشمت بمال
هست، از وقتی که بودم من صغیر
مسکنم، ویرانهٔ این گبر پیر
گوسفندش را شبانی میکنم
خانهاش را پاسبانی میکنم
گاه گاهی، نیم نانم میدهد
گاه، مشتی استخوانم میدهد
گاه، غافل گردد از اطعام من
وز تغافل، تلخ گردد کام من
بگذرد بسیار، بر من صبح و شام
لا اری خبزا ولا القی الطعام
هفته هفته، بگذرد کاین ناتوان
نی ز نان یابد نشان، نی ز استخوان
گاه هم باشد، که پیر پر محن
نان نیابد بهر خود، چه جای من
چون که بر درگاه او پروردهام
رو به درگاه دگر، ناوردهام
هست کارم، بر در این پیر گبر
گاه شکر نعمت او، گاه صبر
تا قمار عشق با او باختم
جز در او، من دری نشناختم
گه به چوبم میزند، گه سنگها
از در او، من نمیگردم جدا
چون که نامد یک شبی نانت به دست
در بنای صبر تو آمد شکست
از در رزاق رو بر تافتی
بر در گبری روان بشتافتی
بهر نانی، دوست را بگذاشتی
کردهای با دشمن او آشتی
خود بده انصاف، ای مرد گزین!
بیحیاتر کیست؟ من یا تو؟ ببین
مرد عابد، زین سخن، مدهوش شد
دست را بر سر زد و از هوش شد
ای سگ نفس بهائی، یاد گیر!
این قناعت، از سگ آن گبر پیر
🌸 @shernab
هدایت شده از فصل پنجم
30.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حکیم قا آنی میگوید:
اگر زکات دهی، فطرهی مرا «مِی» ده
که قوتِ غالبِ من «باده» بوده در رمضان
اخوان ثالث میگوید:
بگیر فطرهام امّا مخور برادر جان
که من در این رمضان قُوتِ غالبم «غم» بود
شاعری معاصر:
به نرخ چای عراقی است فطریه، امسال
که قُوت غالب ما، چای روضههای تو بود
و شاعر شیطون بلا:
زکاتِ فطره یقیناً «انار» خواهم داد
که قوتِ غالب امسال من «لبانت» بود
عید سعید فطر مبارک🌸
@shernab
علاج درد مشتاقان، طبیب عام نشناسد
مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را
🌸 @naberfan
خبر از شوق به افلاک سراسیمه رسید
تا که این نیمۀ توحید، به آن نیمه رسید
@shernab
*ابیاتی که مصرع دوم آنها مشهور است👇
۱- گر دایرهی کوزه ز گوهر سازند
از کوزه همان برون تراود که در اوست
( بابا افضل )
۲- با سیه دل چه سود، گفتنِ وعظ
نرود میخ آهنین در سنگ
( سعدی)
۳- هر دم که دل به عشق دهی، خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
( حافظ)
۴- چنین است رسم سرای درشت
گهی پشت به زین و گهی زین به پشت
( فردوسی )
۵- امیدوار بُوَد آدمی به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان
( سعدی)
۶- صوفی نشود صافی، تا در نکشد جامی
بسیار سفر باید، تا پخته شود خامی
( سعدی )
۷-در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
یارب! مباد آن که گدا معتبر شود
( حافظ)
۸-در محفل خود راه مده همچو منی را
افسرده دل، افسرده کند انجمنی را
( قائم مقام )
۹- مرو به هند و بیا با خدای خویش بساز
به هر کجا که روی، آسمان همین رنگ است
( صائب اصفهانی )
۱۰-خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
دیو چو بیرون رود فرشته در آید
( حافظ )
۱۱-زلیخا مُرد از این حسرت که یوسف گشته زندانی
چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی
( صائب اصفهانی )
۱۲- زلیخا گفتن و یوسف شنیدن
شنیدن کی بُوَد مانند دیدن
( عطار )
🌸 @shernab
▪️گریند در عزای تو، پیوسته مرد و زن
▪️سوزند از برای تو هر روز، خاص و عام
▪️ گاهی به دشت کرب و بلا، بوده ای اسیر
▪️گاهی به کوفه بر تو شد ظلم، گه به شام
🏴 @shernab
کانال اشعار ناب عرفانی
با نور خدا، مقابله یعنی چه!؟
با امر خدا، مجادله یعنی چه!؟
جایی که علی، نفس محمد باشد
ای عیسویان، مباهله یعنی چه!؟
🌸 @shernab
گنجور » ملکالشعرا بهار » مثنویات » شمارهٔ ۷۴ - رنج و گنج
https://ganjoor.net/bahar/masnavibk/sh74