ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی
بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی
در مقامی که صدارت به فقیران بخشند
چشم دارم که به جاه از همه افزون باشی
در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن
شرط اول قدم آن است که مجنون باشی
نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن
ور نه چون بنگری از دایره بیرون باشی
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی ره ز که پرسی چه کنی چون باشی
تاج شاهی طلبی گوهر ذاتی بنمای
ور خود از تخمه جمشید و فریدون باشی
ساغری نوش کن و جرعه بر افلاک فشان
چند و چند از غم ایام جگرخون باشی
حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر این است
هیچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشی
#حافظ
@shernab
شعر ناب عاشقانه و عارفانه و اشعار آئینی
ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی بی زر و گنج به صد حشمت قارون باشی در مقامی که صدارت به فقیران
روزی در محضر مرحوم علّامه طباطبایی بودیم که یکی از دوستان حاضر در آن جلسه، این بیت عارف شیراز را زمزمه کرد:
کاروان رفت و تو در خواب و بیابان در پیش
کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟
یکباره مرحوم علّامه، دست در مقابل صورت گرفت و سخت گریست و در حالی که شانههایش به شدت تکان میخورد، با خود زمزمه فرمود: «کی روی؟ ره ز که پرسی؟ چه کنی؟ چون باشی؟»
آن گریه، قلب حضّار را چنان به آتش کشید که هرگز شعلهی آن در جانشان به سردی نمیگراید.
شهود و شناخت، آیتالله ممدوحی، ج۱، ص۱۰۶
شوق اگر هست شکایت ز گرفتاری نیست
نشود دام و قفس مانع پرواز کسی
@shernab
کی توانم شعلهٔ عشق تو را در دل نهفت
شمع روشن در میان شیشه پیدا میشود
@shernab
عنانِ عمر ز غفلت مده ز کف، که کسی
دوباره شمعصفت زندگی ز سر نگرفت
@shernab