19.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷🌷#صبحانه_معنوی ۶۷
از امام رضا علیه السلام بخواهید حل کند
داستان تکان دهنده ی یکی از علماى معاصر كه براى حاج آقاى قرائتی نقل كرده 🤔
تو خود حديث مفصَّل بخوان از اين مجمَل😱
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
👌 "پاتوق بچه شیعهها" در ایتا
@shia_patogh
monajat shabanieh samavati.mp3
3.81M
🌴بهبه! بهبه!
باز هم ماه معنوی شعبان و مناجات شعبانیه اونم به صدای آقای سماواتی
ماه اعیاد شعبانیه و نیمه شعبان و شادی اهل بیت
ماه اماده شدن برای ورود به رمضان
🌿حلول ماه شعبانالمعظم بر شما مبارک
صوت مناجات شعبانیه هدیه بنده به شما
🌾التماس دعا
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
👌 "پاتوق بچه شیعهها" در ایتا
@shia_patogh
🔴 صلوات شعبانیه
صلوات شعبانی دعایی نقل شده از امام سجاد علیه السلام که مستحب است در ماه شعبان، هر روز هنگام ظهر شرعی و نیز شب نیمه شعبان خوانده شود.
مضمون اصلی این صلوات بیان جایگاه اهل بیت علیهم السلام و تأکید بر ولایت ایشان است.
این دعا در منابع متعدد دعایی همچون مصباح المتهجد، اقبال الاعمال، المزار الکبیر و البلد الامین نقل شده است.
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
👌 "پاتوق بچه شیعهها" در ایتا
@shia_patogh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشنهاد تماشا 👆👆
🎥 دو کلمهی هیچِ مهم تاریخی از دید دکتر انوشه
🔹به مناسبت ۱۲ بهمن ماه، سالروز ورود تاریخی و سرنوشت ساز امام خمینی (ره) به کشور در سال ۱۳۵۷
دهه فجر مبارک🌷
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
👌 "پاتوق بچه شیعهها" در ایتا
@shia_patogh
40.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 مناجات فوقالعاده شعبانیه با نوای حاج مهدی سماواتی(صوت و متن عربی و ترجمه فارسی)
تقدیم به شما که دوستتون دارم🌷🤍
امام خمینی ره :تمام مسائلى که عرفا در کتابهاى طولانى خودشان میگویند، در چند کلمه مناجات شعبانیه هست... مناجات شعبانیه از مناجاتهایى است که اگر انسان دنبالش برود و فکر در او بکند، انسان را به یک جایى میرساند.
مقام معظم رهبری:
این مناجات شعبانیّه یک تحفهای است که در اختیار ما قرار داده شده است....
من از امام بزرگوار رضواناللهعلیه سؤال کردم، گفتم در میان این دعاهایی که از ائمّه علیهمالسّلام رسیده است، شما به کدام دعا بیشتر علاقهمندید و دلبستهاید؟
فرمودند:
“ به دعای کمیل و مناجات شعبانیّه”
امام خمینی ره: این مناجات شعبانیه برای این است که شما را، همه را مهیا کند برای «ضیافه الله».
خدایا شکرت که باز رسیدیم به ماه شعبان تا مناجات شعبانیه رو در مه شعبان بخونیم هر چند در بقیه ماهها هم میشه خوند.
التماس دعا
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
👌 "پاتوق بچه شیعهها" در ایتا
@shia_patogh
سلام و وقت بخیر
این کانال آموزش سواد هوش مصنوعیه، که خیلی ساده و کاربردی شما را با «ابزارها و مفهوم هوش» آشنا می کنه، اگه دوس داشتین دنبال کنید و به بقیه هم معرفی کنین. ممنونم
▫️لینک مشاهده :
https://eitaa.com/joinchat/938541169C400229bdb2
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
👌 "پاتوق بچه شیعهها" در ایتا
@shia_patogh
زیارت امام حسین ع از راه دور
آیت الله مشکینی:
مبادا روز شهادت یا ولادت امامی بگذرد و شما آن امام را زیارت نکنید.
💖ولادت با سعادت امام حسین علیه السلام و روز پاسدار بر شما و خانواده گرامی مبارک باد🪴
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
👌 "پاتوق بچه شیعهها" در ایتا
@shia_patogh
Abdolreza Helali - Medad Rangi.mp3
2.98M
مثلاً اومدم پیشت/ توی حرم نزدیکت
دستمو رو سینه بذارم/ خیس گریه بشم
حرف قلبمو/ باید بگم بهت
دست من که نیست/ اگه هستم عاشقت
آرزومه که/ بغلم کنی خودت
عزیزم حسین/ عزیزم حسین
عزیزم حسین عزیزم عزیزم عزیزم حسین...
#دفتر_نقاشیمو
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
👌 "پاتوق بچه شیعهها" در ایتا
@shia_patogh
🔴 در راه دانشگاه داغستان روسیه بودم. در حاشیه جاده دیدم، درِ یک کلیسا باز است. مشتاق بودم بدانم که مسیحیان در کلیسا چه میکنند؟ وارد کلیسا شدم و نشستم. پدر روحانی، کتابچههای جیبی بین زنان و مردان پخش میکرد. یکی را هم به من داد.
با تعجب دیدم؛ کتابچه، حاوی «دعای کمیل» به همراه ترجمه روسی آن است!
این کتابچهها را ما در ایران چاپ کرده و بین مسلمانان روسیه تقسیم کرده بودیم. نمیدانم اینها از کجا به دست آورده بودند؟
از پدر روحانی سوال کردم: «میدانی این متن چیست و چه کسی ایرادش کرده؟» جواب داد: «نه، فقط میدانم که دعاست؛ ولی نمیدانم چه کسی ایرادش کرده؟» گفتم: «پس چرا این دعا را میخوانید؟» جواب داد: «مضامینش را نگاه کردم. دیدم بهتر از این نمیتوان با خدا صحبت کرد! چند وقتی است دعاهای خودمان را کنار گذاشتهایم و این دعا را میخوانیم!»/ابوذر ابراهیمی ترکمان
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
👌 "پاتوق بچه شیعهها" در ایتا
@shia_patogh
سلام وقت همگی بخیر و اعیاد شعبانیه و ایام دهۀ فجر بر همه شما مبارک
#عباسی_ولدی_هستم
امروز دومین سالروز درگذشت مادر عزیزمه
اومدم که هم یه مقدار از مادرم بگم و هم یه خبر بهتون بدم.
لطف میکنید اگه چند دقیقهای با بنده همراه بشید.
بدون مبالغه مادرم اولین کسی بود که ارزش های اخلاقی رو بهم یاد داد.
با این که فقط تا شش کلاس قدیم سواد داشت، اما حرفایی ازش شنیدم و کارایی ازش دیدم که بعدها که طلبه شدم، تو سیرۀ دوستان خدا خوندم و شنیدم.
در بین ویژگیهای مادرم یه ویژگی درخشش عجیبی داشت. کسایی که مادرم رو میشناسن اگه ازشون بپرسید، دغدغۀ شب و روزش چی بود، حتما بدون این که فکر کنند میگن: فقرا.
وضع مالی پدر بازنشستهم جوری نبود که مادرم، با مال خودش بتونه مأمن و پناه فقرا باشه؛ امّا اون، هیچ وقت صورتمسئله رو پاک نکرد، آبروش رو گذاشت وسط و سالهای سال، با پولایی که از مردم جمع میکرد، به فقرا کمک میکرد و پشت و پناهشون بود. این روحیّۀ جهادی، از خونۀ پدرم یه خیریّه ساخته بود.
خوبه بدونید مادرم خیریّۀ رسمی نداشت که بخواد کارمند و دفتر و دستک داشته باشه. از وسایل ارتباط جمعی فقط از تلفن استفاده میکرد؛ حتّی پیامک هم نه. اصلاً استفاده از شبکههای اجتماعی رو هم درست و حسابی بلد نبود و تازه داشت از بچّهها و نوهها پیام گذاشتن تو شبکههای اجتماعی رو یاد میگرفت؛ امّا با این وجود، خودش یه شبکۀ اجتماعی بود.
چقدر دختر با تلاشهای پی گیرش رفتن خونۀ بخت
یه عالمه نیازمند بیمار با واسطهگریهاش درمان شدند بدون این که بار مالیش اذیتشون بکنه.
چقدر بدهکار با کمک مادرم تونستن بدهیهاشون رو صاف کنند
چقدر مستأجر که تو اجاره و پول پیش خونهشون مونده بودند، مشکلشون حل شد
چقدر از کار افتادههایی که شرمندۀ زن و بچهشون بودند اما مادرم میاومد وسط و نمیذاشت شرمندگی ادامه پیدا کنه.
اونایی که تو باتلاق رِبا گرفتار شده بودند و مادرم نجاتشون داد باورشون نمیشد یه روز کسی به دادشون برسه.
با این همه کار خیری که میکرد، یکی از دغدغههایی که آروم و قرار رو ازش میگرفت، فکر قیامت بود. گاهی وقتا که با من در بارۀ این دغدغهش حرف میزد، بهش میگفتم: «مادر! این همه کمکی که شما به فقرا کردی، ذخیرۀ قبر و قیامتته. پس چرا این قدر نگرانی؟»؛ امّا تو جواب من میگفت: «مگه من چی کار کردم؟!» یقین دارم این حرف، لقلقۀ زبونش نبود و با همۀ وجودش اعتقاد داشت کار خاصّی انجام نداده. یکی از حرفایی که ازش میشنیدم و تو ذهنم حک شده، اینه: «من بندۀ خوبی برا خدا نبودم و جام وسط جهنّمه!». صادقانه میگم برام این همه «هیچ دیدن خویش» قابل هضم نبود.
‼️این خاطره طولانیه ولی حوصله کنید و بخونید
یه جوون از یه خانوادۀ نیازمند سالهاست بعد از فوت پدرش، نونآور خونشون شده. مادرش مشکلات جسمی زیادی داره، یه برادرش بیمار روانیه، یه برادر دیگهش بیماری شدید داره و خواهرشم ازدواج کرده؛ ولی شوهرش فقیره. وقتی مادرم از دنیا رفت، اون جوون اومد خونهمون و با گریه تعریف میکرد که: هر وقت میاومدم، مادرتون بهم چیزی میداد و وقتی ازش تشکّر میکردم، میگفت: «اینا برا من نیست؛ برا کسایی دعا کن که اینا رو بهم دادن که به دست شماها برسونم». مادرتون با این که خودش ناراحتی قلبی داشت؛ امّا وقتی بهش میگفتم: برو دکتر به قلبت برس، بهم میگفت: «من از این دنیا هیچی نمیخوام و دوست دارم فقط شما سلامت باشید. فقط دعا کنید که من زمینگیر نشم».
اون میگفت: خونۀ ما تو یه جاییه که از دم کوچه تا خونهمون، اون قدر پلّه هست که یه جوون رو به نفس نفس میندازه. مادرتون وقتی میخواست چیزی برامون بیاره، زنگ میزد و خودم میرفتم سر کوچه ازش میگرفتم؛ امّا وقتی من نبودم، اجازه نمیداد مادرم بیاد سر کوچه و خودش با این که پاهاش مشکل داشت، این پلّهها رو یکی یکی بالا میاومد و کمکش رو به دست مادرم میرسوند و میرفت.
جوون میگفت: این رو هیچ وقت فراموش نمیکنم که وقتی تومورم رو عمل کردم، اوّلین نفری بود که اومد خونهمون و خیلی برام گریه کرد. وقتی بهش گفتم خیلی قرض کردم، گفت: «نگران نباش، تو فقط خوب شو». همهش پیگیر حالم بود و هر چی نیاز داشتم، برام میآورد! هر وقت زنگ میزد، میگفت: «پول آزمایشا و داروهات رو گذاشتم کنار، ناراحت نباش. یه مقدار گرونی شده و کمکا کم شده؛ امّا توکّلت به خدا باشه و منم به امید خدا پولا رو برات جور میکنم». هر وقت داداشم رو میبردم دکتر اعصاب و روان، مادرتون بهم میگفت: «نگران اونم نباش. خدا کمک میکنه و پول دوا درمونِ اونم جور میشه».
ادامه دارد ....
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
👌 "پاتوق بچه شیعهها" در ایتا
@shia_patogh
ادامه از قبل
اون جوون از اوّلین روزایی که مادرم کمکحالشون شده بود هم این طوری گفت: بیست سال پیش، پدرم رو از دست دادم و از همون روزا بود که «زینب خانم» وارد زندگیمون شد و بهمون کمک کرد. من اون موقع، بچّه بودم و تو این مدّت، هیچ وقت خستگی رو تو چهرهش ندیدم. حتّی اون وقتم که پاهاش خیلی مشکل داشت، وقتی میاومدم خونهتون، صدا میزد: بیا تو. من نمیتونم بیام دم در. بعدشم، خودش رو همون طور که نشسته بود، کشون کشون میرسوند دم در. کارم رو راه مینداخت و میرفتم. اون همیشه میگفت: «من کارهای نیستم. فقط یه وسیلهم که با این و اون حرف میزنم و کمکایی رو جمع میکنم. توکّلت به خدا باشه».
یکی دیگه از کارای مادرم، واسطهگری برا ازدواج بود، از این کار نه خسته میشد، نه ناامید. مجرّد موندن جوونا براش غصّه بود. تو مسئلۀ ازدواج، عجیب پیگیری میکرد و واقعاً برا دختر پسرا مادری میکرد. وقتی از سنّ ازدواج یه نفر میگذشت، مخصوصاً اگه دختر بود، با همهٔ وجودش ناراحت میشد و هر جوری بود، تلاش میکرد تا طرف ازدواج کنه.
یه زن و شوهر جوون که با یه بچّه اومده بودن سر مزار مادرم، میگفتن: «ما زندگیمون رو مدیون زینب خانم هستیم». حالا قصّه چی بود؟ دو تا جوون مجرّد که مادر نداشتن، اومده بودن رو به روی خونۀ ما زندگی میکردن. مادرم میگفت: «اینا مادر ندارن و من باید در حقّشون مادری کنم». همین شد که همراه اون پسر رفت خواستگاری دختر. دختر جواب منفی داد. پسر چند وقت بعد اومد پیش مادرم و گفت: این دختر به دل من افتاده. میشه بازم برید پیشش ببینید میشه کاری کرد یا نه؟
مادرم رفت پیش دختر و اون به مادرم گفته بود: «این پسر، موهاش رو خیلی بلند میذاره و از پشت میبنده. منم به همین خاطر نمیخوامش». انگار از این مدل مو، این طوری نتیجه گرفته بود که این پسر، آدم درست و حسابیای نیست. مادرم بهش گفته بود: «اگه مشکلت با موی اون جوونه، میگم کوتاهش کنه؛ امّا این طوری نگاش نکن، من این پسر رو میشناسم، پسر پاک و خوبیه». بالأخره این ازدواج سر گرفت و اون دختر، هر وقت خواهرم رو میدید، میگفت: «من از زندگیم خیلی راضیام و این زندگی رو مدیون مادر شمام».
زندگی مادرم الگوی یه زندگی جهادی بود. واقعا من پیشش کم میآوردم. از توانی که داشت نهایت استفاده رو میکرد. اهل بهونه آوردن نبود. منتظر کسی نمیموند. ناامید نمیشد.
چقدر تو کارای فرهنگی و جهادی امروز نیاز داریم به یه همچین روحیهای.
کاش همهمون این روحیّه رو داشتیم که وقتی شرایطِ یه کار خوب رو نداریم، به جای این که صورتمسئله رو پاک کنیم، دنبال به وجود آوردنِ شرایط برا اون کار باشیم.
یه زن از طبقۀ ضعیف اقتصادی، یه عالمه جهیزیّه و کمک درمان و قرض الحسنه و... برا فقرا جور میکنه و حتّی شب آخر زندگیشم، وقتی یه دونه مرغ گیرش میآد، به یکی از فقرا زنگ میزنه که بیاد مرغ رو ببره. اون بندۀ خدا میگه که: صبح میآم میگیرم. امّا صبح که میآد بگیره، متوجّه میشه مادرم از دنیا رفته!
به دعای زیر آسمون اعتقاد داشت. یکی از کارای هر روزش این بود که بعد نماز صبح و تعقیباتش، از اتاق بیرون میرفت و زیر آسمون برا بچّههاش دعا میکرد. این دعاها پشتوانۀ ویژهای برا من بودن. جالب این که خودش حاجتِ بر آورده نشده خیلی داشت، امّا بازم از دعا کردن ناامید و از التماس کردن به خدا خسته نمیشد. از خدا و دعا و قرآن و زیارت که حرف میزد، شیرینیِ خاصّی از حرفای بیشیله پیلهش حس میشد.
خیلی مدیون دعاهاشم، خیلی زیاد.
دو تا کاش رو از من بشنوید: کاش پدر و مادرا دعا کردن برای بچههاشون رو دست کم نمیگرفتند! و کاش بچهها خودشون رو بینیاز از پدر و مادر نمیدیدن!
📣اما خبری که میخواستم بهتون بدم.
بنده اصل کتاب دهم طعم شیرین خدا رو قبل از درگذشت مادرم نوشته بودم. کارای جزئی داشت که باید انجام میگرفت و فرصت نمیکردم. بالاخره کاراش تموم شد، اما وقتی که مادرم از دنیا رفته بود.
کسایی که طعم شیرین خدا رو خوندن میدونن که مقدمههاش ویژه هستن و در هر مقدمهای معمولا یه قصۀ واقعی تعریف میشه.
موضوع کتاب دهم کمک به دیگرانه. وقتی میخواستم مقدّمۀ این کتاب رو بنویسم، دیدم موضوع این کتاب چیزیه که روح زندگی مادرم بود: «کمک به دیگران». برا همین تصمیم گرفتم مقدّمۀ این کتاب رو به یاد مادرم بنویسم.
عمدۀ مطالبی که امروز خوندید، بخشی از مقدمۀ همین کتاب بود که اسمش را گذاشتم: گوهر شکر خدا در صدف خدمت خلق.
همۀ تلاشم رو کردم که این کتاب به سالروز درگذشت مادرم برسه و خدا کمک کرد و این اتفاق افتاد.
ادامه دارد...
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
👌 "پاتوق بچه شیعهها" در ایتا
@shia_patogh