#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شب_سوم_محرم
#غزال
بابا خوش اومدی
ای مهربونتر از همه دنیا خوش اومدی
وقتِ گلایه نیس
با اینکه دیر اومدی امّا خوش اومدی
روشن شده چشام
مهمونِ آشنا به غمِ ما خوش اومدی
رو پایِ من بخواب
چون خستهای مسافرِ صحرا، خوش اومدی
بابا به خونهی_
این دخترِ سه ساله و تنها خوش اومدی
بعد از یه ماه غم
تو از خودت بگو که منم از خودم بگم
اوّل بگو چرا
زخمِ لبت، چرا شده سر از تنت جدا
خاکسترِ تنور
مثلِ یه ابر مونده رویِ چهرهی شما
خیلی عجیبه که؛
با خون شده محاسن و مویِ سرت حنا
پیشونیِ تو هم
مثلِ سرم شکسته توو این شهر پُر بلا
میشه بهم بگی
رفتی سفر بدونِ من و عمو جون چرا؟
بابا، عمو کجاست؟
دلتنگشم، ندیدمش از بعدِ کربلا
بعد از یه ماه غم
حالا بزار تا که منم از خودم بگم
من بی مقدمه
باید بهت بگم که چقد توو دلم غمه
تا مثلِ من بشن
توو کاروانِ ما شده خم قامتِ همه
از سنگهایِ شام
خورده به رویِ صورتِ عمه یه عالمه
باور نمیکنی ...
ما رد شدیم از وسطِ رقص و همهمه
بازارِ شهرِ شام ...
این نقطه از سفر بخدا اوجِ ماتمه
بابا منو ببخش
خیلی لباسِ دخترِ تو نامنظمه
این هالهی سیاه
پوشیه نه کبودیه سیلیِ محکمه
تقصیرِ من که نیس
تقصیرِ زجر بوده که مویِ سرم کمه
شد خوشبحالِ من
تو اومدی منو ببری، خاطرم جمه ...
#محمد_حسن_بهرامی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_عبدالله
لشکری رو سیاه ضربه زده
به عمو با سلاح ضربه زده
به تنش بعدِ ضربهی شمشیر
تیر و سرنیزه آه ... ضربه زده
تا از این سفره سهم بردارد
هر که آمد ز راه ضربه زده
دیده یک نیزهدار را از دور
که به پهلویِ شاه ضربه زده
قبل از این نوبتی، ولی حالا
هر کسی دلبخواه ضربه زده
در شلوغی به شانهاش شمشیر
وسطِ قتلگاه ضربه زده
پابرهنه دوید عبدالله
به عمویش رسید عبدالله
آنقدر تیر خورده رویِ تنش
که شده سرخ رنگ پیرهنش
مثلِ برگِ ز شاخه افتاده
دستِ او هم جدا شد از بدنش
مثلِ تشییعِ مجتبی خواندند
تیرها فاتحه به رویِ تنش
حرمله دارد آه میخندد
از بلندی به دست و پا زدنش
به عمو دوخته شده که شود
کفنی بر عمویِ بی کفنش
چون در عشقِ عموش حل شده است
مرگ احلی من العسل شده است
.
#محمد_حسن_بهرامی
#شب_پنجم
#حضرت_عبدالله
یا معزالمومنین
مثلِ طفلی پشتِ پایت راه افتادهست دین
میدرخشد نامِ تو
بر رکابِ کهنهی تاریخ مانندِ نگین
ابتدا تا انتها
در کلامت جاری است آیاتِ قرآنِ مبین
لطفت آنقدر است که؛
تا ابد سائل نخواهد دید لطفی این چنین
مینویسم یا کریم
میگذارم بعدِ اسمت تا قیامت نقطه چین
تا که مهمانت شود
با لبِ خندان شدی با یک جزامی همنشین
بعدِ میدان رفتنت
پرچمِ تزویر رو در رویت افتاده زمین
مثلِ طوفانِ بلا
رفتهای تا قلبِ لشکر از یسار و از یمین
در جمل تکرار شد
با هجومِ تو جوانیِ امیرالمومنین
مانده ردِ پایِ تو
در تمامِ کربلا با یادگاریهایِ تو
دشمنان را دیده است
از بلندی ضربههایِ بی امان را دیده است
آه که از قلبِ شاه
بعدِ تیر حرمله خونِ روان را دیده است
نیزه و شمشیر و تیر
رو به یک پیکر هجومِ توامان رو دیده است
با دو چشمِ خیسِ خود
تشنه رویِ خاک عمویِ نیمه جان را دیده است
در کنارِ عمهاش
سمتِ مقتل رفتنِ شمر و سنان را دیده است
با قدی کوتاه رفت
بی زره رو در رویِ شمشیر عبدالله رفت
دستِ عبدالله آه
رویِ خاک افتاد و از دل گفت وا امّاه آه
حرمله فرصت نداد
تا بماند زنده حتی لحظهای کوتاه آه
آخرین سرباز را
ذبح کرده تیر رو در رویِ چشمِ شاه آه
با لگد برداشتند
پیکرِ ابن الحسن را از میانِ راه آه
در شلوغیها شده
شمر نقشِ اوّلِ این روضهی جانکاه آه
نعلها کرده یکی
جسمِ عبدالله را با جسمِ ثارالله آه
.
#محمد_حسن_بهرامی