#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#چارپاره
فصل غم آمده زمان عزاست
کنج سینه شراره ها دارم
رخت ماتم به تن نمودم و باز
بین چشمم ستاره ها دارم
آسمان نگاه غمبارم
رنگ و بوی مدینه را دارد
هر چقدر آه هم اگر بکشم
از تب سینه باز جا دارد
آنکه یک عمر پای مکتب خود
روضه میخواند و عاشقانه گریست
گریه هایش شبیه باران بود
آن امامی که صادقانه گریست
ظلم تاریخ باز جلوه نمود
وقت تکرار قصه شومی ست
با تبانی آتش و هیزم
جاری از چشم، اشک مظلومی ست
آتش دشمنان به پا شده در
خانه ای در میان یک کوچه
میرود بی عمامه مردی در
غربت بی امان یک کوچه
داغیِ سینه میکند باور
بانفس هاش آه سردی را
خاک این کوچه ها نمیفهمند
غربت اشک پیر مردی را
پیر مردی که سوز آتش را
ساکت و بی کلام حس میکرد
پیرمردی که درد غربت را
مثل جدّش مدام حس میکرد
پیرمردی که تا زمین میخورد
نفسش در شماره می افتاد
دست خود میکشید بر روی خاک
یاد آن گوشواره می افتاد
یاد یک گوشواره خونین
یاد اشک نگاه طفلی بود
یاد آن مادری که زود گرفت
دست خود را به روی چشم کبود
نیمه شب تا که دشمن آقا را
میکشید او به ناله می افتاد
یاد یک کاروان و یک کودک
یاد اشک سه ساله می افتاد
یاد آن کودکی که حس میکرد
زخمِ زنجیرِ داغِ قافله را
شوری اشک او چه میسوزاند
زخم صورت ...و جای آبله را
#مسعود_اصلانی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
دینِ خدا را عده ای در دام می بردند
تحریفِ خود را در دِلِ اسلام می بردند
با دیدنِ ریشِ سفیدش دشمنان ای کاش
حداقل او را کمی آرام می بردند
امامه ی صدق خدا روی تنش باز است
شاید شهید عشق را احرام می بردند
وقتی رأئیس مذهب شیعه ست یعنی که
پخته ترین را جاهلانی خام می بردند
داغی که افتاده به قلب شیعیان این ست
تطهیر را با گفتن دشنام می بردند
وقتی که فکر حاکمان شهر مسموم ست
یعنی که مذهب را سوی اعدام می بردند
با حبّه ای انگور زهر آلود عالم را
آنان به سمت غربت فرجام می بردند
#علی_اصغر_یزدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#شهادت_امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
ای بقیعت ملجأ و مأوای أهل اشک و آه
می کشد در ماتم تو از درونش آه ...ماه
نه چراغی نه کسی نه خادمی نه گریه کن
نه مزاری ،نه ضریحی،نه حریم و بارگاه
شصت و أندی سال از عمر شریفت میگذشت
تا که بردند عاقبت روزی تو را در قتله گاه
پا برهنه ،دست بسته ،نه عبا بر دوش ،آه
من فدای غربتت ای بی پناه ِ بی گناه
زهر انگوری که منصور از جفا آماده کرد
باعث آن شد که رفت از شانه های دین پناه
گاه از سوز عطش میگفت در دل یا حسین
هیزم آوردند .. یاد مادرش میکرد گاه
ای مدینه باز هم در کوچه های خسته ات
مردی از ایل و تبار پاک ها گم کرد راه
آنچه از فعل و رضا در اشک های خالق است
گریه های حضرت شیرین فضائل صادق است
#محمد_جواد_حاجی_بنده
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#مثنوی
آسمان است و زمين دور سرش مي گردد
آفتاب است و قمر خاك درش مي گردد
اين قد و قامت افتاده درخت طوبي است
اين محاسن بخدا آبروي دين خداست
اين حرمخانه ي زهراست مسوزانيدش
اين حسينيه ي دنياست مسوزانيدش
شعله پشت حرم فاطمه زاده نبريد
پسر فاطمه را پاي پياده نبريد
آي مردم بگذاريد عبا بردارد
پيرمرد است و خميده است عصا بردارد
ببريدش، ببريد از وسط مردم نه
هر چه خواهيد بياريد ولي هيزم نه
بگذاريد لبش ياد پيمبر بكند
وسط شعله كمي مادر مادر بكند
از مسيري ببريدش كه تماشا نشود
چشمي از اين در و همسايه به او وانشود
اصلا اين مرد مگر پاي دويدن دارد؟
پيرمردي كه خميده است كشيدن دارد؟
شعله ي تازه به چشمان غمينش نزنيد
آسمان است و در اين كوچه زمينش نزنيد
شايد اين كوچه همان كوچه ي زهرا باشد
شايد آن كوچه ي باريك همين جا باشد
شايد اين كوچه همان جاست كه زهرا افتاد
گر چه هم دست به ديوار شد اما افتاد
اين قبيله همگي بوي پيمبر دارند
در حسينيه ي خود روضه ي مادر دارند
#علی_اکبر_لطیفیان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#چارپاره
کاش من هم به لطف مذهب نور
تا مقام حضور می رفتم
کاش مانند یار صادقتان
بی امان در تنور می رفتم
علم عالم در اختیار شماست
جبر در این مسیر حیران است
چشم هایت طبیب و بیمارش
یک جهان جابر بن حیان است
روز و شب را رقم بزن آخر
ماه و خورشید در مُرکّب توست
ملک لا هوت را مراد تویی
آسمان ها مرید مذهب توست
قصه تکرار می شود یعنی
باز هم در مدینه عاشق نیست
کوچه در کوچه شهر را گشتم
هیچکس با امام ، صادق نیست
خواب دیدم که پشت پنجره ها
روبروی بقیع گریانم
پابه پای کبوتران حرم
در پی آن مزار پنهانم
گریه در گریه با خودم گفتم
جان افلاک پشت پنجره هاست
آی مردم ! تمام هستی ما
در همین خاک پشت پنجره هاست
#سید_حمیدرضا_برقعی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
May 11
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#مسمط_مسدس
چندین خراب مست با هم سر رسیدند
سجاده را از زیر پاهایم کشیدند
اهل و عیالم دیگر از من دل بریدند
دنبال من در کوی و برزن می دویدند
دیوارهای شهر از من می شنیدند
وای از کسی که بسته شد در کوچه دستش!
گاهی زند آتش به جان ها یک تبسم
میسوختم پیش نگاه سرد مردم
مضطر شدم وقتی که آمد حرف هیزم
شد قامتم در احتراق شعله ها گم
گفتم چه ها کرده مدینه با تو خانم
ای وای از مردان دگم و شب پرستش!
گرچه مرا در کوچه و بازار بردند
گرچه به آتش خانهء من را سپردند
گلهای من سیلی ز نامحرم نخوردند
یا در کنار خوارها تنها نمردند
کم می شدند اطفال وقتی می شمردند
وای از بیابان، از فرازش، از نشستش!
سجاده و آتش، حرم، گوال، نیزه
می بُرد در روضه مرا از حال، نیزه
می کَند از پای زنان، خلخال، نیزه
محمل وسط، از پیش و از دنبال، نیزه
بارید خون، در وقت استهلال، نیزه
گفتند با قاری نی، ای ناز شستش!
#رضا_دین_پرور
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
باز دارد گذرِ شعر به غم می افتد
خانه ای باز به دستانِ ستم می افتد
راه انداخته اند آتش و آقا جاانم
وسطِ غائله با قامتِ خم می افتد
نا ندارد به خدا، شرم کنيد از سِنّش
پیرمرد است و به یک ضربهٔ کم می افتد
نکِشیدَش به زمین پشتِ سرِ مرکبِ تان
هم نفَس سوخته در سینه و هم می افتد
داغِ مادر به دلش دارد و برمیدارد-
طرفِ کوچه همین چند قدم... می افتد
میخورَد تا که نگاهش به دو دستِ بسته
یادِ حیران شدنِ اهلِ حرم می افتد
روضهٔ عصرِ اسارت زده آتش به دلش
رفته از حال...به وٱلله قسم می افتد...
*
زینب(س) از غارتِ عباس(ع)می افتد گریه
تا که در سلسله چشمش به علَم می افتد!
#مرضیه_عاطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#شهادت
#مربع_ترکیب
کوچه ها نیمه ی شب سوختنت را دیدند
ریسمان ها به سراپای تنت پیچیدند
در و دیوار به اشفتگی ات لرزیدند
یادگاران سقیفه به غمت خندیدند
اثر زهر کشنده بدنت راحت شد
روضه ات موی سفیدی ست که بی حرمت شد
پابرهنه عقب اسب چه بد درد سر است
اسب ها سرعتشان از قدمت بیشتر است
بسکه خوردی به زمین جان شما در خطر است
صورت ملتهبت از عرق سرد،تر است
بر سر شانه غم تلخ علی می بردی
بی امامه وسط کوچه زمین می خوردی
پیکرت اب شد از زهر ولی بی سر...نه
خانه ات سوخت ولی کودک تو معجر...نه
خواهرت بعد تو در هجمه ی یک لشکر...نه
عقب قافله جا مانده ز تو دختر؟...نه
خانه ی سوخته ات پنجره ی کرببلاست
روضه ات جلوه ای از خاطره ی کرببلاست
#حسن_کردی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_جعفر_صادق_علیه_السلام
#غزل
باز ما را چشمهای از اشک جاری دادهاند
روز و شب خاصیت ابر بهاری دادهاند
سینه شد کانون آه و دیده شد دریای اشک
آب و آتش باز با هم دست یاری دادهاند
در غروب صبح صادق، ماه پنهان کرد روی
شبنشینان فلک را بیقراری دادهاند
بر زمین سیل بلا جاری نشد، یا قدسیان
آسمان را در عزایش بردباری دادهاند؟
کعبه هم، در هجر اسماعیلِ زهرا، ندبه کرد
زین سبب او را ردای سوگواری دادهاند
شد شهید آخر، مسیحایی که از انفاس او
دانش و دین را قوام و استواری دادهاند
پیروان مذهب این آفتاب عشق را
معرفت آموختند و رستگاری دادهاند..
شد پریشان، خاطرِ صدیقۀ زهرا که دید
از نمک مرهم برای زخم کاری دادهاند
دل بدین گلشن چه میبندی پس از تاراج گل؟
این چمن را آب از بیاعتباری دادهاند
سرمه کن خاک بقیعش را که در آن آستان
عرشیان را رتبۀ خدمتگزاری دادهاند
شب که تاریک است آنجا، پرتو مهتاب را
در گذرگاه نسیم آیینهداری دادهاند
گر چراغ لالهای روی مزار او نسوخت
لالهها پایان به این چشمانتظاری دادهاند
آب شد شمع وجودش پشت دیوار بقیع
هر که را پروانۀ شبزندهداری دادهاند
تا محبان را فراخواند به پابوس امام
اشکهای ما به دل، امیدواری دادهاند
#محمد_جواد_غفورزاده
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#مناجات
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#غزل
ذکر تو تا می رسد اذکار یادم می رود
می سپارم دل به تو دلدار یادم می رود
بر لبم لَا تَقْنَطُوا مِن رحْمَةِ الله است و بس
آنقدر شادم که استغفار یادم می رود
چون که از مُستَشهَدین بَینَ یَدیکم کرده اند
مرگ و قیل و قال آن انگار یادم می رود
می خورد صدها گره بر کار من در طول روز
گریه های نیمه شب هر بار یادم می رود
خوف دارم از رجایی که مرا دور از تو کرد
در عذابم ، قهر تو بسیار یادم می رود
خنده ی بین گناه آخر مرا زد بر زمین
آتشم وقتی زَقوم و نار یادم می رود
بس که از داغ حسین آتش گرفته جان من
تا سلامش می دهم افطار یادم می رود
می کِشد آتش به جانم لُکنَتِ طفل حسین
یاد اشکش می کُنم، گفتار یادم می رود
نیزه خیلی دید و گیسویش چو زهرا شد سفید
گفت عمه جان مگر مسمار یادم می رود
سوختم از کج دهانی های این دختر پدر
آنقدر که خنده ی اشرار یادم می رود
#رضا_دین_پرور
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#شب_جمعه
#غزل
وقتی که روح عاشقان وابسته تن نیست
در مرگ فیضی هست که در زنده بودن نیست
من دیدمت با دل! بقیه را نمیدانم
هرجا که دل باشد جواب یار هم لَن نیست
با شمعدان روضه قبرم را مزین کن
تا کس نگوید خانه عشاق روشن نیست
یک زحمتی دارم!خودت بر قبر من بنویس...
چیزی به غیر از دوری تو قاتل من نیست!
دامن مکش بگذار دستم بند تو باشد
جز تو امیدی بر من آلوده دامن نیست
باهم دوباره روضه میگیریم در محشر
گیرم برای من مجال روضه فعلا نیست
...
من بیشتر از نیزه سنگ و چوب میبینم
نه نه کبودی تن تو جای آهن نیست
خیز و بگو با زینب از گودال برخیزد
شمر آمده اینجا دگر جای نشستن نیست
#سید_پوریا_هاشمی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem