eitaa logo
شعر شیعه
7.6هزار دنبال‌کننده
611 عکس
214 ویدیو
23 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
✴️ بعد امام فرمودند: بدان که حق تعالی عطا می‌فرماید ده خصلت به هرکس که این نماز را بخواند و این دعا را بخواند از روی اخلاص و این عمل را به جا آورد از روی یقین و تصدیقِ به این ثوابها، که از جمله آنها آن است که: او را از مرگ بد نگاه دارد _ و ایمن گرداند او را از پریشانی _ و بر او دشمنی را غلبه ندهد تا هنگام مرگ _ و نگاه دارد از دیوانگی و خوره و پیسی او را و فرزندان او را تا چهار پشت _ و شیطان و اولیای شیطان را بر او و بر نسل او تا چهار پشت مسلّط نگرداند. راوی گوید: پس من از خدمت آن حضرت برگشتم و می‌گفتم: سپاس خداوندی را که منّت گذاشت بر من به شناختن شما و دوستی شما، و از او درخواست‌ می‌کنم که یاری دهد مرا بر آنچه لازم و واجب است بر من از فرمان برداری شما. 📘 مصباح المتهجد، ط‌_ مؤسسه فقه الشیعة، ص ٧٨١
مجلس ختم تو از ظهر به شب طول کشید همه با صبر به گودال تشرّف کردند جا برای بقیه در صف گودال نبود همه جا دور و برت را که تصرف کردند تیغ های کجشان سمت تو بردند پناه بغلت کرده و اظهار تأسف کردند داد تشکیل صف تسلیتی دشنهٔ شمر دشنه ها هم به گلوی تو توقف کردند زخم و آزار که آسان به تو دادند اما همه در یاری ات احساس تکلف کردند بس که جنجال شد آنجا سر قربانی تو همه در حکم سر ذبح، تخلف کردند پسر ساقی کوثر ، تو که عطشان بودی قاتلان تو به هم آب تعارف کردند... @shia_poem
بابا حسین! بعد تو دنیا تمام شد رفتی و روزهای خوش ما تمام شد آنجا که شمر آمد و بر سینه‌ات نشست زینب شبیه شمع همانجا تمام شد تو ظهر جان سپردی و رفتی عزیز من اما غروب بود که دعوا تمام شد نیزه عمیق بود، سه شعبه دقیق بود عُمر تو پیش دیده‌ی زهرا تمام شد یادت که هست موی مرا شانه می‌زدی؟ باباحسین گیسوی زیبا تمام شد باید رباب فکر جدیدی کند پدر دیگر گذشت، دوره‌ی لالا تمام شد @shia_poem
ای ز داغ تو روان خون دل از دیده ی حور بی تو عالم همه ماتمکده تا نفخه ی صور خاک بیزان به سر اندر سر نعش تو بنات اشکریزان به بر از سوگ تو شعرای عبور ز تماشای تجلای تو مدهوش کلیم ای سرت سرّ انا الله و سنان نخله ی طور دیده ها گو همه دریا شو و دریا همه خون که پس قتل تو منسوخ شد آیین سرور شمع انجم همه گو اشک عزا باش و بریز بهر ماتمزده کاشانه چه ظلمات چه نور پای در سلسله سجاد و به سر تاج یزید خاک عالم به سر افسر و دیهیم و قصور تیر ترسا و سر سبط رسول مدنی آه اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور تا جهان باشد و بوده است که داده ست نشان میزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور؟ سر بی تن که شنیده است به لب آیه ی کهف یا که دیده است به مشکات تنور آیه ی نور؟ جان فدای تو از حالت جانبازی تو در طف ماریه از یاد بشد شور نشور قدسیان سر به گریبان به حجاب ملکوت حوریان دست به گیسوی پریشان ز قصور گوش خضرا همه پر غلغله ی دیو و پری سطح غبرا همه پر ولوله ی وحش طیور غرق دریای تحیر ز لب خشک تو نوح دست حیرت به دل از صبر تو ایوب صبور مرتضی با دل افروخته لاحول کنان مصطفی با جگر سوخته حیران و حصور کوفیان دست به تاراج حرم کرده دراز آهوان حرم از واهمه در شیون و شور انبیا محو تماشا و ملائک مبهوت شمر سرشار تمنا و تو سرگرم حضور @shia_poem
امشب ز فرط زمزمه غوغاست در تنور حال و هوای نافله پیداست در تنور دیگر زمین مکبّر یاران صبح نیست امشب نماز یار فُراداست در تنور هر ندبه عاشقانه به معراج می‌رود انگار شور مسجدالاقصاست در تنور! خاکستر است و شعله و پروانه‌ای که سوخت امشب تمام عشق همین جاست، در تنور اینجا مدینه نیست ولی با هزار غم دست دعای فاطمه بالاست در تنور! این زادهٔ خلیل که جانش به باغ سوخت غم را چگونه باز پذیراست در تنور؟! از اشک‌های تب‌زده طوفان به‌پا شده‌ست ای نوح! این تلاطم دریاست در تنور! با داغ جاودانهٔ تاریخ آشناست باغ شقایقی که شکوفاست در تنور این سَر که آفتاب سرافراز عالم است روشن‌ترین مفسّر فرداست در تنور دیگر چرا ز واقعه باید خبر گرفت وقتی که عمق حادثه پیداست در تنور! @shia_poem
ماجرا هر چه بود پایان یافت هر کسی بود عازم کویش زنی انگار چشم در راه است از سفر، چه می‌آورد شویش لحظه‌ها بی‌قرار و دلواپس غصه‌هایش بدون حد می‌شد مرد او از سفر نیامده بود شب هم از نیمه داشت رد می‌شد آسمان تار و تیره و خونبار آه آن شب نبود معمولی نیمهٔ شب پرید زن از خواب آمده بود از سفر خولی گفت خولی بگو چه آوردی که چنین غرق تاب و تب شده‌ام چیست سوغات تو که این‌گونه دل‌پریشان و جان‌به‌لب شده‌ام گفت هر چند تحفهٔ خولی زر و سیم و طلا و درهم نیست ولی این بار گنجی آوردم که نظیرش به هر دو عالم نیست چیزی از ماجرا نمی‌دانست چشمش اما اسیر شیون بود متحیر شد و سراسیمه دید آخر تنور روشن بود رفت با واهمه به سمت تنور به سر و سینه زد نشست و گریست ناگهان دید صحنه‌ای خونبار آه این سر، سر بریدهٔ کیست؟ به سر او مگر چه آمده است شده این گونه غرق خون، پرپر بر لبش آیه‌های قرآن است می‌دهد عطر زمزم و کوثر سر او را گرفت بر دامن خاک و خون پاک کرد از رویش گفت بیچاره مادرت، اما ناگهان حس نمود پهلویش ـ ـ بانویی قد خمیده، آشفته که گرفته‌ست دست بر پهلو ضجه که می‌زند همه عالم روضه‌خوان می‌شود ز شیون او * گفت بانو تو کیستی که غمت قاتل این دلِ پر از محن است گفت من دختر پیمبرم و این سر غرق خون، حسین من است با دو چشم ترش روایت کرد یک جهان درد و داغ و ماتم را گفت از نیزه‌ها که بوسیدند بوسه‌گاه نبی اکرم را گفت از خیمه‌های آل الله گفت از ماجرای غارت‌ها گفت با چشم‌های خونبارش از شروع همه مصیبت‌ها: آتشی که گرفت راه حرم پیش از این در مدینه برپا شد پشت در که شکست بازویم پای دشمن به خیمه‌ها وا شد گفت غصه اگر چه بی‌پایان ولی این قصه انتها دارد می رسد وارثی به خون‌خواهی خونِ مظلوم خونبها دارد ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ * همسر خولی، از محبین اهل بیت پیامبر صلوات‌الله‌علیه‌وآله بود و گویا در اینجا چشم بصیرت او بینا می‌شود و این حقایق را مشاهده می‌کند. این ماجرا با اختلاف روایت‌هایی، در منابع و مقاتل مختلفی از جمله: مقتل ابی مخنف، ص168؛ مقتل الحسین علیه‌السلام، ص392، بحارالانوار، ج45، ص125 و 177؛ الدمعة‌الساکبة، ج5، ص52 و 384؛ تاریخ طبری، ج5، ص445؛ و روضة الشهدا، ص361، آمده است. (به نقل از: خورشید بر فراز نیزه‌ها، نوشته سید محی الدین موسوی). البته بعضی از گفت‌وگوهایی که در این شعر آمده است از باب زبانحال است. @shia_poem
بگذار ناله از جگرِ خود برآورم جانم بگیر تا شبِ غم را سرآورم وقتی برایِ گریه ندارم ، نگاه كن باید كه كودكانِ تو را دربرآورم جسمی نمانده تا كه سپر بیشتر شود چشمی نمانده تا كه دو چشمی تر آورم باید دو طفلِ بی نفسِ زخم خورده را از زیرِ خارهای بلا پَرپَر آورم باید كه چند كودك ترسیده‌ی تو را از خیمه‌های مانده در آتش در آورم تا ساربان نیامده انگشت را بلند كن باید روم زِ دست تو انگشتر آورم باید برای دختركانِ یتیم تو قدری بگردم و دو سه تا معجر آورم پیراهن امانتی مادرم كجاست گشتم نبود تا كه بر این پیكر آورم نامحرمی به ناقه‌ی عریان اشاره كرد باید روَم به علقمه آب آور آورم گیسوی مادرت زِ گلوی تو سرخ شد باید كه چادری به سرِ مادر آورم تا بازهم نگاه كنم بر حسینِ خویش باید باز هزار نیزه شكسته درآورم @shia_poem
همین امروز اکبر داشتم حیف همین امروز اصغر داشتم حیف ندارم طاقتِ نامحرما رو که من هفتا برادر داشتم حیف کمانی‌تر از این خواهر نمیشُد حریفِ گریه‌ی مادر نمیشُد می‌ببخشی خواهرت زیرِ کتک بود گلوت از این مرتب‌تر نمیشُد کنارِ ناقه‌های بی جهازم میخندن بر من و سوز و گدازم جنازت‌رو نمی شناختم ولی تو دارم میرم بیا تشیع جنازم رُباب این تیر دنیاتو گرفته سکینه شمر باباتو گرفته کنارِ ناقه‌ی عریان سنانه ببین عباس کی جاتو گرفته رُباب است دلی پرتاب مهتاب نتاب امشب به روی آب مهتاب نزار موی یتیما رو ببینند نتاب امشب به ما مهتاب مهتاب زدن از پیش رو از پشت ای داد زدن با سیلی و با مشت ای داد جدا از پیکرت اصلا نمی شه حرامی دخترت رو کشت ای داد @shia_poem
شاه گفتا کربلا امروز میدان من است، عید قربان من است مادرم زهرا (س) در این گودال مهمان من است، عید قربان من است # شمع دل میسوزد و شام غریبان امشب است مو پریشان زینب است گم شده طفلان و حیران در بیابان زینب است مو پریشان زینب است # آسمان کربلا تیره شده واویلتا حضرت زهرا بیا سر به روی نی تن شه مانده زیر دست و پا حضرت زهرا بیا # رأس حسین به نیزه‌ها آتیش زدن به خیمه‌ها # بر خیز‌ای باب نجات حسین جان آزاد شد آب فرات حسین جان # دگر خورشید روی نیزه‌ها رفت امان از دل زینب (س) دگر دشمن به سوی خیمه‌ها رفت امان از دل زینب (س) # شمع دل می‌سوزد و شام غریبان امشب است -موپریشان زینب است گم شده طفلان و حیران در بیابان زینب است- موپریشان زینب است # زینب سوخته دل بی کس و کار است اخا -بنگر حال مرا پای طفلان حرم آبله دارداست اخا-بنگر حال مرا # امشب حرم آل عبا یار ندارد-امان از دل زینب مردی به جز از عابد بیمار ندارد -امان از دل زینب # جان زینب در شب شام غریبان گم شده ---- یاریم کن یاحسین دخترت با گوش پاره در بیابان گم شده --- یاریم کن یاحسین # بین هر خیمه پرستویی خدایی می‌شود ----- کربلا آتش گرفت صورت پروانه‌ها کرب بلای می‌شود ----- کربلا آتش گرفت # شمع دل میسوزد و شام غریبان امشب است -مو پریشان زینب است گم شده طفلان و حیران در بیابان زینب است - مو پریشان زینب است # امشب به صحرا بی کفن جسم شهیدان است شام غریبان است امشب نوای کودکان بر بام کیوان است شام غریبان است @shia_poem
امشب اطفال حسين بن على بى ياورند آه و واويلا حسين (٢) دختران اين حرم در كربلا بى معجرند آه و واويلا حسين (٢) ٢ روى نى ها راس شاه و روى صحرا پيكرش يا حسين و يا حسين (٢) جاى عباس على خالى ببيند خواهرش يا حسين و يا حسين (٢) ٣ راس نور چشم پيغمبر نشسته بر سنان آه از اين داغ گران (٢) جابجا مى شد ميان دست هاى اين و آن آه از اين داغ گران (٢) ٤ در زمين كربلا شام غريبان امشب است گريه كار زينب است (٢) بين اطفال حرم بى وقفه در تاب و تب است گريه كار زينب است (٢) ٥ شد حسين بن على امروز از خواهر جدا يا حسين و يا حسين (٢) سر جدا، پيكر جدا، دستان آب آور جدا يا حسين و يا حسين (٢) ٦ در ميان لشكر كفار امشب همهمه ست يا حسين و يا حسين (٢) يا رسول الله! اين راس حسين فاطمه ست يا حسين و يا حسين (٢) ٧ مى رسد از خيمه هاى سوخته امشب ندا ناله واغربتا (٢) مى زند زينب به صوتى دل غمين او را صدا ناله واغربتا (٢) ٨ خاک دشت كربلا لبريز قربانى شده ست يا حسين و يا حسين (٢) دشت با سرهاى بر نيزه چراغانى شده ست يا حسين و يا حسين (٢) ٩ اى سر بر روى نى ها! از غم جانان بخوان يا حسين و يا حسين (٢) خارجى گفتند ما را، اندكى قرآن بخوان يا حسين و يا حسين (٢) ١٠ يادگارى روى خاک از حنجرت مانده ست و من يا حسين و يا حسين (٢) با سرت رفتند و تنها پيكرت مانده ست و من يا حسين و يا حسين (٢) # پیمان_طالبی @shia_poem
ای تشنه ای که شرح غمت در بیان نبود مارا به سخت جانی خود این گمان نبود ناراحتم زیاد نماندم کنار تو شمر آمد و برای نشستن زمان نبود هر ناقه ای به غربت من گریه کرده است مانند من غریب دراین‌ کاروان نبود ای کاش در رکوع عقیق از تو میگرفت ای کاش بین قافله ای ساربان نبود ماندم چرا به زور کشیدند از تنت آخر لباس کهنه ی تو که گران نبود گفتم به آفتاب نتابد روی تنت شرمنده ام که روی تنت سایبان نبود با لشگری برای سرت جنگ کرده ام پس حق بده اگر که به جسمم توان نبود دیروز شش برادر کرار داشتم امروز دور خواهر تو جز سنان نبود آغوش من که هست چرا مانده ای به خاک جای تن تو برروی ریگ‌ روان نبود لعنت به این سفر که بدون تو میروم تنها شدن که حق من نیمه جان نبود باد صبا ببر به نجف روضه مرا روضه بخوان که دخت علی در امان نبود ما رسممان شهادت و از جان گذشتن است اما دگر اسیر شدن رسممان نبود @shia_poem
هر قدر خوردم کتک یک لحظه چشمم تر نشد هیچ‌کس مانند من با غم مصمم تر نشد تکه‌های خیمه‌ها را جای معجر می‌برم بیش از این چیزی برای ما فراهم‌تر نشد بچه‌ها در بوته‌ها و دختران در شعله‌ها چشمِ نامردان ولی یک لحظه از غم تر نشد خیمه‌ها غارت شدند و گوش‌ها پاره ولی یورشِ این قوم بر طفلان تو کمتر نشد باز آتش بهتر از نامحرمانِ وحشی است مثل آتش هیچ‌کس اینقدر محرم‌تر نشد بی تعادل بودنِ تو کار دستم می‌دهد هرچه می‌کردند سر بر نیزه محکم‌تر نشد تا نیافتی بازهم بر نیزه‌ات کوبیدنت هیچ دردی مثل این پیشم مجسم‌تر نشد روی نیزه نیست عباسم سرش آویخته خواستم بوسم گلویش ساقه‌اش خم‌تر نشد زیر پای این قبایل چند ساعت بوده‌ای اکبرت هم از تو حتی نامنظم‌تر نشد نه لباسی داری و نه سر نه حلقی نه تنی هیچکس مانند تو اینقدر مبهم‌تر نشد خوب شد قبل هجوم اسب سر را برده‌اند خوب شد این سر از اینکه هست درهم‌تر نشد @shia_poem