eitaa logo
شعر شیعه
8هزار دنبال‌کننده
740 عکس
260 ویدیو
27 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
غارتِ پیرهنِ بی کفنم را دیدم مادرم را پدرم را حسنم را دیدم دست در زیر تنت بردم و برداشتمت دو سه ساعت چه سرت آمده نشناختمت تا بیایم به سرت با همه درگیر شدم ته گودال تو بودی و سرازیر شدم دیر شد تا برسم ، شمر به بیرون آمد مویْ آشفته و با دامن پُر خون آمد... راحت از دشنه و سرنیزه و داس‌اش کردم شمر لبخند زد و گفت خلاص‌اش کردم @shia_poem
دُرِّ شکسته ای ته گنجینه ای که نیست درهم شدی غروب، در آئینه ای که نیست با نعل تازه رفته کجاهای کربلا ناحیه ی مقدسه ی سینه ای که نیست کو ماهِ سنگ خورده ی پیشانی ات حسین کو بر جراحت سر تو پینه ای که نیست! از ظهر، ذوالفقار علی بوده خواهرت جنگیده بین لشکر پُر کینه ای که نیست شد پرچم تو معجر آتش گرفته ام حیران شدم ز حُرمت دیرینه ای که نیست دیدم به روی نیزه فقط سر می آورند با طعنه اشک طفل ترا در می آورند در تکیه ی عزای تو مظلوم می کِشم تا زنده ام، خجالتِ معصوم می کِشم دارم میان خیمه ی آتش گرفته ات ناز رقیه که شده مغموم می کِشم با ناخن شکسته کمی وقت بُرده است خار از دو پای خسته ی کلثوم می کِشم خود را به زحمت از وسط تیر و نیزه ها جایی که هست جسم تو معلوم می کِشم تا اینکه حنجر تو نریزد بهم حسین آهسته لب به هر رگ حلقوم می کِشم خولی و شمر، راه حرم را بلد شدند از چادری که روی سرم نیست، رد شدند من ماندم و غمی که نمی شد مهار کرد گفتی فرار کن تو ... نمی شد فرار کرد قبل از غروب، زیور و خلخال برده اند دیدی مرا غمت به چه داغی دچار کرد خولی نبود در ته گودال قتلگاه پس با سری که رفته به خورجین چکار کرد؟ نفرین به آنکه بین تنورت گذاشته لعنت به آنکه پای سر تو قمار کرد جسم تو اینطرف، سر تو رفته آنطرف بهر تو گریه، فاطمه ی بی مزار کرد اینجا کنار پیکر تو، خواهر تو سوخت آنجا برای غربت سر، مادر تو سوخت @shia_poem
گرمْ ظهر است و هوا آتش و دشت آتش و خاک آتش و هر نیم نفس آتشِ خونبار  در این بار زمان وقت نماز است  گه راز و نیاز است امام آمدو هنگامه مهیا شدو صف‌ها همه برپا شدو حضرت زِ نمازی به نماز دگری با دل مشتاق‌تری  ایستاده‌است خودش رو به خودش حضرت قبله که کنَد روی به کعبه عرش مبهوت حضور شبه ظهورش همه نورش جبرئیل آمده سجاده‌ی او پهن  کند و بوسه به خاک کف پایش بزند منتظر بود جهان منتظر بود علی‌اکبر اذان گفت باز هم فاطمه ، جان گفت ایستاده است حسین این طرف و دور تا دور  سیاهی است تباهی است سپاهی است پُر از تیرو کماندار پُر از دشنه‌ی خونبار پُر از نیزه‌ی خون‌ریز ناجوانمردترین قوم  همه آماده پیکار ستمکار  نه رحمی  نه نفهمی چه بی‌عار همگی منتظر غفلت سردار ایستاده‌است حسین و  سپری پیش رویش داشت  سری پیش رویش داشت  جگری پیش رویش داشت سعید است  سعید ابن عبدلله است  خاک ثارالله است دیوانه تا به لب‌های حسین‌بن‌علی واژه‌ی تکبیر نشست به روی سینه‌ی سوزان سعید  اولین تیر نشست چشم را لیک نبست سوره‌ی حمد که آقا به لبش جاری شد دومین تیر دَمش کاری شد دومین تیر پَر خویش که چرخاند بر آن سینه نشست و جگر فاطمه سوزاند باز هم گفت سعید شُکرلله اباعبدالله قل هو الله احد گفت حسین باز هم نام صمد گفت حسین ایستاده است سعید باز هم تیر زدند تیر سوم زد و بد خورد به تَن یاد می‌کرد زِ تابوت حسن یادش اُفتاد که اُفتاد نوک تیر به تن دوخت کفن رفت آقا به رکوع با تمامیِ خشوع  و در آن داغ شدید با همه صبر و خضوع ایستاده است سعید  خواند سبحان و سبحان و سبحان حسین کرد تکرار سعید  تیر چهارم زد و پهلوش درید اشک از گوشه چشمش که چکید زیر لب زمزمه کرد  یاد دیوار و در و فاطمه کرد  لحظه‌ای هم نشکست لحظه‌ای هم نَخَمید در سجود  آقا گفت  ربی الاعلی گفت روی زانوست سعید تیر پنجم زد و بر کتف نشست استخوانی که شکست زیر لب خواند دعا که خدا بود و خدا رکعت بعدی شد ششمین تیر درِ سینه او را وا کرد  رد شد و تیزی خود را به قلبش جا کرد  داغ را معنا کرد در قنوت است حسین   از خدا آکنده از علایق کنده باصدای حیدر  آه مانند علی مثل آن روز که در اوج نبرد مثل آن روز که در وقت نماز تیر کندند زِ پای حیدر تیرها سوی حسین اما نه، سپری هست عجب  مردانه ایستاده است سعید  گفت من مات عَلی حب علی مات شهید تا تشهد را خواند زیر لب خواند سعید به شهودش بردند تیر بعدی به گلو زد ملکوتش بردند تیر بعدی به رخش زد جبروتش بردند همه جمعاً ملائک دورش غرق حیرت جبریل   مات حالات سعید است خلیل    مست حالش عیسی  محو رویش موسی  همه جمعند ولی چشم سعید  جز حسینش به خدا هیچ ندید ابن عبداللهی  حال عبدالله و همه‌اش الله است همه‌اش گرم نگاه  تیرِ بعدی آنگاه یا اباعبدالله گاه گاهی نیزه  می‌رسد هر لحظه مثل  یک کوه ستبر  مثل یک صخره‌ی پُر صبر  سعید گاه با بازویش  گاه با سینه‌ی خود  گاه با حنجره‌اش  چه شگفت است خدا منظره‌اش  لشکری حیران است ابن سعد است که سرگردان است بزنیدش که بیافتد از پا  تیرها خورد به پا  تیرها خورد بر آن گونه  بگو تو همه جا ایستاده است سعید  لشکری در بُهت و غرق حیرت همه‌ی جانبازان  مات این چهره‌ی پرپر شده تیراندازان حضرت صوم و صلات  تا که کشتی نجات  تا که آیینه ذات  السلامش را گفت به سلامش که رسید تیر آخر به گلوگاه سعید خون اگر می‌جوشید سیزده تیر سراپاش برید  او ولیکن نبرید جان به لب‌هاش سرانجام رسید  یاعلی از لبش آرام دمید گفت جبریل هلا عاش سعید مات سعید  آه افتاد سرش  روی دامان حسین  خیره مانده است به او  چشم گریان حسین آخرین جمله‌ی او ای عزیزم  بی کسم بی چیزم هیچ کاری که نکردم آقا  کاش می‌شد که به دور تو بگردم آقا عشق شد نوش سعید خون در آغوش سعید گفت در گوش سعید  بعد از این تا به ابد در بهشت ابدی  نه به پشتم هستی نه کنارم هستی همه جا پیش رویم خواهی ماند تا ابد روبرویم خواهی ماند ولی افسوس هنوز آرزویی به دلش داشت سعید غصه‌ای داشت مگو هرقدر تیر که اینجاست  همه خرجش می‌شد  کاش می‌خورد به او  ولی افسوس  به جا مانده هنوز تیر و سرنیزه و  شمشیر و عصا و دشنه  یک طرف یک تشنه بین آنها اما آتشی در جگر قافله هست چهار تا تیر سه‌شعبه است که با حرمله است خوب شد رفت و ندید  خوب شد عصر نبود  وای از قلب حسین  وای از حال رُباب آه از قحطی آب اولی سهم علی‌اصغر شد از لبِ او می‌گفت آه مُنوا می‌گفت به همه رو زدم اما چه کنم خندیدند در عوض حرمله هم بچه را دوخت به دستان پدر  سوخت چشمان پدر بچه‌اش تیری خورد که سعید و که زهیر و که حبیب و وهب و عابس و حُر نیز نخورد نه گلو ماند از او  نه که رو ماند از او..‌ @shia_poem
آتشی در خیمه‌ها دارد فروزان می‌شود پیکری آماده‌ی سُمِّ ستوران می‌شود قلب اهل آسمان می‌سوزد از داغ حسین عرش حق آماده‌ی شام غریبان می‌شود بود آرامش درون خیمه تا عبّاس بود عصر عاشورا، درون خیمه طوفان می‌شود از عطش کام یتیمان حرم گردیده خشک آب هم شرمنده‌ی سقای عطشان می‌شود می‌چکد از دیده‌ی محزون زینب سیل خون زلفِ ایتام حسینِ او پریشان می‌شود نغمه‌ی "هَیهات مِنّا الذِّلَّه" می‌آید به گوش زین نوا کاخ ستم یکباره ویران می‌شود اندک اندک فصل جانسوز اسارت می‌رسد سهم پای کودکان خار مغیلان می‌شود خیمه‌ها چون شعله‌ور شد خاطراتی تازه شد گفت زهرا کربلا هم بیت الاحزان می‌شود... @shia_poem
داغدارِ توام ای خونِ خدا؛ یا جدّاه سوختم از غم ِ تو صبح و مسا؛ یا جدّاه نه محرم! که همه عمر عزادارِ توام هست بر شانهٔ من شال عزا؛ یا جدّاه من هم از منتظرانم به خدا خوردم زخم غیرِ یک عده قلیل و شهدا؛ یا جدّاه... یار کم دارم و بیتاب شده منتقمت فرَجم را بطلب حینِ دعا؛ یا جدّاه گوشهٔ خیمهٔ تنهاییِ خود میسوزم از غریبیِ تو در کرب و بلا؛ یا جدّاه نیزه ها نقشه برای بدنت ریخته اند در وجودم شده آشوب به پا؛ یا جدّاه آب را بسته و این وضعِ پذیرایی نیست تیرباران شده جسم تو چرا؟! یا جدّاه... تا که بر سینهٔ تو حرمله(لع) زد تیرِ سه پر گریه کردم! زدم از سینه صدا: یا جدّاه... "زینتِ دوش نبی(ص)روی زمین جای تو نیست" پیکرِ دَرهم ِ تو کشت مرا؛ یا جدّاه شمرِ ملعون چه بلایی به سرت آورده ریخت بر صورتِ تو خونِ قفا؛ یا جدّاه مادرت دید به سرنیزه سرت را بردند پیکرت ماند به گودال رها؛ یا جدّاه یک نفر کاش کمی داشت حیا...وقت غروب- بر تنت کاش می انداخت عبا؛ یا جدّاه پیرمردی وسطِ معرکه خیرات آورد سخت میزد به تنت سنگ و عصا؛ یا جدّاه عمه-جان زینبِ(س)من طاقتِ دشنام نداشت رفت و شد با چه غمی از تو جدا؛ یا جدّاه رفت و با قهقههٔ قاتل تو جان میداد وای از شام بلا، شام بلا؛ یا جدّاه داغدیده وسطِ هلهله دق خواهد کرد پایکوبی شده برپا همه جا؛ یا جدّاه... سرِ بازار پُر از مردِ تماشاچی بود وای...نامحرم و ناموس ِ خدا؛ یا جدّاه! @shia_poem
آن قدَر زیر نعلها پا خورد مثل پیراهنش تنش "تا" خورد روزه اش را سنان شکست آخر نیزه ای را به جای خرما خورد تشنه بود آب خواست، اما شمر آب را پیش چشم آقا خورد یاد پهلوی مادرش افتاد پهلویش ضربه بی هوا تا خورد این صدای شکستن سینه است زیر مرکب شد استخوان ها خُرد پشت و روی تنش یکی شده بود زینب از دیدن تنش جا خورد چقَدَر هتک حرمتش کردند غارت پیکرش بفرما خورد در نمی آمد از تنش، بسکه پنجه بر دستباف زهرا خورد پیش چشمان نیمه بازش آه چشم نامحرمی به زن ها خورد چشمهای حسین درد گرفت تیر وقتی به چشم سقا خورد گروه شعری #@shia_poem
مستقیماً به دلِ مضطرِ زینب می‌رفت نیزه ای که به تن شاه مُوَرَب می‌رفت مقتل از خونِ جراحاتِ تنش تَر شده بود خون او در رگ‌ِ خشکیده‌ی مذهب می‌رفت اسبِ آغشته به خونش به حرم می آمد خبرش تا به حرم با سُمِ مرکب می‌رفت راه را تا دلِ گودال نشانش می‌داد ردِّ خونی که به تسلیت زینب می‌رفت بود ارثیه‌ی این قوم شهادت اما شمر ای کاش به گودال مودب می‌رفت از خدا بی‌خبری بر روی عرش سینه‌ش تا شود نزد خداوند مقرب می‌رفت نامرتب شدن پیکر او علت داشت بر تنش نیزه و شمشیر مرتب می‌رفت نیزه‌ی دست سنان قاتل او شد،چون داشت بیشتر خونِ تن از ناحیه‌ی لب می‌رفت سنگ میرفت خطا.. ؛ تیر نمی‌زد خورشید.. نوه‌ی شمس و ضحٰی مقتل اگر شب می‌رفت می‌چکید از ته خورجین به زمین نورِ گلوش داشت خورشید کجا در دل آن شب می‌رفت؟! زینب از کرب‌وبلا، بعد برادرهایش با دلی از غم‌ و از داغ لبالب می‌رفت موقع آمدنش سایه‌ی او دیده نشد موقع رفتنش اما چه مُعَذّب می‌رفت گروه شعری #@shia_poem
برای دلخوشی نوکران این درگاه دروغ روضه بخوانم دروغ بسم الله دروغ روضه بخوانیم شمر آبش داد سنان رسید ولی با ادب جوابش داد دروغ روضه بخوانیم دست و پا نزده حسین، فاطمه را تشنه لب صدا نزده دروغ روضه بخوانیم زیر و رو نشده نخورده نیزه به او،نحر از گلو نشده دروغ روضه بخوانیم سر بریده نشد محاسنش به روی خاکها کشیده نشد دروغ روضه بخوانیم سر جدا نشده تنش سه روز روی خاکها رها نشده دروغ روضه بخوانیم پیرهن دارد که گفته است که عریان شده،کفن دارد دروغ روضه بخوانیم غصه او را کشت نه ساربان آمد،نه بریده شد انگشت دروغ روضه بخوانیم حرف بد نزدند شبیه فاطمه اصلا به او لگد نزدند دروغ روضه بخوانم نبود مادر او نرفت با کتک از قتلگاه خواهر او دروغ روضه بخوانم علم نیفتاده نگاه شمر به سمت حرم نیفتاده دروغ روضه بخوانم برای نوکرها نرفت دست حرامی به سمت معجرها دروغ روضه بخوانم سری نیفتاده ز ناقه نیمه ى شب دختری نیفتاده دروغ روضه بخو‌ان این دروغها خوب است نه اينكه دندان ،آنچه شكسته شد چوب است @shia_poem
ای ز داغ تو روان خون دل از دیده ی حور بی تو عالم همه ماتمکده تا نفخه ی صور خاک بیزان به سر اندر سر نعش تو بنات اشکریزان به بر از سوگ تو شعرای عبور ز تماشای تجلای تو مدهوش کلیم ای سرت سرّ انا الله و سنان نخله ی طور دیده ها گو همه دریا شو و دریا همه خون که پس قتل تو منسوخ شد آیین سرور شمع انجم همه گو اشک عزا باش و بریز بهر ماتمزده کاشانه چه ظلمات چه نور پای در سلسله سجاد و به سر تاج یزید خاک عالم به سر افسر و دیهیم و قصور تیر ترسا و سر سبط رسول مدنی آه اگر طعنه به قرآن زند انجیل و زبور تا جهان باشد و بوده است که داده ست نشان میزبان خفته به کاخ اندر و مهمان به تنور؟ سر بی تن که شنیده است به لب آیه ی کهف یا که دیده است به مشکات تنور آیه ی نور؟ جان فدای تو از حالت جانبازی تو در طف ماریه از یاد بشد شور نشور قدسیان سر به گریبان به حجاب ملکوت حوریان دست به گیسوی پریشان ز قصور گوش خضرا همه پر غلغله ی دیو و پری سطح غبرا همه پر ولوله ی وحش طیور غرق دریای تحیر ز لب خشک تو نوح دست حیرت به دل از صبر تو ایوب صبور مرتضی با دل افروخته لاحول کنان مصطفی با جگر سوخته حیران و حصور کوفیان دست به تاراج حرم کرده دراز آهوان حرم از واهمه در شیون و شور انبیا محو تماشا و ملائک مبهوت شمر سرشار تمنا و تو سرگرم حضور @shia_poem
هیچکس درد مرا جز تو نفهمید حسین و کسی حال مرا جز تو نپرسید حسین آمدم روضه و خالی شدم و فهمیدم دردِ دلهای مرا غیر تو نشنید حسین من ملَک بودم و فردوسِ برین جایم بود لطفت آورد مرا خیمه‌ی خورشید حسین جگرم خرج تو شد ای جگرت خرج علی چشم ما سرخ شد آنقدر که بارید حسین من به اُمید فرج آمده‌ام، کاری کن کس نرفته‌است از این غمکده نومید حسین داشتم هرچه به تاراج غمش رفت، فقط... به روی سنگ مزارم بنویسید حسین امشبی را شه دین در حرمش مهمان است روضه خوان خواند و فقط فاطمه نالید حسین تا خجالت نکشد تا که نمیرد عباس پیش زینب زِ امان‌نامه نپرسید حسین بیشتر زخم ،کف پای یتیمان می‌شد تا دم صبح اگر خار نمی‌چید حسین ** تار چشمش شده بود از عطش و آنهمه زخم آنقدر تار که جز دود نمی‌دید حسین دست خالی که نرفت از سر او هیچ کسی هرچه را داشت در آن معرکه بخشید حسین شمر مایوس شد و خواست از آن سینه رود تا نصیبی ببرد چون همه...، چرخید حسین داشتیم آنچه که ما عشق تو بر بادش داد داشتی هرچه که تو حرمله دزدید حسین @shia_poem
من ز خورشید هم گله دارم بس که آن روز پر حرارت شد نیزه هارا گداخت از گرما و فرو رفتنش چه راحت شد صورتش را به روی خاک گذاشت اَشهدش را به زیر لب میخواند من از آن خاک هم گله دارم چقدر صورت تو را سوزاند گردو  خاک و غبار سنگین شد بسته شد پلکهای خسته ی او تا که چشمی گذاشت بر روی هم نیزه  وا کرد حلق بسته ی او آنچنان ضربه داشت شدت که پا روی خاک قتلگاه کشید نای او بسته بود با نیزه مانده ام من چگونه آه کشید آه از ضربه های پی در پی آه از این غریب لب تشنه عده ای میزدند باشمشیر عده ای میزدند با دشنه انقدر خون ز پیکر او رفت قتلگه شد  زخون او دریا به گمانم که در همین جا بود جسم او شد مقطع الاعضا نه رها میکنند این تن را نه جدا میکنن این سر را محتضر مانده بود و گاه به گاه می شنید او صدای خواهر را..... @shia_poem
غیر از این خاک بلاکَش ، وطنی نیست تو را جز سنان و نی و خنجر ، چمنی نیست تو را گفتم از خاتم انگشت تو را بشناسم تو که انگشت نداری ، یمنی نیست تو را تو پس از قتل حسن ، گفتی غارت زده ام حال غارت شده ای ، پیرهنی نیست تو را استخوان های تنت مثل دلت نرم شده جز من و مادرمان ، سینه زنی نیست تو را بسکه اسب از بدنت رد شده چون خاک شدی تا رسیدم به تو دیدم ، بدنی نیست تو را بوریا بود بهانه ، که بدن جمع شود ورنه جز خاک بیابان ، کفنی نیست تو را @shia_poem