eitaa logo
شعر شیعه
7.5هزار دنبال‌کننده
568 عکس
205 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی نَفَس از سینه بالاتر نیاید جز هِق‌هِق از این مردِ غمگین بر نیاید خیلی برایِ آبرویم بد شد اینجا آنقدر بد دیدم که در باور نیاید در را خودم بر رویِ دشمن باز کردم گفتم به طوعه تا که پشت در نیاید سوگند خوردم در مدینه بعدِ زهرا خانومِ خانه پشتِ در دیگر نیاید دیر است اما کاش می‌شد تا عقیله شهرِ تنور و خار و خاکستر نیاید بر پُشتِ دستم می‌زنم دیدی چه کردم هرکس بیاید مادرِ اصغر نیاید ای کوفه باتو آرزویم رفت از دست بی آبروها آبرویم رفت از دست در کوچه‌ها بر خاکها رویم کشیدند در را شکستند و به پهلویم کشیدند در پیشِ زنهاشان غرورم را شکستند با پا زدنهاشان غرورم را شکستند از بس که زخمم می‌زدند از حال رفتم بینِ جماعت بودم و گودال رفتم عمامه‌ی من را که غارت کرد نامرد با نیزه‌ای آمد جسارت کرد نامرد دو کودکم دیدند بر جانِ من اُفتاد دو کودکم دیدند دندانِ من اُفتاد طفلانِ من دیدند طفلانت نبینند آقا جسارت را به دندانت نبینند با سنگهای خود سرِ من را شکستند انگشتِ بی انگشترِ من را شکستند ای کاش می‌شد لحظه‌ی آخر  نیاید یا ساربان دنبالِ انگشتر نیاید وای از دلِ زینب چه می‌آید سرِ او وقتی که انگشتر زِ دستت در نیاید یا لااقل دنبالِ این هشتاد خانوم نامحرمی با خیزرانِ تَر نیاید بالا سرت وقتی که گودالت شلوغ است هرکس بیاید کاشکی مادر نیاید @shia_poem
ای کاش دست من قلم میشد تا واسه تو نامه نمیدادم با خون نوشتم اسمتو بعدش بی سر به پای اسمت افتادم از بام افتادم چه تقدیری از بام افتادم چه تعبیری یادش بخیر اون روزی که گفتی تو سربلند از رو زمین میری تو با سر بی تن میای اینجا یه گوشه تو این شهر بُق کردم اما برات بازار و ای یوسف با این تن بی سر غرق کردم آره قناره نردبون میشه از آسمون تا اینکه سر باشم بالای این دروازه هم خوبه تا به خدا نزدیک تر باشم @shia_poem
من پیک عشق هستم و نامه بر حسین اول فدایی حرم خواهر حسین لب تشنه ام ولی نزنم لب به آبها سیراب میشوم فقط از ساغر حسین گرد و غبار چهره ام امضا نموده است مسلم جبین نسوده به غیر از در حسین فطرس کجاست تا ببرد این پیام را؟ باید سلام من برسد محضر حسین دلواپسم برای النگوی دخترش دلواپس ربودن انگشتر حسین مثل تنور لحظه به لحظه گداختم نقشه کشیده اند برای سر حسین خولی و شمر از عددی حرف میزنند حرف ازدوازده شد و از حنجر حسین روی قناره تشنه ی صوت حجازی ام تا که علم شود نوک نی منبر حسین پایین پای اکبر او مدفن من است در کوفه نیست مقبره ی نوکر حسین @shia_poem
در کوچه ها پیچید بوی آشنایش بوی غریبی نگاه ردّ پایش در کوچه ای که جبرئیل عرش پیما می آمد از آن جا صدای بال هایش وقتی اذان می داد در محراب کوفه بوی ولایت پخش می شد با صدایش در پیشواز غربت خود اشک می ریخت از آسمان چشم های با خدایش در مغرب این کوچه های نا هماهنگ دیگر نمی بیند کسی را تا عشایش بر خاک پای محمل فردای زینب عرض ارادت می کند دست عبایش پس کوچه های سنگ ریز متصل را می رفت با دلواپسی تا انتهایش دارالاماره بهترین جای تماشاست بَه بَه بِه حُسن انتخاب چشم هایش تا که نماز شرعی خود را بخواند باید بگردانند سمت کربلایش... @shia_poem
از سر دارالاماره روی بام می دهم بر محضرت مولا سلام چشم بد از دور چشمان تو دور سایه ات بر اهل عالم مستدام کار تو با اهل کوفه شد شروع کار من در شهر کوفه شد تمام شرح حال یار تو در این دیار شد زبانزد بر زبان خاص و عام هر چه گشتم ذّره ای پیدا نشد در وجود کوفیان یک جو مرام در نگاه بی بصیرتهای شهر نیست فرقی بین عامی و امام شب همه در حال بیعت با من اند صبح در بازار شمشیر و نیام از زبان تُندشان فهمیده ام نیست اولاد علی را احترام یا علی گفتم لبم شمشیر خورد ناسزا گفتند بر مولا مدام بر سرم در کوچه آتش ریختند سنگ می انداختند از روی بام سر به داری قسمت من می شود قسمت تو بی سری در این قیام من همین مقدار می گویم، تو را.... می کِشند اینجا به قصد انتقام با لب خونین تمنا میکنم تا کسی بر تو رساند این پیام: بین این نامردها جای تو نیست پای خود مگذار اینجا والسلام @shia_poem
شهر در امن و امان است همه خوابیدند مردمانی که غریبی تو را می دیدند صبح شمشیر کشیدی و رجز می خواندی لشگری رو به رویت بود و همه لرزیدند همه گفتند علی دست به شمشیر شده وَه که بین تو و حیدر همه در تردیدند یا علی گفتی و گفتی که علی بود یکی این جماعت همگی منکر این توحیدند میهمان بودی و از بام تو را سنگ زدند چقَدَر بهر پذیرایی تو کوشیدند وقت بیعت تو طبیب تب کوفی بودی صبح اما همگی نسخهء تو پیچیدند گریه می کردی و گفتی که میا کوفه حسین همه بر حرف پر از گریه تو خندیدند شب تو را از کف پایت به سر دار زدند و ملائک همگی پای تو را بوسیدند @shia_poem
تن بى سر شده چون بيکس و بى يار شود بازى دست اراذل سر بازار شود ترسم اين است بلايى که سر من امد بين گودال سر جسم تو تکرار شود پوشيه چادر خلخال النگو معجر همه را کوفه نامرد خريدار شود من نديدم سر خونى نشده در اين شهر کودک و پير کسى وارد دربار شود سنگ از بام کند کار عمود اهن همه سرها به خدا مثل علمدار شود سر هر کوچه کمى از بدنم ريخت است خاک راه پسر حيدر کرار شود سر بر نيزه و سنگ و چقدر چشم چران دختران فاطمه بد جور گرفتار شود سر دروازه حسين منتظرات ميمانم تا که اى نيزه نشين لحظه ديدار شود حنجر پاره شده ارثيه پهلو شد نوک نيزه اثرش چون نوک مسمار شود @shia_poem
در پیشِ تو از شرم ، آبم کرد کوفه من آبرو دارم خرابم كرد کوفه لبریزِ خون کردند رویم را ، عزیزم بُردند اینجا آبرویم را عزیزم مجبور بودم بچه‌هایم را سپردم با دستِ خود دستِ حرامی‌ها سپردم باور نمی‌کردم مرا از پا درآورد من مَرد بودم کوفه اشکم را درآورد باور نمی‌کردم برایم چال کندند اینجا برای کُشتنم گودال کندند من فکر می‌کردم وفا دارند افسوس... یا لااقل قدری حیا دارند افسوس... در کوچه‌هایش که غم یکریز دارد دیوار‌هایش سنگهای تیز دارد در شامِ کوفه آفتابت را نیاور جانِ علی‌اصغر ، رُبابت را نیاور من فکر می‌کردم تو را چاره بیارند شش‌ماهه آید چند گهواره بیارند تا تَرکه‌های خیزران می‌سازد این شهر از چوبِ گهواره کمان می‌سازد این شهر کوفه هوایِ میهمانش را ندارد دندان که تاب خیزرانش را ندارد از شانه‌ات پایین نیاور دخترت را این راه پُر خار است جانش را ندارد در دستشان هم وزنِ او زنجیر دارند زنجیر تنگ است استخوانش را ندارد یک پا به ماه است آه همراهت ، نیاریش یک پا به ماه است و توانش را ندارد ای وای از تیرِ سه‌شعبه بدتر اینکه جُز حرمله دستی کمانش را ندارد معجر برای دخترت کم دارد این شهر من خورده‌ام سیلیِ محکم دارد این شهر گیسوی من از کوچه‌هایش خاک خورده لبهایم از سیلیِ محکم چاک خورده اینجا که می‌آیی کمی معجر بیاور از دستِ خود انگشترت را در بیاور @shia_poem
ز راه آمده از خانه‌یِ خدا برگرد اگر خودم به تو گفتم بیا، نیا برگرد تو را به حیدر کرار بگذر از کوفه برای خاطر خیرالنساء بیا برگرد برای قامت اکبر، دو تا عبا بردار که جا نمی‌شود این تن به یک عبا برگرد خدا به خیر کُند، شمر چکمه پوشیده در انتظار تو اِستاده بی‌حیا برگرد یزید به دستش گرفته چوب، منتظر است که بر لبت بزند ضربه با عصا برگرد اگر به کوفه بیایی رُباب می‌بیند که می‌رود سر طفلش به نیزه‌ها برگرد @shia_poem
پایش امضا زدند خیلی زود نامه را تا زدند خیلی زود نامه را تا نکرده در واقع کوفیان جا زدند خیلی زود آستین های قتل مهمان را ظهر بالا زدند خیلی زود دیر نارو به فکرشان آمد دیر... اما زدند خیلی زود اول عازم شدند خیلی زود بعد نادم شدند خیلی زود باغ داران کوفه هم آن شب سکّه لازم شدند خیلی زود مثل قاضی شُریح مثل شمر همه عالِم شدند خیلی زود همه ی دارها خریدارِ سرِ مسلم شدند خیلی زود پس پریشان شدند خیلی زود بس پشیمان شدند خیلی زود پیش هفتاد و دو نفر کافر ها...مسلمان شدند خیلی زود نامه داران کوفه ظهرِ دهم نیزه داران شدند خیلی زود قاریان وای باعث قتلِ خود قرآن شدند خیلی زود @shia_poem
سلامِ ایزد منان، سلامِ جبرائیل سلامِ شاه شهیدان به مسلم بن عقیل به آن نیابت عظمای سیدالشهدا به آن جلال خدایی، به آن جمال جمیل شهید عشق که سر در منای دوست نهاد به پیش پای خلیل خدا، چو اسماعیل... سلام بر تو که دارد زیارت حرمت ثواب گفتن تسبیح و خواندن تهلیل هوای گلشن مهرت، نسیم پاک بهشت شرار آتش قهرت، حجارهٔ سجیل تو بر حقی و مرام تو حق، امام تو حق به آیه آیهٔ قرآن، به مصحف و انجیل ببین دنائت دنیا که از تو بیعت خواست کسی که پیش جلال تو، بنده‌ای‌ست ذلیل محیط کوفه تو را کوچک است و روح بزرگ از آن به بام شدی کشته، ای سلیل خلیل! فراز بام سلام امام دادی و داد، میان لجه‌ای از خون جواب، شاه قتیل به پای دوست فکندی سر از بلندی بام که نقدِ جان، برِ جانان بوَد متاع قلیل شروع نهضت خونین کربلا ز تو شد به نطق زینب کبری، به شام شد تکمیل @shia_poem
هیئت بلاخیز است تیغ غم ارباب ما بسیار خون ریز است در روضه پژمردیم این گریه بارانی شدن در فصل پاییز است چون "عصر عاشورا"ست از کربلا در ذهن تصویری غم انگیز است سینه زنی هامان هر قدر باشد، پای این غم باز ناچیز است همرنگشان باشیم اصل عزاداری، عزاداریِ تبریز است ..... هیئت بلاخیز است این روضه ها گر بازتر گردد خطر دارد اصلا سنان اسمش در شعر هم وقتی میاید دردسر دارد مقتل نویس آمد این روضه های داغ را از خاک بردارد از اوّل این راه انگشترت را ساربان زیر نظر دارد با خویش میگویم: آیا رباب از بعد این قصّه خبر دارد؟! گرمای بیش از حد خیلی برای طفل شش ماهه ضرر دارد .... هیئت بلاخیز است مخصوصا این شبهای لبریز از غم و ماتم تب کرده است انگار میلرزد از داغت سر این کوچه ها پرچم در قالب باران میریزد اشک چشم های آسمان نم نم گفتند کو سقّا؟ تو در جوابش کرده ای تنها سرت را خم حتما خبرهایی ست هی زینب تو معجرش را میکند محکم ..... حتما خبرهایی ست اینجای مقتل ها زبان شعر هم لال است ای ذوالجناح آرام! باید بگویی خونِ که بر روی این یال است حتماً خبرهایی ست زینب میان خیمه خیلی ناخوش احوال است بیرون زد از خیمه اینجای روضه شمر دیگر بین گودال است دردش مرا هم کشت آنکس که انگشتر ربوده فکر خلخال است دارد خبر را اسب با نعل خونی میبرد کوفه...چه خوشحال است! @shia_poem