eitaa logo
شعر شیعه
7.6هزار دنبال‌کننده
585 عکس
207 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
ازحرم طفل رباب ِتازه ای برخاسته شال بسته،بانقابِ تازه ای برخاسته گرچه افتادندرویِ خاکهاخورشیدها تازه مغرب،آفتابِ تازه ای برخاسته بادداردازمسیر ِ چشمهایش می وَزَد لاجرم بویِ شرابِ تازه ای برخاسته بیشترشدتشنگیها،اوخودش آب،آب بود پشتِ پایش آب…آبِ تازه ای برخاسته باهمه پیغمبران،پیغمبری ام فرق کرد رویِ دستم یک کتابِ تازه ای برخاسته آنهمه لبیک گفتن یکطرف،این یکطرف پرسش ِ ماراجوابِ تازه ای برخاسته ریخت برهم لشگری راتاکه بردستم رسید باحضورش بوترابِ تازه ای برخاسته زودیاخوابش کنید و یا مُراعاتش کنید تازه این کودک زخوابِ تازه ای برخاسته این بلاتکلیفی ام ازناتوانی نیست نیست تیربایک پیچ وتابِ تازه ای برخاسته گردنی که خشک باشدآخرش این میشود تیرهم که باشتابِ تازه ای برخاسته روی این دستم تنش برروی این دستم سرش آه بفرستم کدامش را برای مادرش @shia_poem
گهواره خالی می شود با رفتن تو دیگر نمانده فرصتی تا رفتن تو حتی خدا با رفتنت راضی نمی شد عیسای من قربان بالا رفتن تو هر چیز را، هر رفتن نا ممکنی را می شد که باور کرد الا رفتن تو وقتی گناهی سر نمی زد از گلویت یعنی چرا یعنی معما رفتن تو ای کاش می بردی مرا با چشم هایت یا این که می افتاد فردا رفتن تو وقتی که پا در عرصه حق می گذاری فرقی ندارد آمدن یا رفتن تو @shia_poem
وقت آن است بگیری قمرش گردانی پسرت رابفدای پدرش گردانی ایستاده به روی پای خودش ازامروز مردگشته ببرش مردترش گردانی بی گناهی تو اثبات شود می ارزد پس ببر تا سند معتبرش گردانی تو فقط نیزه نخور صدعلی اصغر بفدات دادمش بلکه بگیری سپرش گردانی گلویش تازه گل انداخته من می ترسم صبرکن تا صدقه دورسرش گردانی جان من قول بده پیش کسی رو نزنی جان من قول بده زودبرش گردانی طفل من تابغل توست خیالم جمع است نکند حرمله رابا خبرش گردانی @shia_poem
این طفل که لب تشنه یک قطره آب است یک قطره اشکش رزق صدجام شراب است کرببلا حالادوتاخورشید دارد برروی دست آفتابی آفتاب است اینکه جلوی خیمه هازانو زده کیست شاید زبانم لال بیچاره رباب است اینکه نمی خوابد علی تقصیرتونیست به جای لالا برلب تو آب آب است گیسومکش اینقدرتوتازه عروسی ای کاش میشدزودتر دست تورابست اصلابیا و فرض کن که آب خورده اصلابیاوفرض کن یک گوشه خواب است حالادلت که سوخته مارادعاکن خانم دعای تو یقینا مستجاب است @shia_poem
گریه مکن اِنَّ...اصطفایی را که می بوسی پیغمبر وقت جدایی را که می بوسی آهِ تو را آخر در آوردند، ابراهیم! در خیمه اسماعیل هایی را که می بوسی باور کن آهوی نجیبت بر نمی گردد بی فایده است این ردپایی را که می بوسی بگذار لبهایت حسابی توشه بردارند شاید بریزد جای جایی را که می بوسی تا چند لحظه بعد "بابا" هم نمی گوید این خوش صدای کربلایی را که می بوسی یاد شب دامادی اش یک وقت می افتی با گریه این زلف حنایی را که می بوسی یعنی کتاب توست ترتیبش بهم خورده؟! این صفحه های جابجایی را که می بوسی! تو در طواف کعبه ی پاشیده ات هستی پس پرده ی کعبه است عبایی را که می بوسی @shia_poem
قصد کرده است تمام جگرم را ببرد با خودش دلخوشی دور و برم را ببرد من همین خوش قد و بالای حرم را دارم یک نفر نیست از اینجا پسرم را ببرد؟ دسترنج همه ی زحمت من این آهوست چقدر چشم نشسته، ثمرم را ببرد این چه رسمی است پسر جای پدر ذبح شود حاضرم پای پسرهام، سرم را ببرد تا به یعقوب نگاهم نرسیده خبرش می شود باد برایش خبرم را ببرد نیزه دنبال دلم بود تنش را می گشت قصد کرده است بیاید جگرم را ببرد *** جان من، قول بده دست به گیسو نبری مقنعه ت باز شود، بال و پرم را ببرد تو برو خیمه خودم پشت سرت می آیم چه نیازی است کسی محتضرم را ببرد دست و پاگیر شدم، زود زمین می افتم یک نفر زود، تن دردسرم را ببرد همه سرمایه ام این است که غارت شده است هر که خواهد ببرد جنس حرم را...ببرد صد پسر خواسته بودم ز خدا، آخر داد صد علی داد به من تا که سرم را ببرد @shia_poem
آمد از خیمه همچو قرص قمر آنکه آماده بهر پرواز است اشتیاق است و ترس جاماندن بند نعلین او را اگر باز است کربلا با نسیم گلبرگش رنگ و بوی گلاب می گیرد حسنی زاده است٬ حق دارد چهره اش را نقاب می گیرد آخر او ماهپاره می باشد مثل خورشید عرشه ی زین است آن گلی که به چشم می آید زودتر در نگاه گلچین است قامت سبز و قد کوتاهش بوی کامل ترین غزل دارد اینکه شوق زبان زد عشق است سیزده شیشه ی عسل دارد جشن دامادی و بلوغش بود که به تکلیف خود عمل می کرد مثل یک غنچه زیر مرکب ها داشت خود را کمی بغل می کرد سینه گاهش کمی تحمل داشت آن هم از دست نعل ها وا شد معجزه پشت معجزه آمد نونهالی شبیه طوبی شد گر عمو را شکسته می خواند گر کلامی به لب نمی آرد در مسیر صدای بی حالش استخوانِ مزاحمی دارد قامت او کمی بزرگ شده است یا عمو قامت خمی دارد؟! رد پای کشیده ی او تا وسط خیمه لاله می کارد بر سر گیسوی پریشانش رنگ خونابه نیست٬ رنگ حناست آخر این نوجوان بی حجله تازه داماد سیدالشهدا ست... @shia_poem
همینکه بر رخ تو آفتاب می افتاد میان خیمه زنها رباب می افتاد فرات موج زد و از خجالت آب شدم نگاه تو روی دستم به آب می افتاد چقدر هلهله میکرد لشگر کوفه که داشت پلک تو از فرط خواب می افتاد جواب حرف مرا حرمله سه پهلو داد گلوی نازکت از این جواب می افتاد چنان سریع تورا زد که گردنت جا خورد سرت به سمت عقب با شتاب می افتاد تمام خون تورا فاطمه به بالا برد وگرنه بر سر دنیا عذاب می افتاد ز دستهای تو قنداقه باز شد اما به دست مادر زارت طناب می افتاد @shia_poem
کاش میشد با لالا آرومت کنن یا که بی سرصدا آرومت کنن تو همینجا بمون و هی گریه کن نکنه نیزه ها آرومت کنن اخلاق تو و باباتو میشناسم ناله های آشناتو میشناسم نگو این صدای گریه تو نیست من صدای گریه هاتو میشناسم خیمه خیمه با شتاب رفتم علی هرطرف خونه خراب رفتم علی هفت دفعه هاجر دوید به آب رسید صددفعه دنبال آب رفتم علی راستی خندون شدنت مبارکه مرد میدون شدنت مبارکه گریه کردی و همه کل کشیدن آخ رجز خون شدنت مبارکه از کسی سه شعبه  خودی انگاری بازه چشمات ولی مردی انگاری عجله داشتی برا بزرگ شدن سه تا دندون دراوردی انگاری ی خبر فقط برام بیاد بسه خبلی نه! ی خط برام بیاد بسه حالا که بابات میره پشت خیام بند قنداقت برام بیاد بسه کاش بشه تیر و ی گوشه چال کنم زبون سپاه شام و لال کنم من اگر هم که ببخشم همه رو محاله حرمله رو حلال کنم حال من بی تو دیگه جا نمیاد سر تو پیشم با دعوا نمیاد من دلم خوش بود هنوز نفس داری نفساتم دیگه بالا نمیاد اومدم پشت حرم خاکت کنم یه گوشه با قد خم خاکت کنم بابا میگه دیر شده خاک و بریز چه کنم نمیتونم خاکت کنم روی دست دلاوری کردی علی مث جدت حیدری کردی علی آبرومو خریدی بین زنا روت سفید چه محشری کردی علی @shia_poem
دستت افتاده لب افتاده و سر افتاده عمویت دیده تو را و ز کمر افتاده همه با چکمه جنگی ز تنت رد شده اند بس که امروز تنت بین گذر افتاده پشت لبهای تو دیگر پسرم سبز شده روی خشکی لبت خون جگر افتاده چشمهای حسنی تو نه بسته ست نه باز هرکسی دیده تورا یاد پدر افتاده آستین پاره ی تو در بغلش خونی شد حق بده تازه عروس تو اگر افتاده باز انگار علی رفته احد برگشته باز انگار روی فاطمه در افتاده آسمانی شده ای که پر ماه است عمو برویت سم فرسها چقدر افتاده مشتری های تو با سنگ خریدند تورا عسلت ریخته و شیشه دگر افتاده... @shia_poem
اگر که رعیت ارباب رعیت حسن است بدست سینه زنان برگ دعوت حسن است بساط گریه ی هیئت ز برکت حسن است تمام ماه محرم روایت حسن است حسینیه حسنیه ست خانه دل ماست مقام صلح حسن همطراز عاشوراست سپرده دست حسینش اگر پسرهارا برای معرکه ها نذر کرده سرهارا چه بهتر است نبندنداین گذرهارا که شرمسار نسازند خون جگرهارا به دست های عقیله ست دست عبدالله امید کل قبیله ست دست عبدلله به سن و سال کمش غیرت حسن دارد خلاصه ای ز کرامات پنج تن دارد عجیب حال و هوایی جمل شکن دارد کفن برای چه وقتی که پیرهن دارد نگاه میکند از تل تمام قائله را شنیده از سوی میدان صدای هلهله را دوید و دید به مقتل سروصدا مانده عموی بی کفنش زیر دست و پا مانده هزارو نهصد و پنجاه زخم جا مانده چقدر میزند اورا سنان وامانده عموش در ته گودال پاره پاره تن است برای غارت پیراهنش بزن بزن است کسی نشسته به سینه که خنجری بکشد به قصد قرب به رگ های حنجری بکشد درست در جلوی چشم خواهری بکشد نشد حسین نفس های آخری بکشد رسید سینه زنان لا افارق العمی سپاه کوفه بدان لا افارق العمی کشید دست خودش را سپر درست کند سپر برای عمو نه پدر درست کند پناه بر بدنی محتضر درست کند به گریه مرهم چشمان تر درست کند دوباره حرمله با یک سه شعبه بلوا کرد یتیم را بروی سینه پدر جا کرد @shia_poem
به یا قدوس به یارب به زینب عبادت میکند هرلب به زینب خدارا دیده ام امشب به زینب بدهکار است این مذهب به زینب دوعالم تکیه دارد بر عصایش میوفتم شصت و نه دفعه به پایش وقار آمد به پابوس وقارش علی حظ میکند از اقتدارش خدا بوده فقط آموزگارش برون زد از دهانش ذولفقارش نگو یک زن بگو یک مرد آموز شده زینب ولی زهراست امروز نخی از چادرش نور است زینب ولی الله مستور است زینب ز فهم این و آن دور است زینب میان خیمه در طور است زینب چه بهتر از حرم لشگر بسازند برادرها به این خواهر بنازند همه رفتند تنها مانده حالا و دردش بی مداوا مانده حالا ز زنهای حرم جا مانده حالا به یادش حرف زهرا مانده حالا تمام دشت پیچیده خبرها رسیده نوبت رزم پسرها عزیزم  یار آوردم برایت گل بی خار آوردم برایت علاج کار آوردم برایت دوتا سردار اوردم برایت نگو نه! تا به شب رو میزنم من به پیش پات زانو میزنم من نزن تکیه به نیزه خواهرت هست سر ناقابلم نذر سرت هست تنی لاغر فدای پیکرت هست ببین پشت سرت را لشگرت هست بده شمشیر را دستم بگیرم رجز خوان باشم اینجا دم بگیرم به میدان میروند این دو برایت زمین خوردند اگر اصلا فدایت نبینم بغض مانده در صدایت نبینم لرز افتاده به پایت نبینم شرمت از چشمان زینب فدای تار مویت جان زینب چه بهتر جان دهند اینها به پیکار نبینند ازدحام جمع اشرار همان وقتی که میبینند انظار همان وقتی که می آیم به بازار نبینند احترامم را شکستند مرا در پیش مردم دست بستند @shia_poem