eitaa logo
شعر شیعه
7.5هزار دنبال‌کننده
579 عکس
207 ویدیو
21 فایل
کانال تخصصی شعر آئینی تلگرام https://t.me/+WSa2XvuCaD5CQTQN ایتا https://eitaa.com/joinchat/199622657C5f32f5bfcc جهت ارسال اشعار و نظرات: @shia_poem_admin
مشاهده در ایتا
دانلود
آشنا بود آن صدایِ آشنایی که زدی کربلا بیت الحسن شد با صدایی که زدی خواهرم را بیشتر از هر کسی خوشحال کرد بانگ إنّی قاسم بن المجتبایی که زدی لشکری را ریختی، آخر تنت را ریختند کار دستت داد آخر ضربه هایی که زدی استخوان سینه ات می گفت اینجایم عمو خوب شد پیدا شدی با دست و پایی که زدی ذره ذره چون علیِّ اکبرم می بوسمت این به جای بوسه هایِ بر عبایی که زدی سیزده تا سیزده تا نیزه بیرون می کشم در إزای سیزده جام بلایی که زدی @shia_poem
بالاترین محله ی پرواز جاش بود خورشید از اهالی صبح نگاش بود خال لبش كه ارثیه ی آفتابهاست یك آسمان ستاره ی قطبی فداش بود یك بند بسته، بند دگر را نبسته است این اشتیاق تازه ی نعلین پاش بود كم كم بزرگ می شود و مرد می شود آنقدر سنگ و تیر و بهانه براش بود افتاده بود و دور خودش داد می كشید یك استخوانْ دردِ بدی در صداش بود آن جاده ای كه ما به غبارش نمی رسیم این نوجوان قافله در انتهاش بود @shia_poem
من برایت پدرم پس تو برایم پسری چه مبارک پسری و چه مبارک پدری یاد شب های مناجات حسن می افتم می وزد از سر زلف تو نسیم سحری همه گشتیم ولی نیست به اندازه ی تو نه کلاه خوودی و نه یک زره ای نه سپری من از آنجا که به موسایی ات ایمان دارم می فرستم به سوی قوم تو را یک نفری بی سبب نیست حرم پشت سرت راه افتاد نیست ممکن بروی و دل ما را نبری قاسمم را به روی زین بگذار عبّاسم قمری را به روی دست گرفته قمری نوعروست که نشد موی تو را شانه کند عاقبت گیسویت افتاد به دست دگری تو خودت قاسمی و سر زده تقسیم شدی دو هجا بودی و حالا دو هجا بیشتری بند بند تو که پاشید خودم فهمیدم از روی قامت تو رد شده هر رهگذری جا به جا می شود این دنده تکانت بدهم وای عجب درد سری وای عجب درد سری @shia_poem
زره اندازه نشد پس کفنش را دادند کم ترین سهمیه از سهم تنش را دادند قاسم انگار در آن حظه "انا الهو" شده بود سر این "او" شدنش بود "من"ش را دادند بی جهت نیست تماماً بغلش کرده حسین بعد ده سال دوباره حَسنش را دادند تا که حرز حسنی همره قاسم باشد عمه ها تکه ای از پیرهنش را دادند داشت مجذوب کلیم اللهی خود می شد سنگ ها نیز جواب سخنش را دادند داشت با ریختنش پای عمو کم شد چه قدر خوب زکات بدنش را دادند گفت یعقوب: تن یوسف من را بدهید گفت یعقوب: ولی پیرهنش را دادند @shia_poem
از تنم چند تن درست کنید بی سر و بی ‌بدن درست کنید سنگ را بر تنم تراش دهید تا عقیق یمن درست کنید زره‌ای تن نکرده‌ام تا خوب از لباسم کفن درست کنید از پرِ تیرهای چله‌نشین بر تنم پیرهن درست کنید سیزده مرتبه مرا بُکشید سیزده تا حسن درست کنید آن قدر قد کشیده‌ام که نشد کفنی قد من درست کنید @shia_poem
آن قدر رشیدی که تنت افتاده اطراف تنت پیرهنت افتاده یک ظرف عسل داشت لبت فکر کنم با سنگ ز بس که زدنت افتاده از بس به سر و صورت تو سنگ زدند خدشه به عقیق یمنت افتاده سر در بدنت بود که پامال شدی پس دست تو نیست گردنت افتاده @shia_poem
آمد از خیمه همچو قرص قمر آنکه آماده بهر پرواز است اشتیاق است و ترس جاماندن بند نعلین او را اگر باز است کربلا با نسیم گلبرگش رنگ و بوی گلاب می گیرد حسنی زاده است٬ حق دارد چهره اش را نقاب می گیرد آخر او ماهپاره می باشد مثل خورشید عرشه ی زین است آن گلی که به چشم می آید زودتر در نگاه گلچین است قامت سبز و قد کوتاهش بوی کامل ترین غزل دارد اینکه شوق زبان زد عشق است سیزده شیشه ی عسل دارد جشن دامادی و بلوغش بود که به تکلیف خود عمل می کرد مثل یک غنچه زیر مرکب ها داشت خود را کمی بغل می کرد سینه گاهش کمی تحمل داشت آن هم از دست نعل ها وا شد معجزه پشت معجزه آمد نونهالی شبیه طوبی شد گر عمو را شکسته می خواند گر کلامی به لب نمی آرد در مسیر صدای بی حالش استخوانِ مزاحمی دارد قامت او کمی بزرگ شده است یا عمو قامت خمی دارد؟! رد پای کشیده ی او تا وسط خیمه لاله می کارد بر سر گیسوی پریشانش رنگ خونابه نیست٬ رنگ حناست آخر این نوجوان بی حجله تازه داماد سیدالشهدا ست... @shia_poem
از فراسوی زمان دمیده نور ازلی آسمان ها شده از روشنی اش چه منجلی شد زمین جایگه نزول فیض اوّلی که شکوفا شده نوگل گلستان علی او که از تبار زهرا و علیِ مرتضاست همه پروانه و او شمع شب انجمن است همه مستانه و او مه رخِ گلْ روی من است همه دیوانه و او لیلیِ دشت و دمن است یوسف خوش قدمِ یوسف زهرا حسن است ثمر آل علی میوه ی قلب مجتباست عاشقانْ دلشدگانِ رفته از هوش وِیِ اند بلبلانْ نغمه کنان ، یکسره در گوش وِیِ اند همه حوران و فرشته ها هم آغوش وِیِ اند صد چو یوسف همگی طالب و مدهوش وِیِ اند یار عاشق کش ما بَس نَمَکین و دلرباست او که یک شاخه ی سبز گل نیلوفری است همچو دودمان خود ز هر چه زشتی بری است کار او در همه دم عاشقی و دلبری است آخر این غنچه ی یاس علوی ، حیدری است روی او آینه دار بی مثال مصطفاست بهترین گلِ بهاره قاسم بن الحسن است برتر از ماه و ستاره قاسم بن الحسن است از حَسن وجهِ دوباره قاسم بن الحسن است وقت سختی، راهِ چاره قاسم بن الحسن است او ستاره ی دلِ ستاره ی صلح و صفاست گل مجتبی ولی نزد حسین شده مقیم با علی اکبرِ او ، به کربلا شده سهیم گل زیبای حسن ، آمده ام در این حریم دستی از کرم گشا الا کریم بن کریم چشم سائلان به سوی گوشه ی چشم شماست @shia_poem
تا به دربند شمیران سر فرو برد آن عزیز خاک دربند شمیران بر تن تهران سر است از بزرگان جز بزرگی کی بماند در جهان سبط اکبر هر چه از خود می گذارد اکبر است کی ببندد بند نعلین آنكه صدها چون کلیم تا ببندد بوسه بر پایش چو خادم بر در است شأن همسنگش ببین و وزن تقدیسش مپرس دختر شاه شهیدان بهر قاسم همسر است هر که بر پای حسین افتاد تاج انبیاست شأن پایین پا در اینجا شأن بالای سر است @shia_poem
آنچنانکه درصدف، دُرّ و گهر ارزنده است ناله های بنده ات وقت سحر ارزنده است درهم و برهم خریدی تا بفهمانی به من بندهء بدکار تو هم اینقدر ارزنده است بدتر از حُرّ پشیمانم ولی زخم سرم مثل زخم فطرس بی بال و پر ارزنده است پیش چشم این و آن بشکن شبی ظرف مرا عاشقی وقتی که دارد دردسر ارزنده است کاهلی این گدا از لطف صاحبخانه است دست خالی آمدم چون بیشتر ارزنده است گر بدانم آخرش مادر به دادم می رسد... هرچه هم بیرون بمانم، پشت در ارزنده است خواهش محتاج را زهرا به چشمش می کشد پیش حیدر التماس رهگذر ارزنده است جان به لب آمد هزاران بار و گفتم یاعلی در نجف جانم بگیری، این سفر ارزنده است تا مُحرّم، روزی شش گوشهء من را بده تا نمُردم یک حرم من را ببر ارزنده است هرسحر گفتم حسین و گریه کردم با حسن بردن اسم حسن از هر نظر ارزنده است قاسم آمد پیش ارباب و صدا زد ای عمو مادرم گفته برو! این چشم تر ارزنده است آبرویم ریخت پیش فاطمه ردّم نکن دستخط مجتبایت را بخر ارزنده است مثل اکبر قد کشید اندازه عباس شد پیش داغ اعظمش درد کمر ارزنده است # @shia_poem
دست بر سینه  همه مهمان قاسم می شویم دیده گریان، سائلِ احسان قاسم می شویم سفره دارِ امشبِ ما شد کریم ابن کریم ریزه خوارِ لطفِ بی پایانِ قاسم می شویم هر زمانی که دلِ ما می شود تنگِ حسن بانگاهی زائرِ چشمان قاسم می شویم سینه چاکانِ حسن خرجِ علیِ اکبرند پس حسینی ها همه قربانِ قاسم می شویم روزِ فتحِ مکه با سربندِ سبزِ یاحسن ما همه رزمندة گردانِ قاسم می شویم چند تا ایوان طلا سازیم در صحنِ بقیع ماگدایِ گوشة ایوانِ قاسم می شویم سِرِّ بابُ القاسم کرببلا دانید چیست؟ روز محشر دست بر دامانِ قاسم می شویم جملة «الموت اهلی من عسل»توحید ِ ماست واله ودلدادة ایمانِ قاسم می شویم ماهِ خیمه بود، اما چهره اش تغییر کرد مثلِ نجمه بی سروسامانِ قاسم میشویم تاکه حرفِ دست وپاگم کرده  آیددرمیان یادِ ارباب وتنِ بی جانِ قاسم می شویم چاره سازِ عالمی بیچاره شد بالا سرش همچونان فضه که آمد در کنارِ مادرش دست وپا میزد ولی جان بینِ سینه مانده بود عالمی را ریخت بر هم ناله هایِ آخرش زیرِ سُمِ اسبها با هر نفس قد میکشید باز می شد ذره ذره استخوانِ پیکرش نعل هایِ کهنه کم کم پیکرش را نرم کرد پخش می شد هرنفس با هرتکان خاکسترش مثلِ مویش دنده هایش هم گره خورده بهم هیچ کاری بر نمی آمد زدست یاورش @shia_poem
گُلِ پژمرده پژمردن ندارد ز پا افتاده پا خوردن ندارد مرا بگذار عمو برگرد خیمه تن پاشیده كه بردن ندارد * بیا شوق مرا ضرب المثل كن تمام ظرفهایم را عسل كن برای آنكه از دستت نریزم مرا آهسته آهسته بغل كن * لبم بوی پدر دارد عمو جان سرم شوق سفر دارد عمو جان تمام سنگ ها بر صورتم خورد یتیمی دردسر دارد عمو جان @shia_poem