#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شام
#غزل
سرم هرگز نشد پیش کسی خم
همیشه سربلندم زیر پرچم
ابالفضلی! پریشان حسینم
سلام آقا! خداحافظ محرم
گدای سفره ات پیغمبرانند
نداری دور این سفره گدا کم
شفای عاجل از تربت گرفتم
نشد بیمار تو محتاج مرهم
رفاقت با یکی آنهم تو ارباب!
در عالم تو فقط خوردی به دردم
بجز زهرا که دستم را گرفته
نمیخواهد کسی من را در عالم
جوانی میکنم با عشق اکبر
فدای اصغرت اولاد آدم
برای اشک ما زحمت کشیده
علی یک عمر، دور چاه زمزم
اهالی نجف مهمان نوازند
بساط اربعین را کن فراهم
خدا حفظت کند بر روی نیزه
ز شر سنگ تیز و نامنظم
سر ناموس خود معجر ندیدی
سرت با خون تازه شد معمم
دم دروازه ساعات، زینب
معطل بود و شد محتاج محرم
#رضا_دین_پرور
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شام
#اسارت
#مثنوی
چون قطار کوفه سوی شام شد
طرفه شوری ز ازدحام عام شد
شد ز شهر شام برگردون نفیر
چون ز احبار یهود اندر قطیر
دور گردون بسکه دشمن کام شد
ماتم اسلام عید عام شد
شد چو در شام اختران برج دین
آسمان گفتی فرو شد بر زمین
آل سفیان در قصور زر نگار
در نظاره سویشان از هر کنار
بسته ره حزب شیاطین از هجوم
بر سنان سرها درخشان چونر جوم
هر طرف نظارگان از مرد و زن
با دف و نی انجمن در انجمن
شامیان بر دست و پا رنگین خضاب
چهره خون آلود آل بوتراب
خواجۀ سجاد آن فخر کبار
همچو مصحف درکف کفار خوار
آل زهرا سر برهنه بر شتر
کرد آنسر چونقطار عقد در
زین حدیث انگشت بر دندان مگیر
کان حیدر سر برهنه شد اسیر
رویشان که آفتاب فش بود
خود حجاب دیدۀ خفاش بود
جای حیرانی است این دور نگون
شرم بادت ای سپهر واژگون
شهر شام و عترت پاک رسول
در اسار زادۀ هند جهول
گیرمت باک از جفا و کین نبود
در جفاکاری چنین آئین نبود
شامیان بردند در بزم یزید
دست بسته عترت شاه شهید
خواجۀ سجاد در ذل قیود
چون مسیحا در کلیسای یهود
شاه دین را سر بطشت زرنگار
بانوان از دیده مروارید بار
ره نشینان متکی بر تخت عیش
همچو در بتخانه اصنام قریش
پورسفیان سر خوش از جام غرور
قدسیان گریان از آن بزم سرور
بانوان کلّه شرم و حیا
پرده پوشان حریم کبریا
از هوان دهر در ذلّ قیاد
بسته صف در محفل آن بدنهاد
خواجۀ سجاد و سبط مستطاب
کرد با آندل سیه روی عتاب
گفت ویحک ایسیه بخت جهول
هین گمانت چیست در حق رسول
گر به بیند با چنین حال عجیب
بالله این مستورگان بی حجیب
گر بدانستی چه کردی از جفا
با سلیل دودمان مصطفی
میگرفتی راه دشت و کوه پیش
میگریستی روز و شب بر حال خویش
بیختی غم خاک عالم بر سرت
بود بالین تودۀ خاکسترت
باش تا در موقف یوم النشور
آیدت پیش آنچه کردی از غرور
گردوروزی سفله گان خوشه چین
بر سریر گامرانی شد مکین
بر نکاهد کبریا و جاه ما
وان سلیمانی و تاج و گاه ما
ما سلیل دوده پیغمبریم
با نبوت زاده یک مادریم
شیر یزدان باب ذوالاکرام ما
با امارت زاده مارامام ما
تا شده مادر زبابت بار گیر
بود بابم بر مسلمانان امیر
مصطفی را آن امیر محتشم
بود و در بدر واحد صاحب علم
باب تو در جیش کفار قریش
حامل رایات و پیش آهنگ جیش
پور هند از پاسخش بر تافت رو
که نبودش حجتی در خورد او
وه چه گویم من زبانم بسته باد
خامه خونبار من اشکسته باد
که چه رفت از ضربت چوب جفا
زان سپس بر بوسه گاه مصطفی
پس بخود بالید و گفت آنسفله قدر
کاش بودی در حضور اشباح بدر
تا بدیدندی که چون کردم قضا
ثار خویش از خاندان مرتضی
زان سپس دادند در ویرانه جا
پرده پوشان حریم مصطفی
شد خرابه گنج درهای یتیم
همچو اندر کهف اصحاب رقیم
نه بجز خاک سیه فرشی بزیر
نه بسرشان سایبانی از هجیر
سروریکه سر بپاسودیش عرش
شد سرش از خشت بالین خاک فرش
اشک خونین شربت بیماریش
شمع بالین آه شب بیداریش
#نیر_تبریزی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شام
#دودمه
دختر زهرا و حیدر، گوش بر فرمان کند
لشکرش طوفان کند
زینب آمد کوچه های شام را ویران کند
لشکرش طوفان کند
#رضا_دین_پرور
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#امام_حسین_علیه_السلام
#امام_سجاد_علیه_السلام
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#غزل
چه بگویم من از سر بازار
از حراجی آخر بازار
دور زینب شلوغ شد شلوغ
این هم از لطف دیگر بازار
گریه کردیم و هلهله کردند
مردمان ستمگر بازار
حکم تکفیر خواهرت را داد
بی حیایی به منبر بازار
شام ، گودال قتلگاهم شد
به سرم ریخت لشگر بازار
سنگ خورد و خوراک مان شده بود
در رکود مکرر بازار
چشم بر چهارتا النگو داشت
کاسب تشنه ی زر بازار
گوش پاره گواه حرف من است
پر شده دخل زرگر بازار
چقدر روسری غنیمت برد
لااُبالی ابتر بازار
جگرم را کباب کرد امروز
نان و خرمای خیِّر بازار
قدر پنجاه سال پیرم کرد
روضه ی گریه آور بازار
کوچه کوچه شدم تماشایی
در هیاهوی محشر بازار
نفسم بند آمده دیگر
چه بگویم من از سر بازار
#علیرضا_خاکساری
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#شهادت
#دوبیتی
سرت را دخترت تا دید در طشت
نگاه زخمی ات لرزید در طشت
به جای دختر دلتنگ بابا
لبت را خیزران بوسید در طشت
هلال نیزه ها ماه منیرم
بخوان قاری من تا جان بگیرم
بخوان از آیه های سوره ی کهف
بخوان تا مزد قرآنت بمیرم
به نی حال و هوایت فرق کرده
سرِ در خون حنایت فرق کرده
بخوان هر چند زیر بارش سنگ
کمی لحن صدایت فرق کرده
چهل منزل سرت را نیزه می برد
رقیه دم به دم از غصه می مرد
به خنده حرمله منزل به منزل
کنار نیزه ات هی آب می خورد
#حسن_کردی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
عزیزان محبت کنید فاتحه ای نثار همه اموات خصوصا عزیز تازه سفرکرده حقیر قرائت بفرمایید.🙏🌹
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#غزل
گریه کردم که به من سر بزنی باباجان
آمدی با سر... عجب آمدنی باباجان
گفتم از راه برایم کفنی آوردی
یادم آمد تو خودت بی کفنی باباجان
کم شده موی سرم چونکه میان بازار
مانده در پنجه ی یک پیرزنی باباجان
کاش دندان مرا آنکه شکسته گیرد
از عمو پاسخ دندان شکنی باباجان
من کتک خوردم و بر خار دویدم اما
بیشتر خسته ام از بد دهنی باباجان
فاطمه زاده نمانده که نخورده سیلی
لاله شد صورت هر یاسمنی باباجان
زده با چوب عدو روی لبت طوری که
با من اصلا تو نگویی سخنی باباجان
خواستم سر بگذارم به روی زانوی تو
من بمیرم که نداری بدنی باباجان
مانده دیگر به خدا فاصله ی من بامرگ
قدر یک چشم که بر هم بزنی باباجان
#محمد_داوری
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شام
#مثنوی
می رسد روضه به یک طشت خدا رحم کند
خیزران کاش به زخم دل ما رحم کند
چند جای لبت از چوب ترک خورده حسین
زخم چشمان ترت باز نمک خورده حسین
با سرت خنده کنان حرمله بازی می کرد
خیزران با دل یک قافله بازی می کرد
مگر از خاطره ام می رود آن بزم عذاب
می چکید از لب آن مردک سرمست شراب
خواهرت می رسد از راه طنابی بر دست
دشمنت دور سرت پیک شرابی در دست
مست بود و به دهانش غزلی کفر آمیز
تکیه می کرد به ضرب المثلی کفر آمیز
دخترت خواست روی پنجه ی پا برخیزد
به تماشای تو در طشت طلا برخیزد
هر چه کردم نگذارم به تو سوگند نشد
خیزران از لب و دندان تو دل کند نشد
#حسن_کردی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_زینب_سلام_الله_علیها
#شام
#اسارت
#قطعه
بعد دروازهی ساعات چه ساعاتی بود
کوچه کوچه همهی شهر سرم ریخت حسین
آنکه آورد مرا گوشهی بازار انداخت
عاقبت اشک زِ چشمان ترم ریخت حسین
زن و نامرد و حرامی همه قاطی بودند
در حراجی عرقِ اهل حرم ریخت حسین
سرِ زنجیر کشیدند و همه اُفتادند
به زمین قافلهی دربهدرم ریخت حسین
بال من بود سپر چادر من بود سپر
آنقدر تَرکه به ما خورد پرم ریخت حسین
هرچه زد بر تن من هیچ نگفتم اما
تا که بر روی لبت زد جگرم ریخت حسین
سنگ هربار به ما خورد به سرها هم خورد
آنقدر سنگ زد و دور و برم ریخت حسین
که رُباب تو نگفت از سر نیزه اُفتاد
ناله زد از سر نیزه پسرم ریخت حسین
میهمان بودم و این شهر به زحمت اُفتاد
هرقدر داشت زباله به سرم ریخت حسین
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#غزل
بعدِ دوری از تو تنها گریه شد کارم پدر
روضه ی بی وقفه ام ، در حال تکرارم پدر
من چه شبهایی که پای نیزهات خوابم نبرد
پس خیالت تخت ، امشب با تو بیدارم پدر
می توانی سر روی پاهام بگذاری خودت؟
نا ندارم تا تو را از طَشت بردارم پدر
تکتک آمار زخم صورتت دست من است
این چنین آموختم تا خوب بشمارم پدر!
این اواخر راه می افتم شبیه مادرت
هر زمان پا می شوم دنبال دیوارم پدر
گوشوارم باعث این گوشهای پاره شد
تا ابد از هرچه زیور هست..،بیزارم پدر
عاشق بازار رفتن با تو بودم، نه سنان...
تو ندیدی با چه وضعی بُرده بازارم پدر
زجر می خوابید و پا می شد..،کتک می زد مرا
هیچ تفریحی ندارد غیر آزارم پدر
من فقط یک خُرده جا خوردم ، زبانم کُند نیست
آه! کُلِّ شام می خندد به گفتارم پدر
من کجا ، عمّه کجا ، بزم حرامِ مِی کجا...
رنگِ چوب خیزران شد رنگِ رخسارم پدر
ناگهان بحثِ کنیزی شد ، سکینه آب شد...
حرف خود را قطع خواهم کرد ، ناچارم پدر!
▪️
جان هرکس دوست داری با خودت من را ببر
راحتم کن از خیال اینکه سربارم پدر
#بردیا_محمدی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#غزل
دردهایی کشیده ام که مپرس
زهرِ هجری چشیده ام که مپرس
اصلا از حال خسته ام که نگو
از دلِ رنج دیده ام که مپرس
از هراس عدو پدر آنقدر
در بیابان دویده ام که مپرس
با زبانِ کنایه از دشمن
حرف هایی شنیده ام که مپرس
اضطرابِ بدون وصفی داشت
دلِ در خون تپیده ام که مپرس
آنقَدَر تشنه ی پریدن بود
جانِ بر لب رسیده ام که مپرس
از هیاهوی باد و سایه ی زجر
زجرهایی کشیده ام که مپرس
خواب دیدم شبی،برای شما
خاتمی را خریده ام که مپرس
آه بابا شبیه مادرِ تو
آنچنان قد خمیده ام که مپرس
#محمد_معین_پوریلان
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_شعر_آئینی
@shia_poem
#حضرت_رقیه_سلام_الله_علیها
#اسارت
#شام
#غزل
در مجلس یزید جانها به لب رسید
جانها به لب رسید در مجلس یزید
زد خنده بر غمِ زنهای قافله
وقتی شراب از کنج لبش چکید
دستی به خیزران ، دستی به نَرد داشت
آورد طشت زر یک مرد زر خرید
واشد طنابها از دور گردنش
طفلی پس از سهشب راحت نفَس کشید
از رخت کهنهاش جبریل میگریست
از زخم پایِ او زنجیر میچشید
بوی پدر رسید غم بر دلش نشست
حرف کنیز شد رنگ از رُخش پرید
میدید میزند هِی چوب را به طشت
قدش نمیرسید قلبش چه میتپید
«بس نیست نانجیب» دادِ رُباب بود
«نامرد کم بزن» از عمه میشنید
صبرش به سر رسید بر روی پنجه رفت
خیره به طشت شد آن چشمِ ناامید
میدید میزند نامرد برلبش
زد بر دهانِ خود لبهای خود گزید
مثل حصیر بود لبهای چاکِ او
هی ضرب تازه دید هی زخم تازه دید
مویش خضاب بود طشت و شراب بود
زد خیزران شکست زد دخترک برید
اُفتاد سر ولی غلطید سمت او
اما رُباب زود سمت پدر دوید
سر را زِ کاخ بُرد یک مرد سرخ مو
رفتند و مانده بود یک طفل مو سفید
#حسن_لطفی
#شعر_شیعه
#کانال_تخصصی_اشعار_آیینی
@shia_poem