هدایت شده از یوسف الزهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
اللهم صل علی علی بن موسی الرضاالمرتضی الامام التقی النقی وحجتک علی من فوق الارض ومن تحت الثری الصدیق الشهیدصلوة کثیرةتامةزاکیةمتواصلةمتواترة مترادفةکافضل ماصلیت علی احدمن اولیائک
هدایت شده از یوسف الزهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
اللهم صل علی علی بن موسی الرضاالمرتضی الامام التقی النقی وحجتک علی من فوق الارض ومن تحت الثری الصدیق الشهیدصلوة کثیرةتامةزاکیةمتواصلةمتواترة مترادفةکافضل ماصلیت علی احدمن اولیائک
هدایت شده از یوسف الزهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
اللهم صل علی علی بن موسی الرضاالمرتضی الامام التقی النقی وحجتک علی من فوق الارض ومن تحت الثری الصدیق الشهیدصلوة کثیرةتامةزاکیةمتواصلةمتواترة مترادفةکافضل ماصلیت علی احدمن اولیائک
هدایت شده از گل زهرا
بسم الله الرحمن الرحیم
امسال قرار شده
رو تغییر نیت در ماه محرم کار کنیم ...
یعنی چی ؟
یعنی نیت کنیم هر عملی ، هر خدمتی ، هر حرکتی در عزاداری سیدالشهدا نذر ظهور امام زمان ...
میخوای تو ماه محرم ، غذای نذری آماده کنی ، اول نیت کن این غذا نذر ظهور امام زمان آماده میشه ، بعد روی درب نذری یه کاغذ بزن که این غذا به نیت تعجیل در فرج مولا آماده شده با ذکر یک صلوات میل شود ....
سخت نیست ... ساده ترین قدم ... همین تغییر نیت توست ، همین زمینه ساز ظهوره ...
میتونی نیت زیارت عاشوراهایی که تو ماه محرم میخونی رو نذر ظهور کنی , میتونی به عشق امام حسین از حاجت دل خودت بگذری و بگی امسال نیتم برای فرزند حسین ؟
میخوای گوسفند قربونی کنی ؟ خب تو که این همه هزینه کردی ، یه نیت به کارت اضافه کن ... این گوسفند رو قربونی میکنم نذر ظهور ...
ماه محرم ، خیلیا دوس دارن درب خونه شون پرچم بزنن ، این خانه عزادار حسین است ... میتونی چندتا پرچم بخری و به چند نفر بگی این پرچم هارو نذر ظهور خریدم ، شما سر در منزلتون نصب می کنید ؟
یادت نره تمام عزاداری هات رو نذر ظهور کنی ، قطره قطره اشکات رو به امام زمانت هدیه کن ... همونجایی که قلبت درد گرفت ، اشکت سرازیر شد ، برای غربت فرزند حسین بگو اللهم عجل لولیک الفرج .... تو همون حال و هوای اشک ، برای مولات دعا کن ....
اگه تو هیئت چایی می ریزی ، بگو یا امام حسین اومدم چایی بریزم که هدیه کنم برای ظهور فرزندت ...
میخوای بری هیئت ؟ از همون لحظه ای که کفش هاتو میپوشی ، بگو خدایا من چیزی ندارم جز قدم ، تو مسیر هیئت ، تو مسیر عزاداری امام حسین قدم برمیدارم ، نذر ظهور ...
میگن هر عملی که به امام حسین وصل بشه ، امتیازش خاصه ... حالا که تو ماه محرم قراره یه قدم برداریم که عجیب خدا میخرتش ، چرا خرج ظهور نکنیم ؟
اگه اهلش هستی ، به مسئول هیئت بگو من امسال میخوام کفش هارو واکس بزنم نذر ظهور ....
اگه تو مراسم عزاداری ، خادم هستی ، همون جارو زدن ، همون زیراندازی که روی زمین پهن میکنی تا مردم بیان بشینن ، همون جمع کردن زباله ها ، همون نایلونی که به مردم میدی تا کفش هاشونو بزارن ، همون دستمال کاغذی که پخش میکنی ، ببین همه رو نیت کن ، همه رو به بالاترین قیمت ازت میخرن .... بگو خدایا اینا کارایی که با دل ، با عشق به حسین انجام دادم ، همه رو بخر نذر ظهور ....
دیگه ساده تر از این هست ؟ ماه محرم لباس مشکی میخوای بپوشی ؟ همین رو نیت کن برای ظهور ...
رفتی هیئت ، رفتی مسجد ، هر جا که یه سخنران دیدی ، برو بگو ببخشید میشه امسال به مردم بگید نیت کنن عزاداریاشون نذر ظهور باشه ؟ میشه پنج دقیقه با مردم تو این زمینه حرف بزنید ؟
تو فضای مجازی ، ده تا مخاطب داری ، صدتا مخاطب داری ؟ بیشتر ؟ طبق همین حرفا روزی یه استوری بزار نذر ظهور .... من ، تو ، همه باهم باید یک دل و یک نیت بشیم .... باید به همه بگیم تا باهم قشنگ ترین اتفاق رو رقم بزنیم ....
اگه در حد آماده کردن یه عکس نوشته مهارت داری ، یه پروفایل برای خودت آماده کن ... برای تولد دوست و خواهر و ... کلی طرح میزنیم ، حالا به عشق امام حسین برای غربت فرزندش طرح میزنیم که امسال نیت عزاداریا نذر ظهور ....
الان میگی من ماه محرم جایی نمیرم ، فقط تو خونه هستم ... من چیکار کنم ؟
تو همون خونه از اول صبح نیت کن ، خدایا خادمی امام حسین تو هیئت رزقم نشد ، اما میخوام تو این خونه خادم الحسین باشم ... هر کاری که تو خونه انجام میدم از غذا پختن تا نگهداری بچه و .... همه اش به عشق امام حسین برای فرزند حسین ...
حتی اگه به خاطر کرونا تو مراسم عزاداریا شرکت نمی کنید ، یه مداحی پنج دقیقه ای هر شب گوش کنید ... همون پنج دقیقه ارزش داره ... همونو هدیه کنید نذر ظهور ...
سخت نیس ، فقط باید بخوای ...
از اون دسته از افرادی نباشیم که برای امام حسین اشک میریزیم اما بیخیال فرزند حسین زندگی می کنیم ....
ببین چجوریه که خود امام حسین گفته :
«مهدى ما مظلوم است،😭 بیش از آنچه نوشته و گفته شده باید درباره اش نوشت و گفت.»
💠#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💠
هدایت شده از یوسف الزهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
اللهم صل علی علی بن موسی الرضاالمرتضی الامام التقی النقی وحجتک علی من فوق الارض ومن تحت الثری الصدیق الشهیدصلوة کثیرةتامةزاکیةمتواصلةمتواترة مترادفةکافضل ماصلیت علی احدمن اولیائک
آوای زنگ قافله
هر دم به گوشم میرسد آوای زنگ قافله
این قافله تا کربلا، دیگر ندارد فاصله
از کعبهی گل آمده، تا کعبهی دل میرود
این کاروان غم فزا؛ منزل به منزل میرود
یک زن میان محملی، بر ناقه در تاب و تب است
عباس و اکبر دور او، این زن خدایا زینب است
لحظه به لحظه میشود درد و غمش در دل فزون
گوید حسینش زیر لب، انّا الیه راجعون
نجمه نمیگیرد نگاه از روی ماه قاسمش
با اشک حسرت میزند، شانه به موی قاسمش
در مهد آغوش رباب؛ رفته علیاصغر به خواب
بوسد گلوی نـاز او؛ امّا دلش در اضطراب
وقتی رقیه پرده محمل به بالا میبرد
دل میبرد از قافله، چون نام بابا میبرد
"پیشاپیش فرارسیدن ماه محرم، ماه عزای اهل بیت عصمت و طهارت ع را تسلیت عرض می نمایم"
التماس دعا...
سیدعلی ⚫️:
السلام علیک یا مسلم بن عقیل
کوفه دل خواهم نبود،هیچ کس با گریه های گاه و بی گاهم نبود
کوفیان امضاء زدند آنقدر که، پای نامه جای امضاء هم نبود
صبح پیمان بستند و تا نماز ظهر،در مسجد دگر جا هم نبود
بعد مغرب هیچ کس فکر مسلم هیچ، حتی فکر مولا هم نبود
دست هایم بسته شد باز هم، شکر خدا، ناموس همراهم نبود
🏴🏴🏴🏴🏴
در کوفه آب نیست،اینجا به تشنه آب رساندن ثواب نیست
نامه دروغ بود، پیمان کوفه روی حساب و کتاب نیست
گشتم میان شهر،غیر از خرابه هیچ کجا جای خواب نیست
جز دست های زجر، اینجا برای حرف سه ساله جواب نیست
گهواره ساز شهر،تیر سه شعبه ساز شد این بی حساب نیست
بیچاره همسرت جایی برای بازی ِ طفل رباب نیست
در کوفه زینتی دور دو دست دختر تو جز طناب نیست
کوفه میاحسین اینجا برای مرکب زینب رکاب نیست
من فکر زینبم جای مُخدرات که بزم شراب نیست
🏴🏴🏴🏴🏴🏴
رفقا
کربلایی ها
حسینی ها
با دل جان بریم پای روضه ارباب
روز اول که اومد کوفه لجام اسبش داشت پاره می شد، هر کی گرفته بود یه طرف می کشید، آقا جان خونه ی ما بیا، سفیر حسین، بنی هاشم و عموت علی به گردن من خیلی حق داشت، چه گرفتاری هایی داشتم، عموت علی حل کرد، حسنین حل کردند، ما به علی و بچه هاش مدیونیم، اقا تو رو خدا بیا خونه ی ما، مسلم مونده بین این همه منزل کجا رو انتخاب کنه،این از روز اول.
اما امان از دل زینب
🏴🏴🏴
امام صادق علیه السلام هر وقت مجلس میگرفت عبا را دم در می انداخت میفرمود مادرم فاطمه میاد میشینه دم در🏴🏴🏴😭😭
اینقدرمسلم غریبه،حدود سه ماهه رفته کوفه، تو راه که میومد اون راه بلد مسلم از عطش جوون داد، نامه نوشت به ابی عبدالله برگردم با خودتان بیام، ابی عبدالله شاید به صورت رمز نوشت برای مسلم: وعده ی من و تو دروازه کوفه،ابی عبدالله به وعده اش وفا کرد، تادروازه کوفه دختر مسلم آروم گریه میکرد،اما همچین که به دروازه رسید دید سر باباش بالای دروازه آویزانه،از بالای نیزه چشمها تو چشم هم افتاد،گفت سکینه ببین اینم سر بابای منه
یا حسین 😭😭😭
دستاشو بستن بالای دارالاماره سروازبدن جدا کردن، تا آخرین لحظه میگفت :حسین کوفه میا،آخه امروز فهمیدم مغازه ها به نیزه سازی تبدیل شدند،بازار نیزه فروش ها شلوغ شده کوفه پر از حرمله است،اینجا به میهمانان آب نمی دهند
🏴🏴🏴🏴
کوفه انگار که نسبت به تو احساس نداشت
دوازده هزار نامه فقط از کوفه فرستادند
باغ ها ظرفیت عطر گل یاس نداشت
اصلاً حیف بود تو بیای کوفه آقا
🏴🏴🏴🏴
ریشه ی غفلت کوفه به کجاها نکشید
که سفیر پسر فاطمه را پاس نداشت
کوفه از بس که نگاهش به حرام عادت کرد
کوفه از پس که نگاهش به حرام عادت کرد
چشم دیدار تو مسلم و عباس نداشت
🏴🏴🏴🏴
نسیمی که از سمتِ پرچم رسیده
داره میگه بوی محرم رسیده
بازم مادری با قد خم رسیده
بسم الله ..
سلام ای امیری که نعم الامیری
ندارم من از گریه و روضه سیری
یه وقت از ما این نوکری رو نگیری
یه شالِ عزا و یه پیرهن سیاهِ
که تنها پناهم تو شهر گناهِ
یه آهه بلندُ یه اشک روونه
که مارو یه روزی به تو میرسونه
حسین جان ، حسین جان ..
🏴🏴🏴🏴
شبایِ اول و دارم میبینم
رو آسمونم یا که رو زمینم
اجازه داده مادرت دوباره
مشکی بپوشم بزنم به سینه ام
🏴🏴🏴
آنکه در عالم ذر، روزی ما را غم داد
غم و شادیِ جهان را به خدا توأم داد
"هیچکس خبر نداره تو دلِ ما چی میگذره .. همه فکر میکنن ما مشکی پوشیدیم روحیه هامون هم همینجوری مشکیِ ؛ نه والا اصلا وقتی که میگی حسین دلت باز میشه .. میگی حسین همۀ غم های عالم فراموشت میشه .. شب اول شب حساسیه .. شب اول شبِ مادرِ .. آدم دوست داره برا نوکریِ پسرش خودشُ به این مادر نشون بده "
🏴🏴🏴🏴
صلی الله علیک یا ابا عبدالله
التماس دعا از همه دوستان
🏴🏴🏴🏴🏴
هدایت شده از یوسف الزهرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
اللهم صل علی علی بن موسی الرضاالمرتضی الامام التقی النقی وحجتک علی من فوق الارض ومن تحت الثری الصدیق الشهیدصلوة کثیرةتامةزاکیةمتواصلةمتواترة مترادفةکافضل ماصلیت علی احدمن اولیائک
May 11
تاریخ تَشیع:
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
✍🏻 عباسِ علی:
🕰 شریعه فرات پیش روست و چند هزار سوار دشمن پشت سر.
🌑 سوار تشنه لب، لحظه به لحظه به آب نزدیک تر می شود، با مشک خالی بر دوش و شمشیری در دست و لبخندی شیرین بر لب. لبخند، لب های ترک خورده اش را به خون می نشاند.
🌒 اسب در زیر پایش به عقابی می ماند که مماس با زمین پرواز می کند. آن قدر رعنا و رشید و بلند بالاست که اگر پا از رکاب بیرون کشد، سر انگشتانش خراش بر چهره ی زمین می اندازد.
🌙 وقتی که تو بر اسب سوار می شوی، ماه باید پیاده شود از استر آسمان.
ص ۱
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🌑 چشمانی سیاه و درشت و کشیده دارد و ابروانی پر و پیوسته و گیسوانی چون شبق که از دو سو فرو ریخته و تاب برداشته و چهره ی درخشانش را چونان شب سیاه که ماه را به دامن بگیرد، در قاب گرفته است.
🌙 ماه اگر در روز طلوع کند، از جلای خودش می کاهد. این چه ماهی است که رنگ از رخ روز می زداید و با ظهورش روشنایی روز را کم رنگ می کند؟
🌒 چیزی به آب نمانده است. برق آب در چشم های اسب و سوار می درخشد. هوای مرطوب در شامه تفتیده اسب می پیچد و به او جان و توان تازه می بخشد.
ص ۲
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🌑 سوار دمی به عقب بر می گردد و کشته های خویش را مرور می کند. همه ی این جنازه ها که اکنون در سایه سار نخل ها خفته اند، تا لحظاتی پیش ایستاده بوده اند و سدی شکست ناپذیر می نموده اند.
🌒 فقط چهار هزار نفر، مأمور نگهبانی از شریعه بوده اند با اسب و شمشیر و نیزه و تیر و کمان و خود و سپر و زره و عمود. فرمانده سپاه دشمن گفته است که اگر اینان به آب دست پیدا کنند و جان بگیرند، احدی از شما را زنده نمی گذارند.
🌓 باور دشمن بر این بوده است که نه از آب، که از حیات خویش نگهبانی می کند.
ص ۳
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🌑 اکنون همه ی آن چهار هزار، یا کشته ی اویند یا گریخته از هجوم خشم او. اما آن ها که گریخته اند، باز خواهند گشت. یاران خویش را به کمک خواهند خواست و باز خواهند گشت. حتی پیاده ها بر این اسب های سرگشته و بی صاحب خواهند نشست و هجوم و محاصره را از سر خواهند گرفت.
🌒 اکنون این صدای نرم تلاقی پاهای اسب با زمین مرطوب... و اینک این صدای پای اسب و آب... و اینک این آب... این مشک خالی و آب... این سوار تشنه لب و آب...
ص ۴
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🌑 اما کیست این سردار که از میان چهار هزار سوار نیزه دار عبور کرده است و خود را به آب رسانده است، بی آن که آب در دلش تکان بخورد؟
🌒 این، عباس علی است. عباس، فرزند علی بن ابیطالب.
🌙 تو را برای همین روز می خواستم عباس! ناز بازوان تو! حالا بدان که چرا در ابتدای ورودت به این جهان، بر دست ها و بازوان تو بوسه می زدم و سرانگشتانت را به آب دیده می شستم. باغبان اگر در آینه ی نهال، شاخسار سر به آسمان کشیده درخت را نبیند که باغبان نیست.
⏳⏳⏳
ص ۵
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🕰 در صفین، نوجوانی نقاب زده، ناگهان چون تیری از چله ی کمان جبهه ی دوست رها شد و خود را به عرصه ی نبرد رساند.
🌑 جز علی، هیچ کس نه از جبهه دشمن و نه از اردوگاه دوست، نمی دانست که این نوجوان نقاب بر چهره کیست.
🌒 آنان که از چشم، سن و سال را می سنجند، گفتند که بین دوازده تا چهارده سال.
🌓 آنان که از هیکل و جثه، پی به سن و سال می بردند، گفتند که حدود هفده سال.
🌔 آنان که از چستی و چابکی حرکات، حدود عمر را حدس می زدند، گفتند قریب بیست سال.
ص ۶
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🌑 آن نوجوان نقاب زده که همه را به اشتباه انداخته بود، چون جنگجویان کهنه کار به دور میدان چرخ می خورد و مبارز می طلبید.
🌒 چستی و چالاکی نوجوان، حکمی می کرد و شهامت و صلابتش، حکمی دیگر.
🌓 چرخش تند و تیز شمشیر در دست هایش حکمی داشت و نگاه عمیق و نافذش حکمی دیگر.
🌔 و این بود که هیچ کس از جبهه مخالف، پا پیش نمی گذاشت.
ص ۷
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🌑 معاویه به ابوشعثا گفت: برو و کار این سوار را بساز.
🌒 ابوشعثا گفت: اهل شام مرا حریف هزار سوار می دانند، دون شأن من است جنگ تن به تن با این یکه سوار. اما یکی از پسران هفتگانه ام را می فرستم تا سرش را برایت بیاورد.
🌓 جوان ابوشعثا در دم با شمشیر آن نوجوان به دو نیم شد و آه از نهاد ابوشعثا برخاست. دومین فرزند را به خون خواهی اولی فرستاد. دومی نیز بی آن که مجال جنگیدن پیدا کند، جنازه اش در کنار جنازه برادر قرار گرفت. و جوان سوم و چهارم و پنجم...
🌔 در جبهه دوست، لحظه به لحظه غریو شگفتی و شادی اوج می گرفت و در جبهه دشمن، سکوت و حیرت و بهت و مصیبت لحظه به لحظه سنگین تر می شد.
ص ۸
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🌑 و وقتی ششمین و هفتمین جوان ابوشعثا هم به خاک و خون غلتیدند، از جبهه دشمن نیز وای تحسین، ناخودآگاه به هوا برخاست.
🌒 و این آن چنان خشم و غیرت ابوشعثا را به جوش آ
ورد که به معاویه گفت: تکه تکه اش می کنم و به اندازه داغ هفت جوان بر دل پدر این سوار، داغ می نشانم.
🌓 و از جا کنده شد و با چشمانی خون گرفته و توانی صد چندان، خود را به عرصه نبرد رساند. دست سوار اما انگار تازه گرم شده بود. چون شیری که روباه را به بازی می گیرد، ابوشعثا را لحظاتی به تلاطم و تکاپو واداشت و در لحظه و آنی که هیچ کس نفهمید چه آنی، سر ابوشعثا را پیش پای اسبش انداخت و بدن خونینش را بر خاک نشاند.
ص ۹
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🌑 وحشت بر چهره و سراپای دشمن نشست. آن چنان که هر چه نوجوان در میدان چرخ خورد و مبارز طلبید، هیچ کس به میدان نیامد. و آن چنان که حتی هیچ کس جرأت جمع کردن جنازه های آل ابوشعثا را به خود راه نداد.
🌒 نوجوان، فاتح و شکوهمند به قلب جبهه دوست بازگشت. و آن زمان که علی او را در آغوش گرفت و نقاب از چهره اش برداشت تا عرق از پیشانی اش بسترد و روی ماهش را ببوسد، تازه همه فهمیدند که این عباس علی است، ماه بنی هاشم که هنوز پا به سال سیزده نگذاشته است و هنوز مو بر چهره اش نروییده است.
⏳⏳⏳
ص ۱۰
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🕰 این عباس علی است. خسته، گرسنه، تشنه، داغدیده و مصیبت زده.
🌑 داغ هایی که هر کدام به تنهایی برای از پا در آوردن مردی کافی است؛ داغ سه برادر، داغ یک فرزند، داغ چندین برادرزاده و خواهرزاده و داغ چند ده عزیز و همدل و همراه...
🌒 نه خستگی، نه تشنگی، نه گرسنگی، نه این همه داغ، هیچ کدام تاب از کف عباس نربوده و توان عباس را نفرسوده، اما دیدن تشنگی حسین و بچه های حسین، طاقتش را سوزانده و او را راهی شریعه کرده است.
🌓 اکنون این اوست و آبی که تا زانوان او و شکم اسب، بالا آمده... اکنون این اوست و آب و مشک خالی و بچه های حسین... اکنون این اوست و لب هایی که از تشنگی ترک خورده... اکنون این اوست و تنی که از تشنگی ناتوان شده... اکنون این اوست و جگری که از تشنگی تاول زده...
ص ۱۱
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🌑 اکنون این اوست و هجوم لشکر عقل از هزار سو که او را به نوشیدن آب ترغیب می کند:
🌒 تو علمدار لشگر حسینی، باید استوار بمانی. تو محافظ بچه های حسینی، باید توان در بدن داشته باشی. تو تکیه گاه سپاه حسینی، نباید فرو بریزی. وقتی به جرعه ای آب می توان توان هزار باره گرفت، چرا این توان را نه از خودت که از انجام رسالتت دریغ می کنی؟
🌓 تو یک عمر زیسته ای برای همین یک روز و اگر امروز نتوانی بجنگی و از محبوبت دفاع کنی، همه عمر را به باد داده ای...
⏳⏳⏳
ص ۱۲
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🌑 اکنون این اوست و هجوم لشکر عقل از هزار سو که او را به نوشیدن آب ترغیب می کند:
🌒 تو علمدار لشگر حسینی، باید استوار بمانی. تو محافظ بچه های حسینی، باید توان در بدن داشته باشی. تو تکیه گاه سپاه حسینی، نباید فرو بریزی. وقتی به جرعه ای آب می توان توان هزار باره گرفت، چرا این توان را نه از خودت که از انجام رسالتت دریغ می کنی؟
🌓 تو یک عمر زیسته ای برای همین یک روز و اگر امروز نتوانی بجنگی و از محبوبت دفاع کنی، همه عمر را به باد داده ای...
⏳⏳⏳
ص ۱۲
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🕰 پدر به برادرش عقیل که در علم انساب ورودی به کمال داشت، گفت که: زنی می خواهد که در رشادت و شهامت و شجاعت نمونه باشد و فرزندانی رشید و دلاور و سلحشور و بی باک بیاورد.
🌑 و عقیل، قبیله ی بنی کلاب را معرفی کرد و از این قبیله، خانواده ی بنی حزام را و از این خانواده، فاطمه رشیده را.
🌒 و چه کارهای عجیبی می کرد این پدر مظهرالعجایب! خودش عالم به ماکان و مایکون و ما هو کائن بود، خودش در جایگاهی از خلقت نشسته بود که تقدیر را با سرانگشتانش باذن الله رقم می زد. خودش سرشت و گذشته و آینده همه خلایق را در آینه ی علم غیب خویش به وضوح می دید. اما برادرش را مأمور جستجو در انساب و اقوام و قبایل کرد تا دل عقیل را به انجام این مأموریت خطیر خوش گرداند.
ص ۱۳
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🌑 به گمانم بزرگ ترین معجزه ی پدر این بود که در میان مردم، پرده بر علم غیب خویش می کشید و علی رغم داشتن بال های کرامت، با پاهای عادت بر زمین راه می رفت و علی رغم علم آفرینی اش، به زبان کودکانه ی مردم این جهان تکلم می کرد و علی رغم این که صاحب دکان عالم بود، درست مثل یک مشتری بی بضاعت از دکه ی خلقت خرید می کرد.
🌒 فلسفه ی انتخاب مادرم و تولد من و برادرانم، پدید آوردن یاورانی برای حسین بود. یعنی که من برای حسین و به خاطر حسین آمدم.
⏳⏳⏳
ص ۱۴
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
❥༻⃘⃕࿇════┅┄
🕰 برای تو که به خاطر حسین آمده ای، اکنون دفاع از حسین و جنگ در راه حسین، مهم ترین مسئله است. و دفاع از حسین، توان می طلبد و جنگ در راه حسین رمق می خواهد.
🌑 و آب اکنون برای تو یعنی توان برای دفاع از حسین. و آب برای تو یعنی مقدمه ی واجب که به اندازه ی خود واجب، واجب است.
🌒 اسب که خنکای آ