نشستم در #بقیع اشکی بریزم
شنیدم #علقمه رفتی عزیزم
شنیدم #کودکان بی تاب بودند
تو بودی و همه #بی_آب بودند
شنیدم از #عطش افتاده بودند
به دستت #مشک_خالی داده بودند
الا ای #ماه، بی شمشیر رفتی
میان روبهان چون #شیر رفتی
صدایت می زنم با اشک #عباس
به جای نیزه بُردی #مشک عباس
شنیدم مشک بردی #برنگشتی
هزاران تیر خوردی #برنگشتی
شنیدم مشک زیر #آب بردی
در اوج تشنگی آبی #نخوردی
🔷آنگاه #دمنه نزد گاو شد و وی را از شیربترسانید در این فکرش انداخت که از بیم جان مقاومت در برابر شیر رادر مغز خود بپروراند.....
🔶 این دو دوست صمیمی با بدگمانی بسیار شدید که از چهره هر دو آشکار بود یکدیگر را ملاقات کردند...
✍و هر دو سخن #دمنه را بپنداشتند، جنگ خونینی میان آنها در گرفت و #شیر کار گاو راساخت. 🔪
⬅️ولی بلافاصله سخت پشیمان شد و از این که با صمیمی ترین دوستان خود چنین کرده، در رنج درونی بیفتاد.
🟥🟥🟥🟥🟥🟥