نشستم در #بقیع اشکی بریزم
شنیدم #علقمه رفتی عزیزم
شنیدم #کودکان بی تاب بودند
تو بودی و همه #بی_آب بودند
شنیدم از #عطش افتاده بودند
به دستت #مشک_خالی داده بودند
الا ای #ماه، بی شمشیر رفتی
میان روبهان چون #شیر رفتی
صدایت می زنم با اشک #عباس
به جای نیزه بُردی #مشک عباس
شنیدم مشک بردی #برنگشتی
هزاران تیر خوردی #برنگشتی
شنیدم مشک زیر #آب بردی
در اوج تشنگی آبی #نخوردی