#پارت۲۴
محمد بود که اینطور خشک شده سر جایش نشسته بود؟ انتظار نداشت برایش تره هم خورد نکنم؟ یا... یا... آه خدای من...
خدا لعنتت کند شهرزاد... می مردی جلوی دهانت را می گرفتی؟ از بچه داشتنت متعجب بود مردک بی عاطفه! تمام زمانی که میتوانی قفل دهانت را نگه داری یک نیم روز است؟
لعنت به تو مرد! لعنت به تو که پیکان هایی که به سمت من پرتاب می کردی هیچ وقت تمامی نداشت.
بود و نبودت درد دارد! چرا باید از این همه آدم تو سر راه من قرار می گرفتی؟ چرا من باید با تو صاحب بزرگترین هدیه خدا می شدم؟
چرا من باید به تویی دل می دادم که برای ماندن نیامده بودی؟ چرا فکر می کردم می توانم به دل سنگت نفوذ کنم؟ برای خودم نگهت دارم؟
دل به کسی دادم که برایش یک تجربه بودم و او همه چیزم شده بود. لعنت خدا به من و روزی که عاشق شدم.
لعنت به من و عاشقی کردنم.
لعنت به دلِ بی صاحبی که برای تو لرزید!
لعنت به توئه بی رحم! ای بی رحم... بی رحم!
***
از هواپیما که پیاده می شویم بلافاصله گوشی را از حالت آفلاین هواپیما خارج می کنم. پیامی برای مامان ارسال می کنم و خبر رسیدنم را می دهم تا از نگرانی در بیاید.
و مهشید را تقریبا به دنبال خودم می کشم. بعد از گشت و گذاری که قولش را داده بودم کل اصفهان را گشتیم و بعد من همان شبانه بلیت برگشتمان را اوکی کردم و به محض برگشت به هتل چک اوت کردیم و به سمت فرودگاه رفتیم.
نزدیک ترین بلیت برای چهار صبح بود و من لحظه ای دیگر برای بوییدن و بوسیدن فرشته نمی توانستم از دست بدهم.
#پارت۲۵
#
مهشیدِ مست خواب را به بیرون هدایت می کنم و چمدان او را هم خودم می کشم.
خمیازه ای می کشد و از در که خارج می شویم ماشینی مقابلمان می ایستد و راننده ی آشنا سری به آشناییت برایمان تکان می دهد. در عقب را برای من باز می کند و اشاره می زند تا سوار شوم و در جلو را هم برای مهشید باز می کند. خودش چمدان هایمان را به سمت صندوق می برد.
به محض سوار شدن خانوم طاهری را می بینم که با لبخند انتظارمان را می کشد. توقع حضورش را نداشتم و کمی هم خجالت می کشیدم که به چشمانش نگاه کنم. به خاطر نگرفتن قرارداد و ناامید کردنش شرمنده اش بودم.
-صبحتون بخیر رئیس... من...
لبخند مهربانش روی صورتش پهن تر می شود و دستم را میان هر دو دستش می گیرد و با مهر نجوا می کند:
-کارتون رو عالی انجام دادین بهت افتخار می کنم شهرزاد!
با تعجب ابروهایی بالا می اندازم با چشمانی که هر آن از شدت تعجب در حال گشاد شدن بود نگاهی به مهشیدی که رسما خواب از سرش پریده و تا کمر به سمت عقب چرخیده و خم شده است می کنم. او هم با چشمانش از من می خواهد تا تائید کنم که درست شنیده است؟
-متوجه نمی شم؟
-صبح آقای فرهمند تماس گرفتن و گفتن که مایلن قرار داد رو براشون ارسال کنیم تا هرچه زودتر امضا بشه و کارتون شروع بشه!
-تو روحش فقط می خواست ما رو آلاخون والا خون کنه؟
با نگاهی تیز شده به مهشید نگاه می کنم و او که تازه انگار متوجه حضور خانوم طاهری می شود گونه هایش رنگ می گیرد و لبهایش را به داخل دهانش می کشد...
-اوپس...
خانوم طاهری می خندد و با نگاهی هوشیار ما را زیر نظر می گیرد و می فهمد که قطعا چیزی ابن بین درست نیست که ما از خبر امضای قرار داد متعجب شده ایم.
#موس_هلو
اول از همه باید ۱۶۰ گرم خامه صبحونه، ۸۰ گرم پنیر خامه ای یا ماسکارپونه، ۳ قاشق پودر قند و نوک قاشق چایخوری وانیل رو با همزن میزنیم تا یه دست بشه بعدش ۴ تا از این هلو (شلیل) خوشمزه هارو میریزیم تو مخلوط کن تا پوره بشه و بعد اضافه میکنیم به خامه و پنیر و فقط با قاشق یکم هم میزنیم تا یه دست بشن. آخرشم ۴ قاشق مربا خوری سرخالی ژلاتین رو با یه سوم پیمونه آب تو یه قابلمه میریزیم و روی حرارت ملایم میذاریم تا ژلاتین خوب آب بشه و مخلوطمون یه دست بشه بعدم ژلاتینیو اضافه میکنیم به مخلوط هلو، خامه و پنیر و با قاشق هم میزنیم و بعدشم مایه موسمون رو میریزیم تو قالب و میذاریمش تو یخچال تا دو سه ساعت که خودشو بگیره .
@shirini71
9.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👩🍳#فلافل_خونگی👩🍳
مواد لازم:
نخود: ۳۵۰ گرم
سیب زمینی: ۲ عدد متوسط
پیاز: ۲ عدد متوسط
گوجه: ۲ عدد متوسط
پوره سیر: ۱ ق غ
نمک،زردچوبه،پودر فلفل سیاه،پودر کاری،پودر تخم گشنیز