📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_صدوهشت
یکی از فرماندهان درباره ارتباط با نیروهای عراقی، نکتهای گفت که به مذاق هیچکدام از ما بچههای دانشگاه خوش نیامد. ما در دانشگاه ارزش و اهمیت تربیت و ارتباط را آموخته بودیم. منتظر نماندم که آن فرمانده حرفهایش را تمام کند. پریدم وسط حرفش و گفتم که مخالفم و استدلال کردم. حرفهایم را که شنید، گفت آنقدر با سردارها گشتهای که مثل سردارها حرف میزنی!
حرف من اما این بود که باید با نیروهای عراقی، درست مثل برادرانمان رفتار کنیم؛ دوستانه و مشفقانه. باید با آنها زندگی کنیم. رفتار ما با آنها باید طوری باشد که ما را از خودشان بدانند و صدالبته هرجا که لازم است، رفتار قاطعانهای داشته باشیم. یاد حاجحمید افتادم. او برایم، مصداق همه این مدل رفتارها بود. این تجربهها به من کمک میکنند که بیشتر فکر کنم؛ حرفها دارم برای حاجحمید...
....
۱۰۸
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو