eitaa logo
🌸🕊شمیم یاس 🕊🌸
135 دنبال‌کننده
4هزار عکس
9هزار ویدیو
140 فایل
.....★♥️★.... .....★♥️ ......♥️★... ....★♥️★... سلام و خیر مقدم خدمت همه شما دوستان بزرگواران در کانال 《 شمیم یاس》 سعی ما بر بررسی دانستنی های علمی ،مذهبی و روان‌شناسی مبتلابه روز اینجاییم برای روشنگری حقیقت 🆔@shmimyasfatmi
مشاهده در ایتا
دانلود
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 عملیات، موفقیت‌آمیز بود. صدای بچه‌ها را پشت بیسیم می‌شنوم. از این که دشمن را عقب رانده‌اند خوشحال‌اند. بدون حتی یک مجروح، خاکریز را فتح کرده بودیم. گلویم پر بود از بغضِ نرفتن؛ اما پا به پای‌شان خوشحالی می‌کردم و روحیه می‌دادم بهشان. با وجود موفقیت‌ها اما حملات دشمن، سخت و سنگین بود. صدها نفر از تروریست‌ها به منطقه هجوم آورده‌اند. اغلب وابسته به القاعده‌اند؛ از احرارالشام و جبهه‌النصره گرفته تا حزب ترکستان شرقی چین و البته ارتش آزاد. بینشان چشم‌آبی و موبور هم می‌توانستی پیدا کنی! بعد از عملیات، بعضی از بچه‌ها برگشتند اما کار هنوز تمام نشده بود. مرتب با بیسیم با نیروهایی که نزدیک تروریست‌ها بودند، در تماس بودیم. امیر پشت بیسیم، با بچه‌هایی که توی خط‌اند دائم در ارتباط است. اصرار می‌کردم که بگذارند بروم! امیر می‌گفت اگر بنا به رفتن‌مان بود، رحیم می‌گفت. یکی دو ساعت بعد، سفره‌ای پهن می‌کنیم که مختصر صبحانه‌ای بخوریم؛ حلواشکری آورده بودند و اندکی پنیر! وسط صبحانه باز حسرت نرفتن، دلم را می‌آزارد:«حیف شد که مرا نبردند...» امیر شوخی‌جدی، عقده نرفتنش را سرم خالی می‌کند:«از این حرف‌ها نزن! من هم که مانده‌ام، پاسوز تو شدم! برای این که تو عقب بمانی، مرا هم این‌جا نگه‌داشتند!» گفتم هرچه به من بگویند، انجام می‌دهم... ... ۱۴۴ 📔