#داستانک
💠 در حقارت و پستی دنیا
● واثـق عـبـاسـی نـهـمین خلیفه عباسی ونوه هارون الرشید است.
● احمد بن محمد واسـطی میگوید: در بیماری واثق من جز پرستاران واثق بودم، حالت بیهوشی به او دست داد وخـیـال كـردم از دنیا رفت، لذا من برخواستم و جلو واثق آمدم تا از حال او خبری بگیرم كه ناگاه چـشمان خود را باز كرد، آنچنان چشمهایش نافذ و با هیبت بود كه نزدیك بود بمیرم، همینطور به عقب برگشتم اما قبضه شمشیری كه به كمر بسته بودم به درب گیر كرد و من به زمین خوردم، مدتی گذشت تا واثق مُرد و من آمدم دهان و چشمهای او را بستم.
● مـامـوریـن آمـدنـد و فرش گرانبهایی كه زیر پای خلیفه بود، جمع كردند و به خزانه برگرداندند. احـمد بن ابی داوود قاضی به من گفت: ما به دنبال تعیین خلیفه و بیعت با او میرویم، تو هم اینجا باش تا جنازه او را دفن كنیم.
● احـمـد واسطی میگوید: همینطور كه بیرون اطاق نشسته بودم، ناگاه صدای ضعیفی را احـسـاس كـردم، داخـل اتاق شدم تا ببینم چه خبر است:
فاذا جرذ قد دخل من بستان هناك فاكل احـدی عـیـنـی الـواثق فقلت : لا اله الا اللّه هذه العین التی فتحهامن ساعهٔ فاندق سیفی هیبهٔ لها صارت طعمهٔ لدابهٔ ضعیفهٔ.
دیـدم چـندین موش از باغ آمدهاند و یكی از چشمان خلیفه را خوردهاند گفتم لا اله الا اللّه، این چشمی كه تا ساعتی قبل، آنچنان با هیبت بود كه بخاطر آن، بر زمین خوردم، اما بعد از لحظاتی غذای حیوان ضعیفی شد.
📚مرآة العقول؛ ج۶؛ ص۱۱۱
📲 ثواب انتشار این پیام با شما📿
┄══•ஜ۩🌹۩ஜ•══┄
🔸کانال سید محمد جواد سید شبیری🔹
https://eitaa.com/joinchat/3426615298C027fb4c4be ایتا
https://t.me/shobeiri تلگرام