eitaa logo
شوق پرواز
2.7هزار دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
213 ویدیو
81 فایل
🌹متفاوت ترین کانال شهدایی به فرماندهی #شهیدسجادزبرجدی 🌱«استفاده از آثار شوق پرواز با یک صلوات به روح شهید سجاد زبرجدی» با شوق پرواز حرف بزن @shogh_parvaz70 نمیشناسمت‌ولی میشنوم https://daigo.ir/secret/67849807
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹یه روز که حمید از منطقه اومد به شوخی گفتم: «دلم می خواد یه بار بیای و ببینی اینجا رو زدند و من هم کشته شدم. اون وقت برام بخونی، فاطمه جان شهادتت مبارک!» 😁 بعد شروع کردم به راه رفتن و این جمله رو تکرار کردم.🚶🚶🚶 دیدم از حمید صدایی در نمیاد. 😐 نگاه کردم دیدم داره گریه می کنه،🥺 جا خوردم. 😳 گفتم: «تو خیلی بی انصافی هر روز می ری توی آتش و من هم چشم به راه تو. اون وقت طاقت اشک ریختن من رو نداری و نمی ذاری من گریه کنم حالا خودت نشستی و جلوی من داری گریه می کنی؟»😐 سرش رو آورد بالا و گفت: «فاطمه جان به خدا قسم اگه تو نباشی من اصلاً از جبهه بر نمی گردم».❤️ 🌱یاد کلام حضرت آقا در کتاب مطلع عشق افتادم که میفرمایند: ❤️ همسران هرچه بهم محبت کنند زیادی نیست ، خوب است و محبت اعتماد می آورد ❤️محبت کنید.😊 @shogh_prvz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بعد شهادتِ علی خوابش رو دیدم و بهم گفت: 🌷اگرمیدانستم‌ این‌ دنیا بخاطر صلوات، این‌ همه‌ ثواب‌ و پاداش‌ میدهند حالاحالاها آرزویِ شهادت نمی‌کردم!' می‌ماندم‌ و دردنیا صلوات میفرستادم. 🌷حالا ببین صلوات چه قدرثواب داره که شهید حاضره ، به خاطرش شهادتشو عقب بندازه ✍️همرزم شهید @shogh_prvz
استیکر؟! _چشم😊 🔸🌱🔸🌱🔸 ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎺یه اتفاق جذاااااااااااب🥁 📚اهل رمان هستید؟! 💘ژانر عاشقانه❤️‍🩹 ✍️اونم به قلم یه شهید.🥀 😊موافقید؟! یه🌹 بفرستید اینجا، ببینم چند نفر اهل رمان داریم @shogh_parvaz70
چه استقبال بی نظیری.....😊 حالا که خیلی مشتاقید چششششم.✅ قرار ما حوالی ساعت ۲۱ همین جا.🌱 ✍️هر شب منتظر یه قسمت از رمان عاشقانه به قلم شهید باشید... ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️🍃❤️🍃❤️🍃❤️🍃 🍁🍁 قسمت اول 🚶توی دانشگاه مشهور بود به اینکه نه به دختری نگاه می کنه و نه اینکه، تا مجبور بشه با دختری حرف می زنه ... هر چند، گاهی حرف های دیگه ای هم پشت سرش می زدن ... 🗣️ توی راهرو با دوست هام ایستاده بودیم و حرف می زدیم که اومد جلو و به اسم صدام کرد ... خانم همیلتون می تونم چند لحظه باهاتون صحبت کنم؟❓ کنجکاو شدم ...⁉️ پسری که با هیچ دختری حرف نمی زد با من چه کار داشت؟🤔 دنبالش راه افتادم و رفتیم توی حیاط دانشگاه بعد از چند لحظه این پا و اون پا کردن و رنگ به رنگ شدن؛ گفت:😥 میخواستم ازتون درخواست ازدواج کنم؟💐 چنان شوک بهم وارد شد که حتی نمی تونستم پلک بزنم ...😳 ما تا قبل از این، یک بار با هم برخورد مستقیم نداشتیم ... 😳 حتی حرف نزده بودیم ... 😳 حالا یه باره پیشنهاد ازدواج ؟😳 پیشنهاد احمقانه ای بود ...🤯 اما به خاطر حفظ شخصیت و ظاهرم سعی کردم خودم رو کنترل کنم و محترمانه بهش جواب رد بدم ...😐 بادی به غبغب انداختم و گفتم: می دونم من زیباترین دختر دانشگاه هستم اما ...😌 پرید وسط حرفم ...🤫 به خاطر این نیست ... .😟 در حالی که دل دل می زد و نفسش از ته چاه در میومد ...😢 دستی به پیشانی خیس از عرق و سرخ شده اش کشیده و ادامه داد: 😓 دانشگاه به شدت من رو تحت فشار گذاشته که یا باید یکی از موارد پیشنهادی شون رو قبول کنم یا اینجا رو ترک کنم ...⛔ برای همین تصمیم به ازدواج گرفتم ...💝 شما بین تمام دخترهای دانشگاه رفتار و شخصیت متفاوتی دارید ... 😊 رفتار و نوع لباس پوشیدن تون هم ...👌 همین طور صحبتش رو ادامه می داد و من مثل آتشفشان در حال فوران و آتش زیر خاکستر بودم ...🤯😤 تا اینکه این جمله رو گفت: طبیعتا در مدت ازدواج هم خرج شما با منه ... دیگه نتونستم طاقت بیارم و با تمام قدرت خوابوندم زیر گوشش ... 🤬👊... ✍️ادامه دارد..... 🥀✍️ به قلم شهید طاها ایمانی🥀 @shogh_prvz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا